خانه » مهارت نوشتاری » انشا زیبا درباره ی صدای باران

انشا زیبا درباره ی صدای باران

۱۴ انشا زیبا در مورد باران – پایه هشتم

انشا درباره باران

انشا با موضوع صدای باران به صورت ادبی و توصیفی برای دانش آموزان آماده شده تا با نحوه نگارش و مهارت نوشتاری آشنا شوند با دانشچی همراه باشید.

انشا در مورد باران

آسمان می‌گرید و باران، بر سر اهالی شهر می‌ریزد. مردم خوشحال هستند وآسمان غمگین است. ابرها دو گروه سیاه و سفید تشکیل داده و با یکدیگر به جنگ پرداخته‌اند.

دانه‌های باران، با شادی فراوان به زمین سقوط می‌کنند‌. آن‌ها شهر را از بلندترین نقطه زمین تماشا می‌کنند.
بارانی که می‌بارد، خاطره‌های فراوانی با خود دارد. او از آسمان آبی می‌آید و رازهای ماورایی را در خود جای داده است. زمانی که این نعمت دوست داشتنی در روستا می‌بارد، اهالی آن بسیار شادمان می‌شوند، زیرا محصولات‌شان پربارتر خواهند شد.

یکی از قطره‌های باران، بر اثر برخورد دو ابر متولد شد. او می‌دانست که در زندگی جدیدش یک قطره خواهد بود بنابراین تعجبی نکرد؛ اما نمی‌دانست چهره جدیدش چگونه است. بر روی هوا معلق بود. باد مسیرش را تغییر می‌داد. قطره با باد دوست شد. آن دو با یکدیگر به جایی دورتر از مقصد رفتند. باد می‌خواست باران کوچک را به آرزویش برساند و نشان دهد که چهره‌اش چگونه است. مسیر، پر از زیبایی بود. چیزی تا مقصد نمانده بود که ناگهان باد بر بالای رودخانه‌ای ایستاد و فریاد زد، خودت را تماشا کن، این تو هستی. قطره باران ثانیه‌ای به انعکاس خود خیره ماند و بعد با جریان رودخانه خروشان همراه شد.

باران

باران می‌آید تا بوی زندگی را به مشام برساند. او سرشار از طراوت است. باران پاکیزگی را به زمین می‌بخشد و او را از آلودگی‌ها دور می‌سازد.
این آبی زیبا، سال‌هاست که با کویر قهر است. هر کجا باران باشد کویر نیست و هر کجا کویر باشد، باران نخواهد بود. این دو یکدیگر را دوست ندارند. باران یکی از دوست‌های جنگل است و همیشه از آسمان پایین می‌آید تا روی برگ‌ها، سرسره بازی کند. او به دریا می‌پیوندد و مسیر اقیانوس شدن را پیش می‌گیرد.
باران یکی از زیبایی‌های کره زمین است و به این محیط نیروی جاودانگی می‌بخشد.

انشا اختصاصی _ نویسنده: حدیثه قاسمی

موضوع انشا دانش آموزی توصیف باران

«ب» باران یعنی بوی کاهگل خانه مادر بزرگ، باران که می بارد بوی کاهگل به مشام می رسد و آدمی را مدهوش و افسونگر می کند این بوی خاک

«الف» باران یعنی آسمانی دلگیر، باران که می بارد انگار آسمان دلش گرفته است، انگار آسمان بغض دارد و می خواهد اشک بریزد بر سر زمینیان، چقدر بغض آسمان آبی دلنشین است …

«ر» باران یعنی رنگین کمان هفت رنگ، باران که می بارد رنگهای قشنگ رنگین کمان صفای دیگری دارد، وقتی که نور آفتاب وارد قطرات در حال بارش می خورد به رنگهای اصلی تجزیه می شود و رنگین کمان را تشکیل می دهند، رنگهایی چون: قرمز، نارنجی، زرد، سبز، آبی، نیلی و بنفش…

«الف» باران یعنی آرامش، باران که می بارد آرامش سرتاسر وجود آدمی را فرا می گیرد، قدم زدن زیر نم نم باران آدمی را به وجد می آورد، صدای چکیدن قطره قطره های باران کودکیم را زنده می کند، به روحم ! به احساسم ! طراوت می بخشد …

«ن» باران یعنی ناودان های خونه هامون، نسترنهای باغچه هامون، باران که می بارد ناودان ها یک خودی نشان می دهند، نسترنها جان می گیرند …

انشا درباره نم نم باران

صدای نم نم باران خواب را از چشمانم ربوده بود. هر کاری کردم نتوانستم چشمان منتظرم را با شهر خواب آلود همراه سازم. از جایم بلند شدم. آرام آرام به سمت حیاط حرکت کردم. صدای چک چک باران نزدیک و نزدیکتر می شد. فضا مملو از بوی باران شده بود. وقتی به حیاط رسیدم با آهنگ باران همراه شدم.

چشمها را باید شست جور دیگر باید دید
چترها را باید بست زیر باران باید رفت
فکر را، خاطره را زیر باران باید برد
با همه مردم شهر زیر باران باید رفت
دوست را زیر باران باید دید عشق را زیر باران باید جست
هرکجا هستم باشم آسمان مال من است
پنجره، فکر، هوا عشق، زمین مال منست

وقتی هم‌نفس باران شدم خودم را بدستش سپردم. حال برخورد قطرات باران را به صورتم حس میکردم. هر قطره از باران جان تازه ای به کالبدم می دمید و زخمهای دلم را با هر ترنمش تسکین می داد. سر مست باران گشته بودم احساس عجیبی داشتم یک نوع احساس سبکی …

دستانم را به سوی خدا بلند کردم و چشمانم به آسمان دوخته شد. ناگهان درهای آسمان باز گشت. صیحه ای از دل آسمان بلند شد و بر قلبم نشست. برخیز و روحت را با باران نگاهت جان تازه ای بخش. نوری از آسمان بر قلبم فرود آمد و قطرات اشک بر بستر خشک تنهایی ام جاری گشت.
حرفهایم را با او زدم و تمام دردها را با او گفتم …

انشا درمورد باران

وقتی باران به صدا درمی آید

آیا تا کنون به بارش باران فکر کرده ایم؟

باران که می بارد، بعضی ها دلشان می گیرد و خیلی ها شاعر می شوند. آخر تازه یادشان می افتد که احساسات فطری پاک و زلالی هم هست که در لابه لای افکار مادّی و تکراری روزمره، فراموشش کرده بودند.

وقتی باران می آید، دیگر، مردم، خودشان را برای چیزهای کم ارزش و بیهوده معطل نمی کنند، حتی جلوی زیباترین ویترینهای مجللترین مغازه ها هم خالی است. هر که را می بینی با عجله به سوی مقصد حرکت می کند یعنی باران باعث می شود که انسان مقصدش را فدای زرق و برقها نکند.

سواره ها نیز در بارش باران بیشتر از قبل، دلشان برای پیاده ها می سوزد و زودتر آنها را سوار می کنند. یعنی باران، مردم را سخاوتمندتر و سخاوتمندان را دلسوزتر می کند.

باران که می بارد، مردم صمیمی تر، متحدتر و فداکارتر می شوند. چرا که خیلی ها را می شود دید که یک نفر دیگر را زیر چتر خود گرفته اند.

باران، زمین را پاک می سازد، هوا را تصفیه می کند و برخی ویروسها را از بین می برد و شاید آن وقت مردم کمی پاکتر زندگی کنند!

وقتی باران بر خاک، کشتزارها و کوهها فرو می ریزد، حیات، جان می گیرد و همه به تداوم زندگیشان امیدوارتر می شوند و ممکن است برای یک بار هم که شده صاحب باران را شکر گویند.

در بارش باران عدالت را هم می توان دید. چرا که قطره ها، در همهء محله های یک شهر و یا بر بام همهء خانه های یک محله، با یک نواخت مساوی فرو می ریزند.

وقتی که باران می‌آید، گاهی سالهای کودکی، قیل و قال آرامش بخش مدرسه! و درس «‌باران آمد، آن مرد، در باران آمد » در ذهنها رژه می روند و آن وقت تازه یادمان می افتد که آن مرد، در باران نیامد. پس می شود کمی هم برای آمدن او (روحی فداه) دعا کرد.

باران، سرشار از خیر و برکت است و آن باران نیز، آن باران سرنوشت سازی که از هوای ابری چشمها بر گونه هایمان می نشیند و سبب می شود که بهتر بتوانیم مسیر زندگیمان را عوض کنیم. زیرا باران کمیاب اشکها، توفیق توبه را سهل الوصول تر می کند.

