انشا ادبی از زبان آسمان شهر
انشا از زبان آسمان شهر به صورت ادبی و ذهنی برای دانش آموزان آماده شده تا با نحوه نگارش و مهارت نوشتاری آشنا شوند با دانشچی همراه باشید.
موضوع انشا از زبان آسمان شهر
همهی مردم شهر دلشان میخواهد به جای من باشند تا از این بالا شهر را ببینند. اگر همه میتوانستند این کار را انجام دهند آنوقت زیبایی شهر هنگاهی که سوار هواپیما هستند، جذابیت و قشنگی خود را از دست میداد. پرندهها به من، آسمان شهر میگویند.
من بخش کوچکی از آسمان بینهایت جهان هستم که مانند یک مادر شهر را در آغوش گرفته ام. بهار و تابستان فصلهای مورد علاقه من هستند اما پاییز که میشود، دلگیر میشوم؛ به این دلیل که برگهای درختان میریزند و پرندگان به شهرهای دیگر مهاجرت میکنند، شروع به گریه کردن میکنم. آدمها، اسم اشکهای من را باران گذاشته اند. هنگامی که ناراحت هستم و اشک میریزم، خورشید سعی میکند با درست کردن رنگینکمان، من را خوشحال کند.
ابرها و پرندگان دوستانی هستند که دارم و گاهی با هم به کارهایی که انسانها در شهر انجام میدهند، نگاه میکنیم. من کودکان را خیلی دوست دارم زیرا بعضی اوقات بادکنک و بادبادکهایشان را به من هدیه میدهند. برخی روزها نمیتوانم مانند همیشه به تماشای شهر بپردازم زیرا دودها جلوی چشمانم را میگیرند. دوستان پرندهام میگویند این دود از ماشینهای آدمها به سمت من میآیند. من این کارشان را دوست ندارم. راستی من یک دوست دیگر نیز دارم. اسم او هوهوخان است. اسمش کمی ترسناک به نظر میرسد اما باد مهربانی است. او از سرزمینهای دور میآید و گاهی برایم از خاطرههایی که دارد تعریف میکند.
من نمیتوانم به سفر بروم اما شنیدن داستانهای دوستانم خوشحالم میکند. شبها به همراه ماه و ستارگان شعر و قصه میخوانیم اما زمان کمی کنار هم داریم. خورشید زود از خواب بیدار میشود و من باید با آنها خداحافظی کنم. خورشید به من روشنایی میبخشد و باعث میشود زیباتر شوم. شاید فکر کنید روزهای من بعنوان آسمان شهر تکراری است اما اینگونه نیست. من هر روز شگفتیهای جدیدی روی شهر میبینم و همه آنها باعث میشوند که خوشحال باشم.
پیشنهادی: انشا از زبان ستارهانشا اختصاصی _ نویسنده: حدیثه قاسمی