مختصری از زندگی و آثار فاطمه راکعی
فاطمه راکعی در سال ۱۳۳۳ در شهر زنجان متولد شد. تا پایان دورة ابتدایی را در زادگاهش سپری کرد و بعد از آن در تهران به ادامه تحصیل پرداخت. ایشان دارای لیسانس مترجمی زبان، فوق لیسانس و دکترای زبانشناسی هستند.
زندگینامه فاطمه راکعی
از جمله فعالیتهای ایشان میتوان به معاون پژوهشی دانشگاه الزهرا و رئیس گروههای ادبیات انگلیسی دانشگاه الزهرا و معاون آموزشی و پژوهشی دانشکده الهیات و ادبیات دانشگاه الزهرا و معاون پژوهشی دانشگاه الزهرا نماینده مجلس ششم و نایب رئیس کمیسیون فرهنگی، رئیس کمیته امور زنان و امور خانواده و رئیس فراکسیون زنان، مدیرعامل انجمن شاعران ایران و رئیس هیئت مدیره دفتر شعر جوان، عضو هیئت امنای کتابخانههای عمومی، عضو هیئت امنای سینمای کشور فارابی، عضو هیئت امنای پژوهشگاه فرهنگی، اجتماعی وزارت فرهنگ و آموزش عالی اشاره کرد.
تحصیلات
لیسانس: مترجمی زبان انگلیسی- دانشگاه علامه طباطبایی (مدرسه عالی مترجمی سابق) (۱۳۵۵)
فوق لیسانس: زبانشناسی- دانشگاه تهران (۱۳۵۷)
دکترای زبانشناسی – دانشگاه تربیت مدرس (۱۳۷۷)
سمتها
از جمله فعالیتهای راکعی میتوان به موارد زیر اشاره کرد:
- معاونت پژوهشی دانشگاه الزهرا
- رئیس گروههای ادبیات انگلیسی دانشگاه الزهرا
- معاون آموزشی و پژوهشی دانشکده الهیات و ادبیات دانشگاه الزهرا
- معاونت پژوهشی دانشگاه الزهرا
- نمایندهٔ مجلس ششم
- نایب رئیس کمیسیون فرهنگی مجلس
- رئیس مرکز امور زنان و خانواده
- رئیس فراکسیون زنان جبهه مشارکت ایران اسلامی
- مدیرعامل انجمن شاعران ایران
- رئیس هیئت مدیرهٔ دفتر شعر جوان
- عضو هیئت امنای کتابخانههای عمومی
- عضو هیئت امنای سینمای کشور فارابی
- عضو هیئت امنای پژوهشگاه فرهنگی، اجتماعی وزارت فرهنگ و آموزش عالی
آثار فاطمه راکعی
- سفر سوختن
- آواز گل سنگ
- مادرانهها
- برگزیده شعر ادبیات معاصر
- درباره شعر
- منطق در زبانشناسی
- آوا و معنا در شعر نیما
- مادرانه ها
شعری از فاطمه راکعی
دهید مژده به یاران که یار می آید
قرار گیتى چشم انتظار مى آید
کلید صبح به دست و سرود عشق به لب
ز انتهاى شب آن شهسوار مى آید
ز تنگناى خیالم گذشته است و کنون
به پهندشت دلم آشکار مى آید
طلسم کین به سرانگشت مهر مى شکند
بشیر دوستى پایدار مى آید
سخاى اوست که از چشمه زار مى جوشد
شمیم اوست که از لاله زار مى آید
به جلوه اى که از او دیده آفتاب، چنین
به جیب برده سر و شرمسارى مى آید
جهان براى تماشا به پاى مى خیزد
به پایبوسى او روزگار مى آید
دریغ! کز غم خوبان گرفته است دلش
چو لاله ملتهب و داغدار مى آید