خانه » مهارت نوشتاری » انشا در مورد یک روز طوفانی

انشا در مورد یک روز طوفانی

انشا دانش آموزی درباره یک روز طوفانی

انشا در مورد یک روز طوفانی

انشا با موضوع یک روز طوفانی به صورت ادبی و توصیفی برای دانش آموزان آماده شده تا با نحوه نگارش و مهارت نوشتاری آشنا شوند. با دانشچی همراه باشید.

موضوع انشا یک روز طوفانی

آن روز که از خانه بیرون آمدم نگاهم به آسمان افتاد، آسمان رنگ به رخسار نداشت و ابر‌ها رنگشان نقره‌ای شده بود. شاید مبصر آسمان آن روز نیامده بود که ابر‌ها اینطور درهم پیچیده و به هم ریخته بودند. توی خیابان، باد نیز با انرژی زیادی از گوشه و کنار مغازه‌ها در حال حرکت بود. و با لمس کردن گل‌ها و برگ‌های درختان کنار خیابان، داستان‌های جادویی از‌ امید در گوش آن‌ها زمزمه می‌کرد. باد خبر از مسافری داشت که خاک چشم به راهش بود. باران، در راه رسیدن به اوست.

رعد و برق با غرش‌هایش انگار داشت به باد می‌گفت که نشانی از باران دارد. هوا پر از صدای بارش باران شده بود. قطرات باران با نیرویی که غیرقابل اندازه‌گیری بود در زمین فرود می‌آمدند. آن‌ها سوار بر باد، سرنوشت زندگی خود را به دست طوفان سپرده بودند. همه چیز در هم تنیده شده بود. صدای آژیر دزدگیر ماشین‌های پارک شده کنار خیابان بلند شده بود. آن‌ها هم می‌خواستند در این ملودی که به گوش می‌رسید شریک شوند.

خیابان‌ها به سرعت به اصل خود برگشتند و همانند آبا و اجدادشان تبدیل به رودخانه‌های کوچکی شدند که در مسیر دریا بودند. لرزش درختان مرا هم لرزاند. این طوفان بود که همه چیز را رهبری می‌کرد. هیچ چتری یارای مقابله با آن را نداشت. به سرعت به خانه برگشتم تا آرام بگیرم. به همراه پدر و مادرم در خانه نشستم و از پنجره به دنیای بیرون نگاه کردم. رعد و برق‌ها با یکدیگر در مسابقه بودند که به طوفان، نشان دهند که قدرت کدامیک بیشتر است.

چای در لیوان دسته دار، دستم بود که حس کردم باران آرام‌تر شده است. ابر‌ها در حال تغییر رنگ بودند. انگار بعد از آن بارش تند، خستگی‌شان در رفته باشد. خورشید آرام آرام با خمیازه‌ای خود را از پشت ابر‌ها بیرون کشید. و نور خود را بر زمین حاکم کرد. زندگی و شادابی پس از یک روز طوفانی، مانند یک کتاب جدید با صفحاتی شگفت‌آور آغاز شده بود. خنکی هوا و تازگی بوی خاک باعث شد که من هم حس تازگی و شادابی داشته باشم. در آخرین نقطه از آسمان، آمدن یک رنگین کمان همراه با رنگ‌های دلنوازش، نوید از یک‌ ایستگاهی جدید برای اتوبوس زندگی ما داشت. این روز طوفانی نه تنها با آب و هوای متفاوت بلکه با احساساتی که در دل هر کدام از ما به وجود آورده بود، به یادماندنی شد.

انشا یک روز فراموش نشدنی

انشا اختصاصی _ نویسنده: مریم پور حسن

ℹ️ اشتراک گذاری به دوستان خود:

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *