خانه » مهارت نوشتاری » انشا در مورد سفر به اصفهان

انشا در مورد سفر به اصفهان

انشا با متن ادبی در مورد سفر به اصفهان

انشا سفر به اصفهان

انشا با موضوع سفر به اصفهان به صورت ادبی و توصیفی برای دانش آموزان آماده شده تا با نحوه نگارش و مهارت نوشتاری آشنا شوند با دانشچی همراه باشید.

موضوع انشا سفر به اصفهان

اصفهان شهر رؤیاها برای یک سفر هیجان‌انگیز است. با اینکه بارها به اصفهان سفر کردم، اما هنوز هم وقتی حرف از رفتن به اصفهان پیش می‌آید، هیجان زیادی برای رفتن به این شهر زیبا و رنگارنگ پیدا می‌کنم. خون در رگهایم با سرعت بیشتری جریان می‌یابد و خنده، پهنای صورتم را می‌گیرد. این بار نیز قصد سفر به نصف جهان کردیم. با شوق و ذوق زیادی بار سفر بستم و به رختخواب رفتم تا با گرگ و میش صبح، راهی شویم.

مسیر، کمی طولانی است، اما فکر به مقصد، حتی یک جاده خشک و بیابانی را زیبا می‌کند. کوه‌های رنگارنگ، بوته‌های خار، پیچ و خم گاه و بی‌گاه جاده، همه و همه نشان از نزدیک شدن به شهر رؤیاهایم را دارد.

بالاخره رسیدیم و انتظار من پایان یافت. از همان لحظه ورود به شهر بوی طراوت و تازگی درختان سرسبز را حس کردم. داخل شهر رسیدیم، اصفهانِ همیشه شلوغ و پرترافیک به من این فرصت را داد تا نگاهی به مغازه‌های اطراف بیاندازم و از سایه درختان چنار کنار خیابان لذت ببرم.

ساعتی از ظهر گذشته بود و همگی به شدت گرسنه شده بودیم. مگر می‌شود به اصفهان آمد و بریانی معروف اصفهانی نخورد. اما در آن ساعت روز پیدا کردن جایی که بریانی‌اش تمام نشده باشد، کاری سخت بود. بالاخره پس از جستجوی فراوان یک غذاخوری خوب پیدا کردیم. بریانی را سفارش دادیم و به انتظار نشستیم. پسر جوانی که آنجا کار می‌کرد چند کاسه آب گوشت با نان‌هایی که تازه از تنور درآمده بودند، برایمان آورد. نارنج‌هایی که کنار سبزی‌های تازه قرار داده شده بود را داخل آب گوشت ریختیم، نان‌ها را تیلیت کردیم و دلی از عزا درآوردیم.

حالا نوبت اصل ماجرا بود، بریانی لذید اصفهان. آشپز، بریانی ما را روی نان تازه گذاشت، کمی جگر سفید کنار آن ریخت، با چند پر ریحان تزئینش کرد و ما را به خوردن آن دعوت کرد. طعم لذیذ و عطر خوشایند غذا آرام و قرار ما را گرفته بود.

بالاخره غذا را خوردیم و برای گردش بیرون آمدیم. به میدان نقش جهان رفتیم. هیچ وقت زیبایی این میدان برایم تکراری نمی‌شود. سوار یک درشکه شدیم و دور تا دور میدان چرخیدیم. در قسمتی از چمنزارها، گروهی اسب سوار مشغول بازی چوگان بودند و مردم با اشتیاق زیادی آنان را تماشا می‌کردند. ما هم کمی ایستادیم و تماشا کردیم. سپس به سمت عمارت عالی قاپو رفتیم. این ساختمان واقعاً اعجاب‌انگیز است.

این بنا از هر طرف به یک شکل دیده می‌شد. از جلو دو طبقه بود، از کناره‌ها ۳ طبقه و از پشت ساختمان ۵ طبقه به نظر می‌رسید. اما جالب اینجا بود که راهنما به ما گفت این عمارت در واقع ۶ طبقه است. راهنما قدم به قدم همه شگفتی‌های این بنا را به ما توضیح داد و ما هر لحظه متعجب‌تر می‌شدیم.

از عمارت خارج شدیم و به سمت مسجد امام رفتیم. زیبایی آنجا هم وصف‌ناپذیر بود. پس از آن به سی و سه پل و پل خواجو سری زدیم و زاینده رود که تازه پرآب شده بود را تماشا کردیم. شب شده بود و هنگام استراحت بود. خسته بودیم ولی اشتیاق خود را برای ادامه سفر از دست ندادیم. به رختخواب رفتم و به شوق فردایی قشنگ‌تر چشمانم را بستم.

موضوعات پیشنهادی انشاهای دانش آموزی

انشا اختصاصی _ نویسنده: محیا بخشی فرد

ℹ️ اشتراک گذاری به دوستان خود:

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *