انشا دانش آموزی درباره عینک مادر بزرگ
انشا طنز با موضوع عینک مادر بزرگ به صورت ادبی و توصیفی برای دانش آموزان آماده شده تا با نحوه نگارش و مهارت نوشتاری آشنا شوند. با دانشچی همراه باشید.
موضوع انشا عینک مادر بزرگ
مادربزرگ من، زنی مهربان و دوستداشتنی است، اما عینک او داستانی جداگانه دارد. عینک او مانند یک ابزار جاسوسی تمام عیار، عمل میکند و هیچ حرکتی را از چشم تیزبین او پنهان نمیکند.
هر بار که به خانه مادربزرگ میروم، حس میکنم تحت نظر دوربینهای مداربسته هستم. انگار ذرهبین عینک او، هر حرکت من را با دقت رصد میکند و کوچکترین جزئیات را به او گزارش میدهد.
فرقی نمیکند که در حال مرتب کردن لباسهایم باشم، در گوشهای کتاب بخوانم یا حتی در خلوت خودم به گوشیام نگاه کنم، مادربزرگ با عینک جادوییاش همه چیز را میبیند و در کمال خونسردی، نظر خود را در مورد هر موضوعی، بدون هیچگونه رودربایستی، بیان میکند.
“چرا انقدر لباس سیاه میپوشی؟”
“مگه نگفتم که نباید زیاد به گوشی نگاه کنی؟”
“کتاب چی میخونی؟ مبادا رمان عاشقانه باشه!”
صدای مادربزرگ، با لحنی کنجکاو و گاه با چاشنی انتقاد، در گوشم طنینانداز میشود و من چارهای جز لبخند زدن و تظاهر به بیخیالی ندارم. گاهی حتی گمان میکنم مادربزرگم با همین عینک کوچک ذهن مرا هم میخواند. خیلی وقتها جرأت نمیکنم جلوی او به فکر و خیال فرو روم.
البته، عینک مادربزرگ فقط برای جاسوسی نیست. گاهی اوقات، این عینک جادویی به ابزاری برای کمک و راهنمایی تبدیل میشود.
“این کتاب خیلی جالبه، حتما بخونش!”
“بیا این کار رو با هم انجام بدیم!”
در این لحظات، عینک مادربزرگ از حالت جاسوسی خارج میشود و به نمادی از مهر و محبت او تبدیل میشود.
با وجود تمام طنز و سرگرمکنندگی این ماجرا، باید اعتراف کنم که عینک مادربزرگ نقشی مهم در زندگی من دارد. عینکی که به من یادآوری میکند که همیشه کسی هست که به من اهمیت میدهد، مراقب من است و میخواهد بهترینها را برای من رقم بزند.
پس، هر بار که عینک مادربزرگ را میبینم، لبخندی بر لبم نقش میبندد و به مهربانی ذاتی او فکر میکنم. عینکی که به من یادآوری میکند که زندگی پر از لحظات شاد و طنزآمیز است، لحظاتی که باید قدرشان را دانست و از آنها لذت برد.
انشا درباره خانه مادربزرگانشا اختصاصی _ نویسنده: محیا بخشی فرد