قطره های اشک می توانند بغض سنگین تاریخ معصومان مظلوم را نیز بشکنند و آموزه های بی بدیل مردان شهید روز دهم را در سینه ها زنده و بالنده نگهدارند. چرا که امام حسین علیه السّلام بیش و پیش از آن که تشنه آب باشند تشنه اندیشه انسانهای زمانها هستند.

پس ای باران عزیز! ما را تنها نگذار.

انشا درباره آسمان بارانی

دیگر آسمان دارد تیره و خاکستری می شود و باران نم نم وکم کم شروع به بارش می کند.

باران مانند اشک های حضرت زینب(س)همچنان میبارد.

ناگهان صدای مهیبی به گوش میرسد.!!! این صدا صدای رعد و برق ها هستند.

باران تندتر و تندتر میشود.همه ی مردم درخیابان به دنبال پناهگاهی میگردند.!

چترهای مردم و بالکن های مغازه ها مانند یک پناهگاهی اند که به مردم درخیابان آغوش بازمیکنند تا مردم زیر این رحمت الهی خیس نشوند.!!!

با گذر زمان خیابان ها خلوت شده وتعداد کمی از انسان ها در خیابان پیدا می شود و باران سرد شده و به تگرگ تبدیل می شود و با شکل و شمایلی خاص مانند سنگ های یخی به زمین فرو میریزند.

-باران باغبانی میشود که به گل و گیاهان و درختان و سبزه ها آب می دهد.

کشاورزی میشود که به کشاورزان کمک می کند.

-و باران رفتگری خواهدشود که خیابان را تمیز می کند.

-و سقایی میباشد همچون(ابوالفضل<ع>)که به تشنگان آب میرساند.

باران آهسته وآهسته تر می شود.

کم کم رنگین کمان نمایان می شود رفته رفته پر رنگ تر و پر رنگ تر می شود و خیابان ها باز هم رو به شلوغی برمی گردند.

تا چندین ساعتی زمین نم خواهد داشت ولی زمین خشک خواهد شد.

انشاء درباره باز باران

وقتی ترانه ی دلپذیر باران درگوش هایم جاری می شود، وقتی ناله ابر را می شنوم به رویاها پرواز می کنم.چشمانم را می بیند، پیچک هایی که در دل و روح انسان بی روح می پیچد و دل سرد او را پر از مهر و محبت می کند.

نغمه های چک چک باران را که با هماهنگی خود را بر سرزمین سرد می اندازند وچه زیباست ابرهای تیره ای که از حسادت خود را روبه روی ماه درخشان گرفته است ودر جاده های عشق جلوه نمایی می کنند.

وقتی قطره های باران را به دور دست ها می برد، جایی که دور از دغدغه های روز ماست. صدای باران همانند صدای گیتار است که وقتی شروع به نواختن می کند باید تا انتها بنوازد تا تمام هستی را از خواب غفلت وسر درگمی بیدار بیدار کند، مانند آن روزی که وقتی امام حسین (ع) بارانی از سخنان خود را جاری کرد و باعث بیداری اسلام شد.

هنگامی که ابر و آسمان و باران و ترانه های آن دست به دست دادند تا دنیایی را بیدار کنند.صدای باران مرا به یاد شعر کودکی هایم می اندازد که در دوران ابتدایی با همکلاسی هایم زمزمه می کردیم.

باز باران

با ترانه

باگوهرهای فراوان

می خورد بربام خانه…..

انشا درباره قطرات باران

در دل من شور و هیجانی تازه جان میگیرد. وقتی قطرات باران بروی شیشه ها می نشیند انگار مهمان جدیدی به خانه ما می آید به طوری که با امدنش نشاط و طراوتی که به همراه دارد به خانه ما نیز وارد می شود.

وقتی صدای چک چک باران به گوش می رسد تازه به یاد می اورم که خداوند چه زیبایی های فراوانی آفریده و نعمت های بیکرانی را در اختیار ما قرار داده تا به نهایت از انها استفاده کنیم.

وقتی دانه های بلورین بر روی زمین می افتد، دل زمین شسته می شود؛ ای کاش ما هم همین گونه بودیم. ای کاش با باریدن باران تمام بدیها از دل ما شسته می شد و از بین می رفت.

