انشا دانش آموزی درباره بهترین روز زندگی من
انشا با موضوع بهترین روز زندگی من به صورت ادبی و توصیفی برای دانش آموزان آماده شده تا با نحوه نگارش و مهارت نوشتاری آشنا شوند. با دانشچی همراه باشید.
موضوع انشا بهترین روز زندگی من
هر انسانی که روی کره زمین زندگی میکند، تعریف متفاوتی از بهترین روز دارد. بهترین روز زندگی من خاطرات عجیب و غریب بسیاری را در دل خود جای داده است.
یک صبح دلانگیز با صدای دلنشین مادر از خواب بیدار شدم. به ساعت نگاه کردم و متوجه شدم که صبح خیلی زود است. بسیار تعجب کرده بودم که او به من گفت باید به دنبال پدربزرگ و مادربزرگ برویم. آنقدر ذوق کرده بودم که گویا روی ابرها راه میرفتم. به سرعت لباسهایم را به تعویض کردم. پس از طی کردن جادهای که به نظر میرسید هر چقدر پیش میرویم، طولانیتر میشود، به فرودگاه رسیدیم.
مادربزرگ و پدربزرگ جلوی در ایستاده بودند. به سمتشان دویدم. مادربزرگ با جادوی خود یک شکلات ظاهر کرد و آن را به من داد. با وجود اینکه میدانم او شگفتانگیز است اما همیشه از کارهایش هیجانزده میشوم. به منزل رسیدیم. از مادربزرگ درخواست کردم که در اتاق من بماند. پس از زمان ناهار او به اتاق من آمد. من اسباببازیهایم را آوردم. پس از چند دقیقه مادربزرگ از من پرسید که آیا یک دوست جدید میخواهم؟ من که نمیدانستم منظور او چیست، جواب مثبت دادم. او از من خواست تا چشمانم را ببندم. من نیز همین کار را کردم. با خواندن چند وِرد جادویی، یک عروسک زیبا جلو چشمانم ظاهر شد. او مانند یک ستاره چشمکزن در آسمان شب، زیبا بود. من نمیدانستم که مادربزرگ چگونه متوجه شده بود که من چندین هفته پشت ویترین عروسکفروشی آن را تماشا کرده بودم. با این حال از مادربزرگ تشکر کردم. او برای من مانند یک فرشته بود که میتوانست آرزوهایم را برآورده کند.
آن روز بهترین روز زندگی من بود زیرا بزرگترین خواستهام را به دست آورده بودم. آن عروسک به عنوان بهترین دوست من، هر کجا که میرفتم همراهم بود. با این که او جان نداشت و نمیتوانست با من صحبت کند، اما مادربزرگ گفته بود او میشوند و میبیند؛ پس میتوانم شادیها و غمهایم را با او شریک شوم.
انشا اختصاصی _ نویسنده: حدیثه قاسمی
انشا در مورد یک روز بدون قانون