خانه » ادبیات » چند داستان کوتاه از کتاب داستان راستان شهید مرتضی مطهری

چند داستان کوتاه از کتاب داستان راستان شهید مرتضی مطهری

داستان‌هایی کوتاه از کتاب داستان راستان بخوانیم

چند داستان کوتاه از کتاب داستان راستان شهید مرتضی مطهری

داستان کوتاه از کتاب داستان راستان

چند داستان از کتاب آموزنده «داستان راستان» از استاد شهید مطهری تقدیمتان می‌گردد، با دانشچی همراه باشید.

بار نخل

علی بن ابی‌طالب علیه‌السلام از خانه بیرون آمده بود و طبق معمول به طرف صحرا و باغستان‌ها که با کارکردن در آنجاها آشنا بود می‌رفت، ضمناً باری نیز همراه داشت. شخصی پرسید: «یا علی! چه چیز همراه داری؟»

علی: «درخت خرما، ان شاء اللّه».

درخت خرما؟!

تعجب آن شخص وقتی زایل شد که بعد از مدتی او و دیگران دیدند تمام هسته‌های خرمایی که آن روز علی همراه می‌برد که کشت کند و آرزو داشت در آینده هر یک درخت خرمای تناوری شود، به صورت یک نخلستان درآمد و تمام آن هسته‌ها سبز و هر کدام درختی شد.

آخرین سخن

تا چشم ام حمیده، مادر امام کاظم علیه السلام، به ابوبصیر- که برای تسلیت گفتن به او به مناسبت وفات شوهر بزرگوارش امام صادق آمده بود افتاد اشک‌هایش جاری شد.

ابوبصیر نیز لختی گریست.

همینکه گریه‌ی ام حمیده ایستاد، به ابوبصیر گفت: «تو در ساعت احتضار امام حاضر نبودی، قضیه‌ی عجیبی اتفاق افتاد».

ابوبصیر پرسید: «چه قضیه‌ای؟»

گفت: «لحظات آخر زندگی امام بود. امام دقایق آخر عمر خود را طی می‌کرد. پلک‌ها روی هم افتاده بود. ناگهان امام پلک‌ها را از روی هم برداشت و فرمود: «همین الآن جمیع افراد خویشاوندان مرا حاضر کنید.»

مطلب عجیبی بود. در این وقت امام همچو دستوری داده بود. ما هم همت کردیم و همه را جمع کردیم. کسی از خویشان و نزدیکان امام باقی نماند که آنجا حاضر نشده باشد.

همه منتظر و آماده که امام در این لحظه‌ی حساس می‌خواهد چه بکند و چه بگوید.

امام همینکه همه را حاضر دید، جمعیت را مخاطب قرار داده فرمود: «شفاعت ما هرگز نصیب کسانی که نماز را سبک می‌شمارند نخواهد شد».

پیر و کودکان

پیرمردی مشغول وضو بود، اما طرز صحیح وضو گرفتن را نمی‌دانست. امام حسن و امام حسین که در آن هنگام طفل بودند، وضو گرفتن پیرمرد را دیدند.

جای تردید نبود، تعلیم مسائل و ارشاد جاهل واجب است، باید وضوی صحیح را به پیرمرد یاد داد، اما اگر مستقیماً به او گفته شود وضوی تو صحیح نیست، گذشته از اینکه موجب رنجش خاطر او می‌شود، برای همیشه خاطره‌ی تلخی از او خواهد داشت. بعلاوه از کجا که او این تذکر را برای خود تحقیر تلقی نکند و یکباره روی دنده‌ی لجبازی نیفتد و هیچ وقت زیر بار نرود.

این دو طفل اندیشیدند تا به طور غیر مستقیم او را متذکر کنند. در ابتدا با یکدیگر به مباحثه پرداختند و پیرمرد می‌شنید.

یکی گفت: «وضوی من از وضوی تو کامل‌تر است.»

دیگری گفت: «وضوی من از وضوی تو کامل‌تر است.»

بعد توافق کردند که در حضور پیرمرد هر دو نفر وضو بگیرند و پیرمرد حکمیت کند. طبق قرار عمل کردند و هر دو نفر وضوی صحیح و کاملی جلو چشم پیرمرد گرفتند. پیرمرد تازه متوجه شد که وضوی صحیح چگونه است، و به فراست مقصود اصلی دو طفل را دریافت و سخت تحت تأثیر محبت بی‌شائبه و هوش و فطانت آنها قرار گرفت.

گفت: «وضوی شما صحیح و کامل است. من پیرمرد نادان هنوز وضو ساختن را نمی‌دانم. به حکم محبتی که بر امت جد خود دارید مرا متنبه ساختید. متشکرم».

منبع:  http://www.mortezamotahari.com

فطانت به معنی زیرکی، هوشیاری و دانایی است.

ℹ️ اشتراک گذاری به دوستان خود:

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *