انشا دانش آموزی از زبان دمپایی 👡
انشا ذهنی از زبان دمپایی به صورت ادبی و توصیفی برای دانش آموزان آماده شده تا با نحوه نگارش و مهارت نوشتاری آشنا شوند با دانشچی همراه باشید.
موضوع انشا از زبان دمپایی 👡
چیزی جز تاریکی نمیدیدم. فقط میتوانستم صداها را بشنوم. گاهی صدای یک پیرمرد، گاهی صدای یک دختر بچه و گاهی صدای آدماهای دیگر را میشنیدم. نمیدانستم اینجا چه میکنم. تنها چیزی که میدانستم این بود که جز من کسی دیگر نیز درون این تاریکی حبس شده است. نه من او را میشناختم و نه او مرا. خواب بودم که ناگهان تکانهای عجیبی مانند زلزله، من را بیدار کردند. نور عجیبی درون این تاریکی آمد؛ آن قدر زیاد بود که نمیتوانستم چشمانم را باز کنم. دوست دوران تاریکی من نیز چشمانش را بسته بود. هیچ کدام نمیدانستیم چیستیم و چه اتفاقی در حال افتادن است. کودکی با دیدن ما بلند فریاد زد: چه دمپاییهای قشنگی! آنجا بود که من برای اولین بار، با اسم خودم آشنا شدم. راستی آن دیگری که کنارم بود، دوقلوی من بود. ما دونفر با همدیگر متولد شده بودیم.
کودک و مادرش ما را از مغازه خریداری کردند و با هم به خانه رفتیم. فکر میکردم که دیگر خبری از جعبه تاریک نخواهد بود و از آن پس به بعد من هم میتوانم نور را مشاهده کنم. کمی بعد از رسیدن به خانه، کودک ما را به پاهایش پوشاند تا به پدرش نشان دهد چه دمپاییهای زیبایی خریده است. طولی نکشید که کودک ما را درون چمدان گذاشت تا با هم به سفر برویم.
چند ساعت سوار هواپیما بودیم تا به مقصد رسیدیم. آیا تا به حال شنیده بودید که دمپاییها هم سوار هواپیما شوند؟ احتمالا ما خوشبختترین آنها هستیم. زمانی که به مقصد رسیدیم، کودک به سرعت ما را از تاریکی نجات داد و همراه با پدر و مادرش به دریا رفتیم. آب دریا خنک بود و آببازی را خیلی دوست داشتم. من و قل دیگر دمپایی در ساحل میدویدیم و از پاهای کودک مراقبت میکردم تا آسیب نبینند. اینگونه ما بهترین دوستان او در سفر شدیم و خاطرههای زیادی را با هم ساختیم.
موضوعات پیشنهادی انشاهای دانش آموزیانشا اختصاصی _ نویسنده: حدیثه قاسمی