انشا دانش آموزی در مورد یک شخصیت خیالی
انشا با موضوع یک شخصیت خیالی به صورت ادبی و توصیفی برای دانش آموزان آماده شده تا با نحوه نگارش و مهارت نوشتاری آشنا شوند. با دانشچی همراه باشید.
انشا درباره یک شخصیت خیالی
از زمانی که کودک بودم، خانه مادربزرگ برای من مانند قصر جادوگرها بود؛ همانقدر جذاب و جادویی. مادربزرگ معتقد بود که یک خانه معمولی دارد، اما من میدانستم که یک موجود عجیب و خیالی در آن زندگی میکند.
زمانی که به مدرسه نمیرفتم، هرروز آنجا بودم. وقتی دانش آموز شدم نیز بعد از مدرسه باید به خانه مادربزرگ میرفتم تا شب پدر و مادر از سرکار میآمدند و من را به خانه میبردند. این خانه جادویی یک حوض آبی رنگ داشت.
خانه دو طبقه بود و اتاقهای زیادی در آن وجود داشتند. یک روزکه از مدرسه برگشتم، مادربزرگ به من گفت که به خرید میرود. هنگام خوردن ناهار صدایی از زیرزمین شنیدم. به این دلیل که کودکی شجاع بودم، به داخل زیرزمین رفتم. هر قدم که جلو میرفتم، صدا بلندتر میشد.
از داخل کوزه قدیمی مادربزرگ که هیچکس اجازه نداشت به سمت آن برود چه رسد به این که بخواهد به آن دست بزند، صدای سوت زدن میآمد. کوزه را برداشتم و به گوشم نزدیک کردم.
ناگهان صدایی آمد که میگفت: چه میکنی؟ کوزه را بگذار زمین. این را که شنیدم ناخواگاه کوزه از دستانم سر خورد، به زمین افتاد و شکست. آب روان چند ساله درون آن، روی زمین ریخت. یک مورچه در حال تلاش برای نجات از درون آب بود. او را خارج کردم و روی زمین خشک قرار دادم. در یک چشم به هم زدن، او تبدلی به یک کودک مورچهای شد. بدن و دست و پاهایش مانند یک انسان بودند، اما سر او مانند یک مورچه خیلی بزرگ بود.
او به راحتی من به زبان فارسی صحبت میکرد. در تمام مدتی که مادربزرگ مشغول خرید در بیرون از خانه بود، من اطلاعات جدیدی از کودک مورچهای دریافت کردم. او میتوانست جادو کند و چیزهایی که من میخواستم را با تکرار کردن چند جمله عجیب، ظاهر کند. آن بعدظهر، من و دوست عجیبم که مانند یک شخصیت تخیلی بود بازیهای مختلفی کردیم. آنقدر خسته بودم که متوجه نشدم چه زمانی خوابم برده، زیرا با صدای مادربزرگ متوجه شدم که روی تخت چوبی حیاط به خواب رفته بودم.
انشا اختصاصی _ نویسنده: حدیثه قاسمی
انشا در مورد خیال پردازی