جواب به سوالات و فعالیت درس چهارم نگارش نهم ( پاسخ ها به صورت گام به گام )
پاسخگویی به سوالات درس چهارم کتاب نگارش نهم فضا و رنگ نوشته را تغییر دهیم صفحه ۵۳، ۵۴، ۵۵، ۵۶، ۵۷، ۵۸ با دانشچی همراه باشید.
جواب سوالات نگارش نهم درس چهارم فضا و رنگ نوشته را تغییر دهیم ( پاسخ گام به گام )
فعالیتهای نگارشی درس چهارم
نوشتههای زیر را بخوانید و نوع فضا و رنگ (طنز – غیرطنز) هر کدام را مشخص کنید. ( پاسخ ها با رنگ سبز )
یک) تمساح از معدود حیواناتی است که لبخند میزند. لبخند تمساح، خطرناکترین لبخند است. این لبخند، علامت دوستی نیست. لبخند تمساح به سبب نوع آرواره پایینی آن است که در انتها به طرف بالا برگشته است. تمساح وقتی غذای خوشمزهای پیدا می کند، دهانش را نیمهباز میکند و دندانهای تیز و براقش را نشان میدهد.
فضای نوشته: غیرطنز
دو) پگی کوچولو گفت: «امروز نمیتوانم به مدرسه بروم؛ سرخک و اُریون گرفتهام، سر تا پایم پر از جوش و تاول شده، لوزههایم اندازه دو تا سنگ یک کیلویی شدهاند. تا حالا شانزده لکه آبله مرغان روی تنم شمردهام، آهان این هم یکی، میشود هفده تا. پایم از بیخ قلم شده، سرفه میکنم، عطسه میکنم، نفسنفس میزنم و چه گلودردی دارم! باران که میآید، آپاندیسم درد میگیرد. زبانم هی دارد گنده و گندهتر میشود. آرنجم کج شده، ستون فقراتم خم برداشته، تبم به بالای ۱۸۰ درجه رسیده، توی گوشم یک سوراخ هم پیدا شده، ناخنهایم ریش ریش شده، قلبم…
چی؟ چی گفتی؟
گفتی امروز مدرسه تعطیل است؟
خداحافظ، من رفتم بازی!
فضای نوشته: طنز
سه) تازگیها یک نفر پیدا شده است که بعضیها به او میگویند، «ملّا نصرالدّین قرن بیست و یکم.» بعضیها شک کردهاند که نکند این آدم، همان ملّا نصرالدّین باشد و یک جورهایی سر از قبر برداشته، دارد توی عصر رایانه، جولان میدهد. هرچه باشد، هرکه باشد، فرقی نمیکند. شما چند تا از ماجراهای ملّا نصرالدّین قرن بیست و یکم را گوش بدهید، ببینم نظر شما چیست:
ملّا نصرالدّین جدید، یک حلقه نامزدی پیدا کرد و به فکر ازدواج افتاد. از او پرسیدند: با کی میخواهی ازدواج کنی؟ جواب داد: با هر کسی که انگشتش به این حلقه بخورد…
فضای نوشته: طنز
چهار) حسین همینطور ایستاده بود و به همرزم و دوستش نگاه میکرد که آن طرف کوچه، در کمین نشسته بود. تانک عراقی غرشکنان جلو آمد و به کنار آنها رسید. ناگهان، آن رزمنده که به نظر میرسید چهار پنج سالی از حسین بزرگتر است، از کمینگاه خود بیرون جست، چابک و سریع پرید روی تانک و با شکم روی سقف آن دراز کشید. سینهخیز جلو رفت و خود را به روزنههای دید تانک رساند. قوطی افشانه را از جیبش بیرون آورد، با تمام قدرت دکمه آن را فشرد و با لایههای غلیظی از رنگ قرمز، جلو دید تانک را پوشاند و مقداری از رنگ را هم از راهِ همان روزنهها، به سر و صورت خدمه تانک پاشید. حسین، هنوز داشت با تعجب به حرکات آن همرزمش نگاه میکرد که دید، تانک از حرکت ایستاد و چند لحظه بعد دونفر عراقی با سر و صورت قرمز از داخل تانک بیرون آمدند…
فضای نوشته: غیرطنز
از میان موضوعهای زیر، یکی را برگزینید؛ یک بار با فضای «غیرطنز» و بار دیگر با فضای «طنز» درباره آن بنویسید.
تلفن همراه، رُباتِ پیشخدمت، دردِ دل یک موش آزمایشگاهی، ماهی، در حوض قالی، سایه آدم، انتقال خون، کمک به همسایهها، ایستادن توی صف
📗 پاسخ: ماهی، در حوض قالی
غیرطنز
قالی خانه ما یادگار مادربزرگم است. من این قالی را خیلی دوست دارم، نقش و نگارهای آن مانند دنیای واقعی میماند. وسط این قالی نقش یک حوض است که یک ماهی قرمز در آن شنا میکند. خوب که نگاه کنی، جستوخیز ماهی را در آب حوض میبینی. ماهی با عکس ماه که بر روی آب حوض نقش بسته بازی میکند و زیر فوارههای حوض دوش میگیرد. اگر من کنار این حوض بودم حتماً برای ماهی قرمز کوچولو غذا میریختم و ساعتها با او حرف میزدم.
طنز
ماهی حوض قالی خانه ما، گاهی که از کنارش رد میشوم خیره خیره به من زل میزند و انگار ارث پدرش را از من طلب دارد. نمیدانم چه گناهی در حقش کردم که اینقدر چپچپ به من نگاه میکند. اینبار مرد و مردانه رفتم روی قالی نشستم و من هم به او زل زدم، گفتم چه شده که انقدر از من عصبانی هستی؟ فکر میکنید چه شده بود؟ یک نخ قالی به دور گردنش پیچیده شده بود. به آرامی آن را باز کردم و گفتم حالا با من مهربانتر باش. اما او باز هم همان نگاه اخمو را داشت. شاید اینبار به مادربزرگم بگویم نقش یک گربه کنار حوض بیندازد تا دلم خنک شود.
📗 پاسخ: ایستادن توی صف
غیرطنز
ایستادن در صف یکی از ملالآورترین کارهای دنیاست. اینکه مدت زمان زیادی یک جا بایستی و مرتب به ساعت نگاه کنی که چه زمانی نوبتت میشود، بروی چند دقیقه کارت را انجام دهی و برگردی. اما گاهی همصحبت شدن با یک دوست شاید از کسالت این صف اندکی بکاهد. صف نانوایی که از صفهای روزمره خیلی از افراد جامعه است. معمولاً همسایهها در این صف به گفتگو میپردازند تا نوبت به آنها برسد و خرید را انجام دهند.
طنز
گاهی به این فکر میکنم که ما از بچگی در صفها تربیت شدیم. صف شیر، صف نان یا قدیمترها در صف کوپن، در مدرسه هم که در صف بچهها. وقتی بزرگتر شدیم انگار به صف عادت کردهایم. یاد دارم یکی از همسایههای ما هرجا صفی میدید دوان دوان میرفت و در نوبت میایستاد، از او میپرسیدم مگر میدانی اینجا صف چیست؟ میگفت: نه، کسی برای چیز بد که صف نمیکشد، پس حتماً چیز خوبیست. شاید باور نکنید، آن روز ثبتنام حج بود و او هم که در صف ایستاده بود ثبتنام کرد. با همین صف ایستادنها حاجیه خانم شد و به سفر حج رفت.
درستنویسی
جملههای زیر را ویرایش کنید:
یقیناً با شما ممکن است به ورزشگاه بیایم.
📗 پاسخ: ممکن است با شما به ورزشگاه بیایم.
📗 پاسخ: یقیناً با شما به ورزشگاه میآیم.
مطمئن هستم این هفته، شاید خبر خوبی به شما برسد.
📗 پاسخ: مطمئن هستم این هفته خبر خوبی به شما میرسد.
📗 پاسخ: شاید این هفته خبر خوبی به شما برسد.
تصویرنویسی: انشای آزاد
درون یک فضاپیما را که روی کره ماه، فرود آمده، تصوّر کنید و تصویر ذهنی خود را بنویسید.
📗 پاسخ: خوب، بالاخره ما هم سوار فضاپیما شدیم و به کره ماه رفتیم. البته تحمل لباسهای فضانوردی کمی سخت بود؛ ولی من برای این سفر حاضر بودم هر سختی را تحمل کنم. گاهی که حوصلهام سر میرفت، داخل فضاپیما لباسم را درمیآوردم و به هوا میرفتم. خیلی جالب بود. آنجا هیچ جاذبهای وجود نداشت و فقط این لباسها بودند که پای ما را روی زمین نگه میداشتند.
البته غذا خوردن و آب نوشیدن کمی سخت بود، اما نوعی تفریح محسوب میشد. باید غذا را روی هوا شکار میکردم، و نوشیدن آب فقط با نی ممکن بود. غذا در هوا و من شناور در فضاپیما، دست و پا میزدم تا به آن برسم و نوش جان کنم.
فضاپیما که به ماه رسید، لباسم را پوشیدم و آماده شدم که بیرون بروم. در را که باز کردم تمام دنیای تصوراتم روی سرم خراب شد. یک بیابان برهوت پر از چاله و چوله. یعنی آن ماه قشنگی که من از زمین میدیدم، همین بیابان زشت و بی آب و علف بود؟
به خودم گفتم دیگر راهی است که آمدهای، شروع کردم به قدم زدن، لباسها خیلی سنگین بود و برای برداشتن هر قدم کلی زور میزدم. اما به نظرم تجربه جالبی بود. اگر چند آدم فضایی هم میدیدم جالبتر هم میشد ولی متأسفانه هرچه گشتم کسی را پیدا نکردم. پیش خود گفتم، شانس ماست، حتماً در یک کره دیگر مراسمی برپا شده و همه به آنجا رفتهاند.
هرچه صبر کردم هیچ آدم فضایی به ماه نیامد، من هم که خسته شده بودم و دیگر حوصله سفر به کُرّات دیگر را نداشتم، چمدانم را بستم، سوار فضاپیما شدم و به زمین برگشتم. اما من همیشه انسان آیندهنگری بودم. قبل از رفتن یک نامه برای آدم فضاییها نوشتم و آدرس پستی خانهمان را یادداشت کردم. از آنها خواستم به محض دریافت نامه، پاسخم را بنویسند و به همراه یک عکس دسته جمعی برایم پست کنند.
جواب درسهای بعدی نگارش نهم دانلود PDF کتاب نگارش نهم