وقتی باران می بارد درختان، گل ها، چمن ها جانی دوباره می گیرند گویی دوباره متولد شده اند، سرشان را به آسمان بلند می گیرند و از خدا به خاطر این نعمت تشکر می کنند. ما انسانها نیز با شنیدن صدای باران با طراوت می شویم و از این نعمت خداوند نهایت استفاده را می بریم.

انشاء درمورد هوای بارانی

رحمت الهی به سوی زمین و زمینیان سرازیر می شود، جوی ها ونهرها پر آب می گردد، زمین سیراب می شود و درختان و گیاهان طراوتی دوباره می یابند، غبار ها و آلودگی ها زدوده شده و هوا تمیز می شود، عطر باران همه جا را فرا گرفته و طبیعت جلوه ای زیبا پیدا می کند.

وقتی صدای باران می اید، دلهای آدمیان به ویژه مومنین خدا روشن و شاد می گردد گویی قطرات باران غبار درون را نیز از وجود آنان شستشو داده و جان خسته اشان را حیاتی دوباره می بخشد.

صدای نم نم باران ترنم دلنشینی است در گوش جان آدمیان که درهای عظیم رحمت الهی به رویتان گشوده شده و عشق با بندگان خویش آغاز گردیده است. پس بخوانید تا استجابت کند شما را.

صدای باران که می آید دل ها به حضرتش نزدیک تر می شود واحساسی زلال آدمی را به سویش فرا می خواند انگار که دستان پر مهر او این بار می خواهد با قطرات باران نوازش گر سر و روی بندگان خویش باشد. آن گونه که مادری مهربان عاشقانه کودک دلبند خود را نوازش می کند.

باران نه تنها رحمت، که مایه تطهیر است ؛نشانه است، نشانه ای محکم برای آنانی که می خواهند قلب ها را جلا دهند و دل ها را از هر چه سیاهی، پاک کنند تا در سایه ی این پاکی بتوانند پاک بخورند پاک بیاشامند، پاک ببینند، پاک بشنوند، پاک بیندیشند و پاک زندگی کنند تا رستگار شوند.

انشا درباره ی باران

هوا گرگ و میش بود و من با دلی گرفته در کنار پنچره ی اتاقم نشسته بودم. از شدت بغض احساس خفگی می کردم.چشم هایم آنقدر تار شده بود که دیگر حتی دست هایم را هم نمی دیدم.

کم کم اولین قطره اشکم مانند رودی که از کوهی جاری می شود، گونه هایم را لمس کرد وبه پایین غلتید. جویی از اشک برگونه هایم جاری شد. شروع به گریه کردم وپاهایم را به جای همدم نداشته ام در آغوش گرفتم.همزمان با گریستن من آسمان هم شروع به گریه کرد. با هم و در کنار هم به گریه پرداختیم.

آوای دلنشین باران مرا وادار کرد از خانه خارج شوم. به محض خارج شدن از خانه قطره ای از اشک آسمان برروی پوست داغ و تب دار صورتم فرود آمد و احساسی باور نکردنی به من داد، احساسی که به من می گفت:”من نیز در غمت شریکم “.

چشم هایم را بستم و به سال های پیش باز گشتم.زمانی که کودکی بیش نبودم، زمانی که نمی فهمیدم مهر چیست ودل شکسته کیست؟ اما اکنون نه تنها می فهمم بلکه با تمام وجودم احساسش می کنم. احساس غریبی است، همان قدر که مهر ورزیدن شیرین است، دل شسکستگی بسی تلخ وناگوار است.

کاش می شد آسمان بود، کاش می شد آنقدر مهربان می بودیم که حتی گریستنمان هم سبب تولد غنچه ای زیبا و دوست داشتنی و ابریشمین می شد. در افکارم غرق شده بودم که متوجه شدم گریه آسمان پایان گرفته است و نسیم دست نوازشگر خود را بر گونه هایم می کشید. چشمانم را گشودم و به آسمان نگریستم و دیدم لبخندی هفت رنگ بر لبان آسمان نقش بسته است.

انشای زیبا درمورد باران

دست اگر برای لمس قطره ای باران پیش می رفت. نشان از طراوت دل زلال تو دارد ….

بدان که هنوز آغاز راهی و باران از باریدن باز نمی ایستد. پس تو نیز مایوس مشو و ببار تا به زندگی و هدفت جلای دوباره بخشی. باران نیز مثل تو از شکاف ابرهای تیره برخاسته است، مشکلاتت را پشت سر بگذار و لذت طهارت را بچش، صبر را از باران بیاموز و عشق بارش را در خودت باورکن باران تنها یک پدیده نیست، بلکه معجزه است.

