خانه » مهارت نوشتاری » انشا در مورد سفر به مشهد

انشا در مورد سفر به مشهد

انشا و خاطره سفر به مشهد 

انشا سفر به مشهد

انشا با موضوع سفر به مشهد به صورت ادبی و توصیفی برای دانش آموزان آماده شده تا با نحوه نگارش و مهارت نوشتاری آشنا شوند با دانشچی همراه باشید.

موضوع انشا در مورد سفر به مشهد

مشهد همیشه مقصد اول سفرهای هر ایرانی است که عاشق امام رضا (ع) و اهل بیت (س) هستند. شاید در ایران کمتر کسی پیدا شود که به مشهد نرفته باشد. برخی هر سال به دیدار امام مهربانی‌ها می‌روند و برخی دیگر هر چند سال. اما هیچ‌گاه این شهر و بارگاه امن امام رئوف برای ما تکراری نشده و همیشه فکر سفر به این شهر مذهبی، آرامش را به جانمان دعوت می‌کند.

باز هم آغاز یک سفر دیگر به مشهد و باز هم پرپر زدن دل‌ها برای رسیدن به بارگاه ملکوتی و پرواز روح در آن صحن و سرای مقدس. سفر با ماشین شخصی کمی مسیر را طولانی می‌کند اما همیشه جذاب و خاطره‌انگیز است. وارد جاده امام رضا شدیم و با سلامی به امام هشتم و توکل بر خدا سفر را آغاز کردیم.

برای سفر، می‌شد که جاده شمال را انتخاب کرد، اما اشتیاق ما برای رسیدن به مقصد، مسیر کوتاه‌تر را برگزید. جاده، خشک و بیابانی بود، اما خستگی در ما راهی نداشت. ظهر شده بود و ما به روستایی رسیدیم به نام «ده ملا» و به زائرسرای آن رفتیم. وسط آن جاده خشک، یافتن جایی که آبی جاری با درختانی سرسبز و نسیمی خنک داشته باشد، شگفت‌زده‌مان کرد.

وارد زائرسرا شدیم و حجره‌ای گرفتیم. به مسجد آنجا رفتیم، نماز خواندیم، سپس بساط ناهار را آماده کردیم. هیاهوی فضای زائرسرا نشان از وجود سرزندگی در دل زائران داشت. کمی استراحت کردیم و دوباره به راه افتادیم. نزدیک غروب به سبزوار رسیدیم. حجره‌ای در امامزاده شعیب اجاره کردیم و شب را به استراحت گذراندیم. صبح زود به راه افتادیم، به نیشابور که رسیدیم دلمان هوای قدمگاه کرد. به زیارت رفتیم و از فضای زیبای ساختمان قدیمی آنجا لذت بردیم.

دلمان هوای حرم کرده بود و دیگر طاقت نداشت، به سمت مشهد به راه افتادیم و ساعتی بعد به شهر امام رئوف رسیدیم. کمی جلوتر که رفتیم گنبد و بارگاه امام رضا (ع) مقابل دیدگان ما قرار گرفت. بی‌اختیار اشک از چشمانم جاری شد و سلام و عرض ارادتی به آقا کردم.

پس از اسکان، غسل زیارت کردیم و راه حرم در پیش گرفتیم. ساعت ۸ شب بود و نجوایی در گوشم صلوات خاصه امام رضا (ع) را زمزمه می‌کرد. وارد صحن پیامبر اعظم (ص) شدیم. عظمت این صحن و سرا وجودم را گرفت و دیگر قدم‌هایم دست خودم نبود.

وارد رواق امام خمینی (ره) شدم و فضای عطرآگین آنجا لحظه‌ای روح مرا به پرواز درآورد. قدم برداشتم، آرام، آرام، به هر طرف که نگاه می‌کردم زائری با امام خود راز و نیاز می‌کرد و گاه و بی‌گاه اشکی از گوشه چشمش روان می‌شد. به مزار شیخ بهایی رسیدیم، فاتحه‌ای نثار روح این بزرگوار کردیم و به سمت صحن آزادی حرکت کردیم.

دمی در ایوان طلا آرام گرفتیم، اذن دخول خواندیم و وارد حرم شدیم. پرواز ملائک را در آن بارگاه ملکوتی حس می‌کردم. گویی زمان ایستاده بود و همه خیره به ضریح نورانی‌اش با او درد و دل می‌کردند. چشمانم را بسته بودم که صدای ضرب نقاره‌خانه به گوشم رسید. اشکهایم بی‌محابا جاری بود و در دل دعا می‌خواندم.

دل کندن از این ضریح و بارگاه کار آسانی نیست. اما ساعت، زمان رفتن را نشان می‌داد. به سختی چشم از ضریح برداشتم و قدم در راه بازگشت گذاشتم، اما دلم همانجا میان صحن آزادی و در ایوان طلا باقی ماند.

موضوعات پیشنهادی انشاهای دانش آموزی

انشا اختصاصی _ نویسنده: محیا بخشی فرد

ℹ️ اشتراک گذاری به دوستان خود:

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *