انشای دانش آموزی درباره گفتگوی بین سیب زمینی و پیاز
انشا با موضوع گفتگوی خلاقانه بین دو شی سیب زمینی و پیاز به صورت ادبی و توصیفی برای دانش آموزان آماده شده تا با نحوه نگارش و مهارت نوشتاری آشنا شوند. با دانشچی همراه باشید.
موضوع انشا گفتگوی خلاقانه بین سیب زمینی و پیاز
سیبزمینی و پیاز سالها به عنوان دو دشمن در آشپزخانه شناخته میشدند. آنها از سالها قبل که اولین سیبزمینی و پیاز در سبد گذاشته شدند تا اکنون که زمان نوادگانشان است با یکدیگر بحث و گفتوگو داشتند. سبدهای این دو در کنار یکدیگر بودند و هرروز از لابهلای دیوارههای حصیری آنها، خشم گروه سیبزمینی و پیاز دیده میشد. روزها گذشتند و سبد پیاز دیگر تحمل آن همه وزن را نداشت. صدای استخوانهایش به گوش رسید و سبد پس از سالها خدمت کردن در سنگر پیاز، شکست.
خانم خانه که متوجه این اتفاق شد، تمامی سیبزمینی و پیازها را در یک سبد بزرگتر در کنار یکیدیگر قرار داد. راهی جز صلح نمانده بود. این دو گروه پیمان صلح بستند و دست از رقابت برای اثبات کردن اینکه کدام برتر است، برداشتند. در این بین سیبزمینیای بود که گمان میکرد این پیمان مانند خیانت به نیاکان خود است. او تصمیم گرفت به جنگ ادامه دهد. پیاز جوان نیز که باد در سر داشت مانند بقیه خاموش ننشست و دست به اعتراض زد. سیبزمینی به پیاز گفت: تو بدترین بوی جهان را داری. چگونه میتوان در کنار یک موجود بدبو زندگی کرد؟ پیاز نیز جواب داد: خدا را شکر میکنم که من پوستی صاف و رنگی روشن دارم و مانند تو پوستم پر از لکه و خرابی نیست. اگر بخواهند تو را بپزند باید نصفت را درون سطل زباله بیندازند تا خوراک موشها شوی.
سیبزمینی که تحمل این همه بدگویی درباره خود را نداشت با یک ضربه پیاز را از سبد بیرون انداخت و گفت: وقتی در زیر کابینت ماندی و پوسیدی متوجه میشوی که چه کسی زیبا و قدرتمند است. کافیست تا دهانت را باز کنی! آنوقت بقیه از بوی تو بینیشان را میگیرند و چشمانشان را میبندند تا اشکشان لبریز نشود. تو تنها به انسانها آسیب میزنی و من مسئولم تا نابودت کنم. پیاز توان حرکت نداشت. به این دلیل که روی زمین سقوط کرده بود، زخمی عمیق بر روی بدنش ایجاد شده بود. او بی حال و نالان بود. قطرات آب از زیر کابینت روی او میریختند. صدای سیبزمینی به گوشش میرسید که همچنان او را سرزنش میکرد. پیاز تمام قدرتش را جمع کرد و گفت: چاه مکن بهر کسی اول خودت دوم کسی.
روزها گذشتند. سیبزمینی دچار کبودی شد و بوی بسیار بدی گرفت. به طوری که مجبور شدند او را دور بیندازند. روزی یکی از بچهها به آشپزخانه آمد تا سیبی بردارد اما ناگهان از دستش افتاد و به زیر کابینت رفت. زمانی که خواست سیب را بردارد متوجه پیازی شد که ریشههای سبز دارد. او پیاز را نجات داد و درون یک گلدان کاشت. پیاز بدبو از اوج حقارت به عزت رسیده بود و در کنار گلدانهای دیگر حیاط، از نور آفتاب لذت میبرد.
مکالمه بین سیر و شلغمانشا اختصاصی _ نویسنده: حدیثه قاسمی