در دنیا هیچ بویی لذت بخش تر از بوی خاک های بارن خورده نیست.

هنگامی که قطره های بلورین بر درخانه ی وجودت، دلت را می کوبند فرصت را از دست نده و دست در دست او برای شکفتن قدم بگذار و همراه با آوای دلنشینش رویشت را تکمیل کن و او را واسطه ای بین خود و خدای خود قرار ده که بی شک این قطرات اشک شوق خدا به سبب موفقیتش در آفرینشت خواهد بود.

ای اشرف مخلوقات او وقتی تو را آفرید به خود آفرین گفت. پس تو چطور می توانی از بهترین نعمتهایش همانند باران چشم پوشی کنی و خود را بنده کسی جز او بخوانی.

باران در فصلی می بارد که همه ی رخدادها دم از تواضع و فروتنی می زنند. پاییز فصلی است که برگهای سبز با وجود اینکه به رنگ طلا تغییر می کنند اما با خشوع وفروتنی به زمین می افتند؛ شگفت در این آفرینش که باران هم با عظمتش می بارد تا گلی زنده شود و زمینی را تازه کند تا دل خاک خورده ی انسانی را از غم بشوید بارانی که از خود می گذرد تا شاعر با آهنگ دلنشینش شعری بسراید، اما شاید باران هم می ترسد، می ترسد از اینکه روزی تنها شود و به همین دلیل می بارد. گاه باران همه ی دغدغه اش بارش نیست، گاه از غصه ی تنها شدنش می بارد.

موضوع انشا صدای باران

حس عجیبی به انسان دست می دهد، او حس می کند خداوند نعمت الهی برایش را به ارمغان می فرستد در این حال است که انسان باید به خاطر این نعمت عظیم و بزرگ که سر منشا تمام موجودات عالم است راه خوشبختی را پیدا کند و با توسل به اهل بیت و قرآن کریم به سعادت اخروی برسد.

وقتی باران به گوش انسان میرسد احساس آرامش به او دست میدهد، و سقف و سر پناهی بالای سر خود می بیند و این چقدر عاشقانه است.

وقتی باران به صدا در می آید شاید این قطره های باران اشک های کودکانی باشد که تشنه لبان در صحرای کربلا شاهد شهادت عزیزان خود بودند و اشک می ریختند، شاید این باران می توانست روی خیمه های که کفار آنها را آتش زدند در حالی که نگاهی به گریه های معصومانه کودکان نینداختند که چگونه گریه می کردند، می بارید! کافران زیورآلات آن ها را زیر عباهایشان و یا چادرهایشان از گوشهای کودکان در آوردند وبه غنیمت می بردند در حالی که نمی دانستند این گریه ها می تواند همان بارانی باشد که قطره قطره از چشمان کودکان به زمین ریخته می شود! اه و افسوس این صحنه ها چه قدر غم انگیز و تاسف بار است.

انشا درباره باران

امروز سر صف بودیم که ناظم خوبمان موضوعی رابرای نوشتن انشا پیشنهاد داد. موضوع عجیبی بود. اگر باران به صدا در بیاید …ذهنم را خیلی مشغول کرد تمام طول روز را فکر می کردم؛ حتی سر کلاس هم حواسم به درس نبود از پشت پنجره کلاس به آسمان نگاه می کردم. هوا ابری بود؛ ابری سیاه که هر لحظه منتظرش بودم و من فکر می کردم که اگر باران به صدا در بیاید ….

نمی دانم چگونه زمان گذشت. زنگ آخر زده شد با دوستانم خداحافظی کردم تا منزل نگاهم به آسمان بود که شاید ابر ی باریدن می گرفت اما باران نیامد و من در حسرت بارش باران ماندم.

ای کاش می بارید تا من راحت می نوشتم شاید با من حرف میزد؛ چه می گفت؟ چقدر دلم می خواست الان بالا پیش ابرها بودم. راستی اگر من باران بودم ؟

راستی اگر من باران بودم دلم می خواست کجا ببارم؟ به کدام سرزمین تشنه؟ به کجای این هستی پهناور؟

آری؛ من باران شدم با هزاران، نه با میلیون ها قطره ی دیگر همراه شدم تا به زمین برسم. زمین آغوش باز کرده بود وما را به گرمی می فشرد، لبخند گل ها دیدنی بود، نمی دانم کدام نسیم مرا از دشت پر از گل به شهر آورد.

آدم ها،این موجودات که خود را اشرف مخلوقات می دانند برای اولین دیدار جالب به نظر می رسیدند. هوا چقدر کثیف بود، وسنگین؛ ماموریت داشتم هوا را تمیز کنم…. هوا تمیز شد.

من در جوی آبی روان شدم، ای کاش نمی شدم تا نبینم و نشنوم آنچه را دیدم و شنیدم …جوی مرا با خود برد، برد و برد، شدیم جویبار، رودخانه تا به دریا برسیم. دریا؟

دوستانم می گفتند دریا آخر این قطره ها چند بار باریده بودند و باز بخار شده بودند و راه را از بیراهه می شناختند. ماهی ها همراه ما می آمدند. چیز های نوک تیزی در آب بود دوستانم می گفتند انها قلاب هستند. ماهی ها در قلاب ها گرفتار انسانها می شدند؛ چقدر دردناک بود جدایی آنها از ما.

ناگهان راکد شدیم، ایستادیم. دوستانمان گفتند: ای بابا! ادم ها سد جدید ساختند؟! چند روزی آنجا بودیم من از روی کنجکاوی به کنار سد رفتم؛ناگهان دستان کوچکی وارد آب شد مرا به اتفاق دوستانم تنگ آبی که یک ماهی کوچکی درونش بود ریختند. تنگ آب را به کنار سفره اشان بردند. ماهی درون تنگ بی تابی می کرد و کودک به ماهی کوچک زندانی خیره بود.

آدم هر چه بود خوردن و زباله هایشان را همان جا رها کردند و رفتند. من درون تنگ احساس خفگی کردم دستان کودک تنگ را سخت می فشرد. اتومبیل انها حرکت کرد؛ صدای رادیو شنیده می شد،ادم ها گفتند: ساکت اخبار می گوید. صدایی می گفت: دریاچه ارومیه در حال خشک شدن است. زاینده رود دیگر رود نیست. دریاچه ها در حال مرگ هستند …دریاچه ها…..؟

از شنیدن این اخبار به تنگ آمدم؛ دیگر صدایی نمی شنیدم ساعت ها گذشت. اتومبیل ایستاد؛ آدم ها پیاده شدند، ناگهان تنگ از دستان کودک بر زمین افتاد و ما روی زمین داغ که آسفالت نامیده می شد رها شدیم ماهی کوچک به درون جوی آب پرید.کودک اشک می ریخت و ما داشتیم بخار می شدیم. من از زمین جدا شدم و به طرف اسمان رهسپار می شدم، از این بالا زمین چقدر زیبا به نظر می رسید؛ ای کاش همان پایین هم به اندازه این بالا زیبا بود. دیگر دوست ندارم ببارم، دیگر زمین را دوست ندارم و به باران می گویم نبار، زمین جای قشنگی نیست.

انشاء درمورد لذت باران

چقدر لذت بخش است هنگامی که با طنین دلنشین باران که از پشت پنجره با باد رقصان ضربه های آرام به شیشه ی آن میزند صبح خود را آغاز کنیم…..

-صبحی که سرآغاز آن نعمت گوارای پروردگار باشد بارانی که گاه آرام و بی صدا گونه گلهارا نوازش میدهد و گاه با بی رحمی بالها پرندگان را خیس میکند…..

-باران با دانه های نگین مانند خود” آسمان را به زمین وصل میکند. وقتی باران به صدا در می آید دلم میگیرد…..

– کاش من هم مانند کودکانی که آمدن باران را به یکدیگر خبر میدهند و به دنبال چترهای رنگی خود میگردند شور شوق بازی در زیر اشک های آسمان را داشتم…..

لحظه های زیباییست وقتی که دختر بچه ای آرام با جعبه ی شکلاتش کنار جاده زیر قطره های باران نشسته است ولی پسرک او را با سایه ی چتر خود مواجه میکند…..

-باران رحمت الهی را از معصیت پاک و منزه میکند کاش می شد دلهایمان هم با بارش باران همچون گلی نو شکفته تازه و پاک میشد…..

-کاش قلب هایمان صاف و آینه مانند قلب کودکان بود که با آوای دلنشین باران همخوانی می کردند و در هنگام برق آسمان یکدیگر را در آغوش می کشیدند به گمانم آماده ی عکس انداختن آسمانی بودند…..

