خانه » مهارت نوشتاری » انشا گفت و گوی خیالی ماهی و تور

انشا گفت و گوی خیالی ماهی و تور

انشای دانش آموزی گفت و گوی خیالی ماهی و تور

انشا گفت و گوی خیالی ماهی و تور

انشا با موضوع گفت و گوی خیالی ماهی و تور به صورت ادبی و توصیفی برای دانش آموزان آماده شده تا با نحوه نگارش و مهارت نوشتاری آشنا شوند. با دانشچی همراه باشید.

موضوع انشا گفت و گوی خیالی ماهی و تور

تور به یکی از قدیمی‌ترین دوستان ماهی‌گیر تبدیل شده بود. او دیگر پیر شده بود و قسمت‌هایی از بدنش پوسیده بودند. با این حال به ماهی‌گیر وفادار مانده بود. ماهی دم‌طلایی، ملکه دریا بود. او زیباترین ماهی شناخته می‌شد و همه از دیدنش خوشحال می‌شدند. تور نیز ماهی را می‌شناخت و تلاش می‌کرد تا او را شکار نکند. ماهی‌گیران تازه باخبر شده بودند که کمیاب‌ترین ماهی جهان در دریا زندگی می‌کند. آن‌ها می‌دانستند که فقط یک ماهی دم‌طلایی در این دریا هست. برای او جایزه بزرگی گذاشته بودند. هر کس که توانست ماهی را صید کند، می‌توانست جایزه را ببرد. تور وارد دریا شد.

تور: ماهی طلایی، کجایی؟ صدای مرا می‌شنوی ای عروس دریا؟

ماهی: کم‌پیدا شدی پیرمرد. میبینم که کم‌تر به دریا می‌آیی.

تور: فرصت گله کردن نیست. خوب گوش کن ببین چه می‌گویم.

ماهی: می‌ترسی مرا صید کنی و می‌خواهی بگویی تا شب از خانه‌ام بیرون نیایم؟ تو موهایت را در دریا سفید کرده‌ای. این همه ترس برای چیست؟ نگران من نباش. هرچقدر هم تلاش کنی من زیرکم و از دست‌های پیرمردگونه تو فرار خواهم کرد.

تور: من آن‌قدر فرسوده‌ شده‌ام که توان رقابت با تو را ندارم. صیادان فهمیده‌اند که تو در این دریا زندگی می‌کنی. اکنون وقت خداحافظی‌ست. باید بروی.

ماهی که متعجب شده بود، دهانش باز بود و با چشمان خیره به تور نگاه می‌کرد.

تور: حواست کجاست؟ متوجه شدی؟ باید بروی. همین حالا.

ماهی: من مانند یک گل رز قرمز در باغچه‌ام. اگر گل را از باغچه بچینند، باز هم هیچ‌کس او را فراموش نخواهد کرد. من این‌جا را ترک نخواهم کرد. این جا خانه من است.

تور: می‌توانی خانه جدیدی پیدا کنی. هر کجا که با آرامش زندگی کنی، آن جا خانه توست.

تور نمی‌توانست بیند که تنها ماهی طلایی را صید کرده‌اند و دریا بدون او خواهد ماند. او همه تلاش خود را کرد و ماهی را از آن‌جا دور کرد. ماه‌ها گذشت و صیادان متوجه شدند که گرفتن ماهی دم‌طلایی ناممکن است و دست از کار کشیدند. تور پیر نیز که روزهای آخرش را طی می‌کرد توسط صاحبش به دریا انداخته شد. تور در حال بستن چشم‌هایش بود که درخششی را از دور حس کرد. ماهی طلایی به سوی او آمد و از این که جانش را نجات داده بود، تشکر کرد.

گفتگوی خیالی ساحل و دریا

انشا اختصاصی _ نویسنده: حدیثه قاسمی

ℹ️ اشتراک گذاری به دوستان خود:

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *