انشای دانش آموزی از زبان گوشی موبایل 📱
انشای دانش آموزی از زبان موبایل به صورت ادبی و توصیفی برای دانش آموزان آماده شده تا با نحوه نگارش و مهارت نوشتاری آشنا شوند. با دانشچی همراه باشید.
انشا ادبی از زبان گوشی موبایل
به یک چهره خیره شده بودم. نمیدانستم او کیست و آنجا چه میکند. آخرین چیزی که یادم میآمد این بود که در کارخانه متولد شدم و اندکی بعد من را درون جعبه گذاشتند. در خواب خوش به سر میبردم که با تکانی شدید بیدار شدم. با صحبتهایی که شد متوجه شدم که در یک فروشگاه هستم. همهجا پر از نور بود و تکچشم صورتم را اذیت میکرد. به یاد سخنرانی رهبر موبایلها در کارخانه افتادم. او میگفت که پس از تولد به فروشگاههای مختلف میرویم تا انسانها ما را بخرند. وظیفه ما این است که ارتباط آنها با یکدیگر را آسانتر کنیم.
با این خاطره متوجه شدم که انسانی قصد دارد من را بخرد و با خود ببرد. او با تعجب به من نگریسته بود. من را پشت و رو میکرد و کم مانده بود که حالت تهوع بگیرم. آخر چه کسی یک موبایل تازه متولدشده را تکان میدهد؟ آیا با خود نمیگوید که پیچ و مهرههایم از بلندگوهایم بیرون میزنند؟ آن انسان با بررسیهای فراوان، تصمیم به خرید گرفت. برای آنکه از جعبه بیرون آمده بودم، درونم شاد و خوشحال بود اما او مرا درون کیفش گذاشت. پیش از آن هم یک لباس زرد به تن من کرد؛ نمیدانستم که موبایلها هم سرما میخورند! من صمیمیترین دوست آن انسان شده بودم، بدون آن که از این ماجرا خبر داشته باشد؛ زیرا من تمامی رازهایش را میدانستم و در تمام سفرها همراهش بودم. او به بیماری فراموشی مبتلا بود. برای انجام کوچکترین کار مانند ناهار خوردن نیز به من اطلاع میداد که به او یادآوری کنم. من مانند یک مادر مهربان از او مراقبت میکردم. با زنگ خود، به عنوان اولین نفر به او صبح به خیر میگفتم. زمانی که غمگین بود برایش آهنگ پخش میکردم. همچنین اگر سوالی داشت به راحتی منابع مختلف را در اختیارش میگذاشتم.
اکنون پیر شدهام و موبایلهای جدیدی متولد شدهاند که سرعت بهتری از من دارند. نمیدانم چه زمان، اما مطمئن روزی مانند ساعت قدیمی پدربزرگ، در یک کشو حبس خواهم شد.
انشا اختصاصی _ نویسنده: حدیثه قاسمی