جواب به سوالات و فعالیت درس سوم نگارش نهم ( پاسخ ها به صورت گام به گام )
پاسخگویی به سوالات درس سوم کتاب نگارش نهم نوع زبان نوشته را انتخاب کنیم صفحه ۳۹، ۴۰، ۴۱، ۴۲، ۴۳، ۴۴ با دانشچی همراه باشید.
جواب سوالات نگارش نهم درس سوم نوع زبان نوشته را انتخاب کنیم ( پاسخ گام به گام )
فعالیتهای نگارشی درس سوم
نوعِ زبان نوشتههای زیر را مشخّص کنید. ( پاسخ ها با رنگ سبز )
یک) آیا میدانستی مطالبی را که دربارهشان فکر میکنی و آنها را به زبان میآوری، این قدرت را دارند که به کلّی همه چیز زندگیات را عوض کنند؟
وقتی حرفی را مدام تکرار کنی، یواش یواش باور میکنی که حقیقت دارد و باورهای تو دلیل همه کارهایی است که انجام میدهی. به این جور فکرها و حرفها «عبارت های تأکیدی» میگویند. برای آنکه افکار ناگوار و منفی، جای خود را به عبارتهای تأکیدی مثبت بدهند، باید فکرهای سیاه را به افکار سبز، تبدیل کنی:
هیچکس مرا دوست ندارد ← من خودم را دوست دارم و دیگران هم مرا دوست دارند.
از موهایم خوشم نمیآید ← کاش مثل او بودم من خودم را همین شکلی که هستم، دوست دارم.
اگر این کار را انجام دهم، از دستم ناراحت میشود ← این کار را انجام میدهم چون برایم اهمیت دارد.
این مطالب به من مربوط نیست ← من عاشق یادگرفتن مطالب تازه هستم.
اگر این چیزها را داشتم، خوب بود ← به خاطر چیزهایی که دارم، سپاسگزارم.
نوعِ زبان: عادی
دو) او واقعاً یک آدم بود. توی زمین، پرنده پر نمیزد که به دنیا آمد. این ور را گشت، آن ور را گشت؛ امّا از هیچکس خبری نبود. یک گوشه نشست و برای غصّههای خودش، قصّه تعریف کرد:
یکی بود، یکی نبود. غیر از خدای مهربون، کسی نبود. یه آدمی، تک و تنها، توی برهوت زمین، زندگی میکرد…
کوهها قصّه آدم را گوش دادند، درختها گوش دادند، دریا گوش داد؛ امّا فقط خدا دلش برای آدم سوخت. این شد که حوّا را آفرید و آدم را از تنهایی درآورد. آدم و حوّا با هم ازدواج کردند و بچّهدار شدند و این طوری شد که زمین، آرام آرام، شلوغ شد .
نوعِ زبان: ادبی
سه) باورها و اولویتهای هر فرد در میان گروه، اغلب با دیگر افراد گروه، تفاوت دارد. حتّی افرادی که فامیلاند و خویشی نزدیک با هم دارند؛ مثل برادرها، خواهرها و… ممکن است، باورهای متفاوتی داشته باشند. هر کس ممکن است با روش صحبت کردن، نگاه کردن، کارکردن و… دیگران موافق نباشد؛ ولی حقِّ برخورد خشونتآمیز با آنها را ندارد. دیگران هم مثل ما حق دارند، بدون اینکه صدمهای به جان و مالشان وارد شود، نظر خودشان را بیان کنند.
نوعِ زبان: عادی
موضوعی را به دلخواه انتخاب کنید؛ یک بار به زبان «عادی» و بار دیگر به زبان «ادبی» درباره آن بنویسید.
📗 پاسخ: عادی
کنار پنجره اتاقم نشسته بودم و به بیرون نگاه میکردم. ساختمانی نیمهساز روبروی ساختمان ما قرار دارد که کارگران آن مشغول سنگبری و ساختن نمای ساختمان هستند. پرندهها روی شاخه درختان کوچه نشستهاند، باد میوزد و شاخههای درختان را تکان میدهد. با چشمانم خوب دیدم، سپس آنها را بستم و خوب گوش کردم. صدای وانتی که در کوچه سعی بر فروش میوههای خودش داشت، صدای آواز پرندگان و صدای دستگاه سنگبری ساختمان روبرو، همه صداهایی بود که من شنیدم.
📗 پاسخ: ادبی
کنار پنجره اتاقم نشسته بودم و به بیرون نگاه میکردم. کارگران در ساختمان نیمهساز روبرو به سختی مشغول کار بودند، خستگی از چهره آنان مشخص بود، صدای دلشان را میشنیدم که دوست داشتند همین الان کنار دریا بودند، تنی به آب میزدند و زیر نور خورشید روی شنهای ساحل دراز میکشیدند.
صدای سنگبری آنها مرا از خیال بیرون آورد همزمان صدای وانتی محل هم که قصد فروش میوههایش را داشت به گوش میرسید. آرامش از محل ما رفت. انگار پرندهها هم با فریادهایشان قصد اعتراض داشتند. باد شاخههای درختان را تکان میداد و گویی درختان هم با دستهایشان به اینهمه سروصدا اعتراض میکردند.
درستنویسی
جملههای زیر را ویرایش کنید:
خوبیت دارد، کتاب مفید را بعد از خواندن، به دیگران هدیه کنیم.
📗 پاسخ: خوبیت است، کتاب مفید را بعد از خواندن، به دیگران هدیه کنیم.
ایرانیت برای تک تک ما، مایه غرور و افتخار است.
📗 پاسخ: ایرانی بودن برای تک تک ما، مایه غرور و افتخار است.
مَثَلنویسی
مثل زیر را به زبان ساده، بازآفرینی کنید.
«کوه به کوه نمیرسد، آدم به آدم میرسد»
بازآفرینی مَثَل:
📗 پاسخ: در زمانهای قدیم دو دوست بودند به نامهای بهرام و صادق که تمام کارهای خود را با کمک یکدیگر انجام میدادند. آنها یک کارگاه تعمیرات داشتند که کارگاه جزء املاک بهرام، و وسایل تعمیرات از صادق بود. مشتریهای زیاد و کاسبی پررونقی داشتند.
پس از مدتی بهرام با یکی از مشتریهای خودش دوست شد. دوست جدید به او گفت که این ملک برای توست، چرا خودت به تنهایی کار نمیکنی تا سود بیشتری نصیبت شود؟ بهرام به فکر فرو رفت و پس از مدتی بالاخره تصمیم گرفت صادق را از آنجا بیرون کند.
صادق با دلخوری وسایلش را جمع کرد و از کارگاه رفت. بهرام با سرمایهای که جمع کرده بود، لوازم مورد نیازش را خرید و خودش کاسبی را شروع کرد اما چون مهارت صادق را نداشت، مشتریهایش هرروز ناراضیتر از قبل میشدند.
تعداد مشتریهای بهرام خیلی کم شده بود و دیگر مثل سابق درآمد نداشت و حتی در خرج روزمره خودش هم مانده بود. به سراغ صادق رفت و دید که او برای خودش یک کارگاه کوچک راه انداخته و سخت مشغول کار است. چند جوان بیکار را نیز استخدام کرده و مشغول آموزش به آنهاست.
چند روزی به صورت پنهانی به کارگاه صادق سر میزد و میدید که مشتریهای او چقدر زیاد هستند و کار پربرکتی دارد. در نهایت خودش را راضی کرد و نزد صادق رفت. ماجرا را برای او تعریف کرد و از او خواست که به کارگاه برگردد. صادق به او گفت او اکنون کارگاه خودش را دارد و دیگر قصد بازگشت به آنجا را ندارد.
صادق به بهرام گفت: «کوه به کوه نمیرسد، آدم به آدم میرسد». او دلش برای بهرام سوخت و به او گفت میتوانی به اینجا بیایی و مانند جوانان کار را یاد بگیری و تو هم مثل من در کارگاه خودت چند جوان را مشغول به کار کنی. بهرام بسیار خوشحال شد و پس از آن دوستی آن محکمتر از قبل شد.
جواب درسهای بعدی نگارش نهم دانلود PDF کتاب نگارش نهم