انشا دانش آموزی درباره نقشه هایم برای آینده
انشا با موضوع نقشه هایم برای آینده به صورت ادبی و توصیفی برای دانش آموزان آماده شده تا با نحوه نگارش و مهارت نوشتاری آشنا شوند با دانشچی همراه باشید.
موضوع انشا نقشه هایم برای آینده
در مدرسه، خیابان، اتوبوس و حتی در مهمانیای که مادرم بخاطر قبولی خواهرم در دانشگاه گرفته بود فقط یه چیز را میشنیدم که اگر وضع جامعه و بیکاری اینطور پیش برود قرار است چه اتفاقی در آینده بیفتد. مادرم برای مهمانهایمان تعریف میکرد که خوشحال است دخترش در دانشگاه قبول شده ولی نگران آیندهاش است. بعد از رفتن مهمانها همراه پدرم به مادرم کمک کردم که خانه را جمع کند اما ذهنم بسیار مشغول بود داشتم به آینده فکر میکردم، آیندهای که از نظر مادرم آنقدر ترسناک است کی قرار بود بیاید.
شب موقع خواب ذهن کنجکاوم اجازه خوابیدن به من نمیداد که آخر سر به ذهنم قول دادم فردا که قرار است به مزرعه پدربزرگ برویم از او بپرسیم که آینده کجاست و کی قرار است به آینده برویم. با این حرف ذهنم آرام شد و هر دو به خواب رفتیم. مسیر خانه تا مزرعه پدربزرگ پر بود از باغها و گندمزارهایی که کشاورزان در آن کار میکردند. بالاخره به منزل پدربزرگ رسیدیم بعد از کلی صحبت و خوردن چای ذغالی همانطور که به ذهنم قول داده بودم از پدربزرگم درباره آینده پرسیدم.
پدربزرگ برایم تعریف کرد که آینده به معنای زمانی است، که پس از زمان حال قرار دارد و هنوز نرسیده است. و آینده آرام آرام با آمدنش به زمان حال تبدیل میشود. پدربزرگ میگفت که ما به امروز میگوییم زمان حال و فردا برای ما زمان آینده است که هنوز نیامده است و دیروز هم برای ما زمان گذشته است که گذر کرد و از پیش ما رفت و هرگز دیگر برنمیگردد. پدربزرگ مرا به گندم زار برد که خوشههای سبز گندم با باد بازی میکردند. پدربزرگ دستی روی خوشههای گندم کشید و گفت وقتی خوشههای سبز، زرد شوند یعنی آینده رسیده است. وقتی تو به سن پدرت برسی یعنی آینده آمده است.
از پدربزرگ پرسیدم آیا آینده ترسناک است؟ او با همان لبخند گرم همیشگیاش دستان من را در دستان پینه بستهاش گرفت و جواب داد آینده بستگی به خود انسان دارد. اگر امروز انسان با دستهایش کارهای مفیدی انجام دهد، این کارهای خوب دست انسان را میگیرند و به سمت آینده خوب میبرند. حرف پدربزرگ را فهمیده بودم میدانستم که باید امروز خوب درس بخوانم تا در آینده این درسهای خوب تبدیل به نمرههای خوب در کارنامهام شوند.
با دیدن دستهای پدربزرگ تصمیمم را گرفته بودم و نقشه و هدف خود را برای آینده میدانستم. و برای رسیدن به این هدف و آینده خوب باید بیشتر درس میخواندم و بیشتر تلاش میکردم. من میخواستم کنار پدربزرگم کار کنم، درس بخوانم تا یک مهندس شوم میخواستم کلی ربات درست کنم که در مزرعه دستیارهای پدربزرگ باشند تا پدربزرگ مجبور نشود که زیاد کار کند.
بعد از برگشتن از خانه پدربزرگ نقشه و طرح رباتهای خود را روی کاغذ کشیدم. رباتهایی که چهار دست داشتند، قوی بودند و انرژی خود را از خورشید میگرفتند. انرژی خورشیدی را در درس علوم یاد گرفته بودم میدانستم میتوان آن را به انرژیهای دیگری مانند گرما و الکتریسیته تبدیل کرد. من و ذهنم بعد از کلی حرف زدن به این نتیجه رسیدیم که برای آینده ماشینها و رباتهایی بسازیم که باعث بشود کشاورزی در ایران پیشرفت کند تا بتوانیم محصولات زیادی در ایران تولید کنیم و مجبور نباشیم گندم و بعضی از محصولات را از کشورهای دیگر بخریم. نقشهام برای آینده این است که ایران را با کمک همکلاسیهایم به کشوری پیشرفته تبدیل کنیم آن قدر پیشرفته که دیگر کسی از آینده ترسی نداشته باشد.
انشا چنین روزی در چند صد سال آیندهانشا اختصاصی _ نویسنده: مریم پور حسن