-صدای تپش قلب آسمان به وسیله قطرات ریز باران به زمین میرسد…..

-کاش زودتر برسد روزی که همه ی ما بدون چتر در زیر بارانی که به یمن ظهور امام مهدی (عج) می بارد بایستیم…..

موضوع انشا باران

در دل و جانم روح و روان تازه ای دمیده می شود، هنگامی که قطره های ریز باران بر گونه ها و لب هایم می نشیند…

آن زمان است که معنای زندگی کردن و در عین حال خوشبخت بودن را تجربه می کنم. کمی گوش فرا ده …

کمی بیشتر دقت کن. گوش هایت را تیز کن. به راستی که صدای باران چه زیبا و دلنشین است. این قطره های زیبا و با طراوت که با ملاطفت دست نوازش برصورتمان می کشند، هدیه های گران بهای خداوند به ماهستند.

آیا خداوند را شکر می کنی ؟ می بینی که چگونه قطره، قطره در دل زمین فرو می روند ؟

او می بیند که چگونه ما انسان ها در دنیای مادی زندگی خود غرق شده ایم. آری او این باران را به صدا در می آورد تا ما به خود بیاییم و از همین جا به دنبال زندگی روانه شویم. به راستی که چقدر خداوند ما را دوست دارد.

وقتی باران به صدا در می آید ما انسانها تنها موجوداتی نیستیم که از آمدنش شاداب می شویم. بلکه دیگر مخلوقات زمین هم از شنیدن صدای آهنگین و گوش نواز باران به وجد آمده و ثناگوی خداوند می شوند.

هنگامی که قطره های باران در دل زمین فرو می روند زمین از اعماق وجودش نفس عمیقی می کشد و تمام آلودگی ها ی درونش را با بازدمی بیرون می راند باران که به صدا در می آید دوست داری زیر باران راه بروی. با او سخن بگویی، با خدایت سخن بگویی. دوست داری هرگز پایانی برای آن نباشد. برخلاف میل ما باران می رود. امام هیچ نگران مباش. زندگی هم چنان جاریست و باز هم باران به صدا در می آید …

انشاء ساده درمورد باران و رنگین کمان

آسمان تیره و خاکستری می شود و باران نم نم و کم کم شروع به بارش می کند. باران همچنان می بارد و ناگهان صداهای مهیبی به گوش می رسند، صدای رعد و برق ها است و باران همچنان تندتر و تندتر می شود.

مردم در خیابان به دنبال پناهگاهی می گردند. چتر های مردم و بالکن های خیابان مانند یک پناهگاهی هستند که آغوش خود را بر مردم باز کرده اند تا مردم زیر ای رحمت الهی خیس نشوند.

با گذر زمان خیابان ها خلوت شده و تعداد کمی از مردم در خیابان هستند، باران سرد شده و به صورت تگرگ با شکل و شمایلی خاص مدتی کوتاه مانند سنگ های یخی و بسیار زیبا به زمین فرو می ریزند.

باران باغبانی می شود که به گل ها و گیاهان و درختان و سبزه ها آب می دهد، کشاورزی می شود که به گیاهان کمک می کند، رفتگری خواهد شد که خیابان ها را تمیز می کند و سقایی می شود که به تشنگان آب می رساند.

باران آهسته و آهسته تر می شود و کم کم رنگین کمان نمایان می شود، رفته رفته پرنگ تر و پررنگ تر می شود و خیابان ها باز هم رو به شلوغی می گذارند. تا چندین ساعت دیگر رد پای باران با گرما و نور آفتاب پاک می شود.

صدای نم نم باران خواب را از چشمانم ربوده بود. هر کاری کردم نتوانستم چشمان منتظرم را با شهر خواب آلود همراه سازم. از جایم بلند شدم. آرام آرام به سمت حیاط حرکت کردم. صدای چک چک باران نزدیک و نزدیکتر می شد. فضا مملو از بوی باران شده بود.

پیشنهادی: انشا در مورد یک روز بارانی بدون چتر

انشا باران پایه هشتم _ دانشچی

منـــبـع:کبود-تیرکس

ℹ️ اشتراک گذاری به دوستان خود:

یک دیدگاه

  1. بسیار عالی و حلال کنین که از روی شما مشقمو نوشتم🙏🏻🫣

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *