خانه » مهارت نوشتاری » انشا درباره درخت با توصیف ادبی

انشا درباره درخت با توصیف ادبی

دو انشا در مورد درخت 🌳

انشا درخت

انشا درباره درخت به صورت ادبی و توصیفی برای دانش آموزان آماده شده تا با نحوه نگارش و مهارت نوشتاری آشنا شوند با دانشچی همراه باشید.

موضوع انشا درخت

چقدر شگفت انگیز است داده های خداوند..
قدرت خداوند را بیشتر مشاهده می‌کنیم.و چقدر هیجان‌انگیز است.
به درخت روبه‌رو نگاه می‌کنم.درخت افتاده بر روی زمین ریشه‌هایش در ابرها فرورفته است. ریشه‌هایش در آسمان در ذکر و ثنای خداوند است. با تمام وجود خداوند را ستایش می‌کند. و در حال حمد و ثنای اوست.

و هر چه می‌گذرد بالا و بالاتر می‌رود و دست‌هایش را بیشتر به عرش می‌برد. و پیوسته در حال مناجات با معبود است.
برگ‌هایش را می‌بینم که چطور فروتن و متواضع در حال سجده‌اند و نیایش خدای بی‌همتا را به‌جا می‌آورند.
درخت شاخه‌هایی پر از برگ را درروی زمین گسترانیده و ریشه‌هایش همچون مار درهم‌پیچیده است. و در داخل ابرها فرورفته ..
ریشه‌های قطور درخت گویا با یکدیگر مسابقه گذاشته‌اند تا ببینند کدام‌ یک زودتر به خدا می‌رسند. با نیروی هر چه تمام‌تر و با سرعت بی‌اندازه در شتابند تا به آسمان برسند.
جای ریشه و برگ‌های درخت عوض‌شده است.
و ریشه درخت که همیشه در قعر زمین قرار داشته الان در آسمان‌هاست.
پس‌ از این درخت می‌توانیم درس بگیریم همان‌گونه که این درخت وارونه شده و جای ریشه با شاخگان عوض‌شده دنیا هم این‌گونه است.
وقتی پرنده‌ای زنده است مورچه را می‌خورد. وقتی می‌مرد مورچه‌ها اورا می‌خورند. زمان و شرایط در هر موقعیتی می‌تواند تغییر کند یک درت میلیون‌ها چوب‌کبریت می‌سازد. ولی تنها یک چوب‌کبریت برای سوزاندن میلیون‌ها جنگل کافی است.
پس اگر روزی قدرتمند بودی و همانند شاخه‌های درخت در عرش صعود کردی یادت نرود که دنیا در چرخش است.
و خداوند از تو قدرتمند‌تر…
و ممکن است روزی در زیر قرار بگیری …
پس همیشه خوب باش و خوب زندگی کن…

انشا درخت

انشا دانش آموزی درخت

درختان هم یک نوع موجودات زنده هستند و خوبی‌های فراوانی دارند مانند تصفیه کردن هوا و زیبایی کردن آن منطقه و سایه البته برای بعضی‌ها هم خوبی نوشتن یادگاری که این کار بسیار ناپسند است.
من یک درخت تنومند بودم با شاخه‌ای درشت و برگ‌های سبزرنگ. من کنار دوستان و همسایگانم به‌خوبی زندگی می‌کردیم و در روزها چند نفری زیر سایه‌ی ما استراحت می‌کردند و به ما آب می‌دادند. تا این‌که سال‌ها گذشت و من پیر شدم و چند انسان آمدند من را قطع کردند و در ماشین خود گذاشتند و مرا به یک محل بزرگ بردند روی درب ورودی آن محل نوشته بود کارخانه‌ی چوب‌بری. من ترسیده بودم اما کمی هم خوشحال، خوشحالی خود را میدانم برای چه بود… و مرا روی دستگاه چوب بردی انداختند و قطعه‌قطعه‌ام کردد و بخشی از قسمت‌هایم را به کارخانه‌ی کاغذسازی و بیشتر قسمت‌هایم را به کارخانه‌ای بردند که قسمت‌های بدن من را به هم با میله‌ای آهنی می‌چسباند.
و من از شدت ترس به خواب رفتم وقتی بیدار شدم دیدم در اتفاقی هستم نگاهی به خودم کردم و لبخندی زدم و گفتم: چه میز خوشگلی شده‌ام و نگاهی به کنار خود کردم چندها میز دیگر را دیدم و با آن‌ها گفت‌وگو کردم که شما اهل کجایید و …
تا بعد از مدتی مرا به ساختمانی بزرگ بردند کار میزهای قدیمی. از آنان پرسیدم که من کجا هستم گفت شما در مدرسه‌اید و به دانش آموزان خدمت می‌کنید و سهمی در آینده‌ی کشور دارید و باید به خودمان افتخار کنیم من خیلی خوشحال شده بودم اما تا این‌که یکی از آنان گفت باید رنج‌های زیادی را تحمل‌کنی که بعد از گذشت روزها به آن‌ها عادت می‌کنید.
از آن پرسیدم چه رنجی؟
او گفت داش آموزانی هستند که دوست دارند روی ما خط بکشد و نقاشی بشکند آیا می‌توانی این‌ها را تحمل‌کنی؟
من به آن گفتم آری من پیر شده‌ام و از پس مشکلات زیادی برآمده‌ام و برای آینده‌ی کشورم هر سختی را تحمل می‌کنم.
تا این‌که مدرسه‌ها شروع شدند و دانش آموزان میزهای خود را انتخاب کردند. و میز هم خیلی خوشحال و کنجکاو بود زیرا زندگی‌اش از این به بعد برای دانش‌آموزانی بود که سرمایه کشور هستند و هرسال با شور و کنجکاوی منتظر دانش آموزان جدیدتری می‌شد.

پیشنهادی: انشا درباره خاطرات یک درخت کهنسال
ℹ️ اشتراک گذاری به دوستان خود:

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *