جواب به سوالات و فعالیت درس هشتم نگارش نهم ( پاسخ ها به صورت گام به گام )
پاسخگویی به سوالات درس هشتم کتاب نگارش نهم نوشته را ویرایش کنیم صفحه ۱۰۳، ۱۰۴، ۱۰۵، ۱۰۶، ۱۰۷ با دانشچی همراه باشید.
جواب سوالات نگارش نهم درس هشتم نوشته را ویرایش کنیم ( پاسخ گام به گام )
فعالیتهای نگارشی درس هشتم
به نظر شما چه بخشهایی از نوشته زیر، قابل ویرایش است؟ آنها را فقط مشخّص کنید. ( پاسخ ها با رنگ سبز )
نقشهای ما
زندگی کردن، خودش یک صحنه نمایش است. در نمایش زندگی، جهان سحنه و ما بازیگر هستیم.
از روزی که پا بر صحنه نمایش زندگی میگذاریم، مجبوریم نقشهای مختلفی را بپذیریم؛ نقش کودک دبستانی، یه نوجوان فرز و فعّال، فرزندی پر افتخار برای خانواده، همسری پرتلاش و وفادار، پدر یا مادری دلسوز و مهربان، یک شهروند منظم و مسئول، نقش یه آدم پیروز، یه آدم شکستخورده و هزاران نقش دیگر.
در نمایش زندگی، شاید خودِ نقش ، مهم نیس، مهم اجرای موفق نقش است. وقتی شکست میخوریم، نقش آدم شکت خورده را طوری پیش ببریم که به پیروزی ختم بشه. وقتی پیروز میشیم، خوشحال باشیم؛ ولی نقش را جوری پیش ببریم که اخلاق و جوانردی را از یاد نبرند (نقطه)
هنرمند واقعی کسی است که در نمایش زندگی ایفای نقش کند. در اوج قدرت، دست افتاده ای را بگیرد. در زمان افتادگی، بزرگی و بلند نظری خود را از یاد نبرد. گاهاً فریاد برآورد و گاهاً سکوت کند.
بر صحنه طویل و بزرگ وسیع و پهن زنده گی، نقشهای زیادی پیش میآید که ما مجبوریم به پذیرفتن آن نقشها. برخی نقشها را هم مجبور به پذیرفتن آن نیستیم.
نوشته زیر را ویرایش و سپس پاکنویس کنید. ( پاسخ ها با رنگ سبز )
شبی یک هواپیمای دو موتوره در آسمان نیوجرسی پرواز میکرد که ناگهان، دستگاه مولد اکسیژه آن، با صدای گوشخراشی منفجر کرد. هواپیما پنج سرنشین داشت. ا. خلبان. ۲. دالایی لاما( برنده صلح نوبل)، ۳. شکیل اونیل(بازیکن بسکتبال مشهور در امریکا)، ۴. بیل گیتس(طراح و رئیس سابق مایکروسافت) ۵. یک جوان کم سنّ وسال.
هواپیما داشت سقوط میکند که خلبان پرید توی قسمت مسافرها و گفت: «آقایون، هواپیما دارد سقوط میکند. ما فقط چهارتا چطر نجات داریم که یکیاش هم مال من است.(گیومه بسته) بعد، درِ هواپیما را باز کرد و با چتر نجاتش بیرون پرید(نقطه)
بعد از خلبان، شکیل اونیل، از جا پرید و گفت: «آقایان، من مشهورترین ورزشکار دنیا هستم، جهان به ورزش کارهای بزرگ واقعاً احتیاز دارد، پس یکی از این چترها به من میرسد» بعد یکی از سه چتر باقی مانده را قاپید و خودش را از درِ هواپیما پرت کرد بیرون» .(نقطه قبل از گیومه)
در همین موقع بیل گیتس با دستپاچگی از جا بلند شد و با حالت التماس گفت(دو نقطه، گیومه باز) آقایان، من با هوشترین آدم روی کره زمین هستم، دنیا به آدمهای باهوش احتیاج دارد.(گیومه بسته) آن وقت بستهای را قاپید و از هواپیما بیرون جُست(نقطه)
حالا فقط یک چتر باقی مانده بود. دلایی لاما و جوان کم سنّ وسال نگاهی به همدیگر کردند؛ امّا چیزی نگفتند. بالاخره دلایی لاما به حرف آمد و گفت: «پسرم من عمر خودم را کردهام.(حذف نقطه) و شیرینی زندگی را چشیدهام، ولی تو هنوز جوان هستی، چتر نجات را بردار و بپر بیرون. من توی هواپیما میمانم(نقطه، گیومه بسته) اما جوان کم سنّ وسال با خونسردی لبخندی زد و گفت: «غصّه نخور پدر جان، ما اکنون دو تا چتر نجات داریم ؛ چون با هوشترین آدم روی کره زمین، اشتباهی کوله پشتی مرا برداشت و بیرون پرید(نقطه)»
📗 پاسخ: شبی یک هواپیمای دو موتوره در آسمان نیوجرسی پرواز میکرد که ناگهان، دستگاه مولد اکسیژن آن، با صدای گوشخراشی منفجر شد. هواپیما پنج سرنشین داشت. ۱. خلبان. ۲. دالایی لاما (برنده صلح نوبل)، ۳. شکیل اونیل (بازیکن مشهور بسکتبال در آمریکا)، ۴. بیل گیتس (طراح و رئیس سابق مایکروسافت) ۵. یک جوان کم سنّ و سال.
هواپیما داشت سقوط میکرد که خلبان داخل قسمت مسافرها پرید و گفت: «آقایان، هواپیما در حال سقوط است. ما فقط چهار چتر نجات داریم که یکی از آنها مال من است». بعد، درِ هواپیما را باز کرد و با چتر نجاتش بیرون پرید.
بعد از خلبان، شکیل اونیل، از جا پرید و گفت: «آقایان، من مشهورترین ورزشکار دنیا هستم، جهان به ورزشکارهای بزرگ واقعاً احتیاج دارد، پس یکی از این چترها به من میرسد.» بعد یکی از سه چتر باقیمانده را قاپید و خودش را از درِ هواپیما به بیرون پرت کرد.»
در همین موقع بیل گیتس با دستپاچگی از جا بلند شد و با حالت التماس گفت: «آقایان، من باهوشترین آدم روی کره زمین هستم، دنیا به آدمهای باهوش احتیاج دارد.» آن وقت بستهای را قاپید و از هواپیما بیرون جَست.
حالا فقط یک چتر باقی مانده بود. دلایی لاما و جوان کم سنّ و سال نگاهی به همدیگر کردند؛ امّا چیزی نگفتند. بالاخره دلایی لاما به حرف آمد و گفت: «پسرم من عمر خودم را کردهام و شیرینی زندگی را چشیدهام، ولی تو هنوز جوان هستی، چتر نجات را بردار و بیرون بپر. من داخل هواپیما میمانم.» اما جوان کم سنّ و سال با خونسردی لبخندی زد و گفت: «غصّه نخور پدر جان، ما اکنون دو چتر نجات داریم؛ چون باهوشترین آدم روی کره زمین، اشتباهی کوله پشتی مرا برداشت و بیرون پرید.»
درستنویسی
جملههای زیر را ویرایش کنید:
پس از نوشتنِ تکالیفِ فراوانِ درسِ ریاضی، سراغ خواندن شعر رفتم.
📗 پاسخ: پس از نوشتن تکالیف ریاضی، شعر خواندم.
به دلیلِ طولانی شدنِ سرمای فصلِ زمستانِ سردِ امسال، آمدن بهار به تأخیر افتاد.
📗 پاسخ: به دلیل طولانی شدن فصل زمستان امسال، بهار دیرتر آمد.
حکایتنگاری
حکایت زیر را بخوانید و به زبان ساده، بازنویسی کنید.
شخصی به عیادت مریضی رفت. بسیار بنشست و نقلها کرد. در آخر از مریض پرسید: «از چه دردی مینالی؟» بیمار گفت: «از زیاد نشستن تو».
📗 پاسخ: در روزگاران قدیم، شخصی دوستش دچار بیماری شده بود و مدتی در خانه بستری بود. تصمیم گرفت به عیادت او برود و صله رحمی به جا آورد. به منزل دوستش رفت و ساعتها در آنجا نشست و با بیمار به گفتگو پرداخت. از تمام دوستهای مشترکشان گفت، از خانواده و اهالی محل گفت. خلاصه از هر دری سخنی گفت تا اینکه متوجه شد، چند ساعتی گذشته است.
بیمار که حال خوشی نداشت، از زیاد ماندن مهمان خسته شده بود، از طرفی هم نیاز شدیدی به استراحت داشت. به همین دلیل رنگ از رخسارش پریده بود و در حالت نیمه خواب به سر میبرد. دوستش که متوجه حالت او شده بود، پرسید: «چه دردی داری که رنگ و رویت به این شکل درآمده؟» بیمار که صبرش تمام شده بود، بدون تعارف پاسخ داد: «درد من زیاد ماندن تو در این خانه است.»
از این حکایت میآموزیم که هرچیزی به مقدار مناسب خودش مناسب است و دید و بازدید باید به جا و به موقع باشد. درست این است که عیادت بیمار کوتاه و تنها جهت احوالپرسی باشد تا به او اجازه استراحت بیشتری دهیم.
جواب درسهای بعدی نگارش نهم دانلود PDF کتاب نگارش نهم