انشا و توصیف ادبی آسمان شب + شعر نو
در ادامه انشایی زیبا درباره آسمان شب نگارش شده است. با دانشچی همراه باشید.
انشا درباره آسمان شب
در هرچه می نگرم، قدرت لایزالش شگفتم می کند. آسمانش که دگر شاهکار اوست؛ از گریه کسی لذت نبرده ام اما گریه او چیز دیگریست! چه آرامشی می بخشد به دلم…
دل انگیزتر از آن، وقت شب است وقتی که خورشید هم چشمانش را می بندد. ماه را می گویی! چه زیبا می درخشد و در دامان خود ستاره ها را می پروراند؛ آنان هم چه عاشقانه چشمک میزنند!
هر از گاهی هم شهاب سنگی بر آنان سلامی می کند و می گذرد.
تاریک تاریک هم نیست؛ چراغ وجودش همیشه روشن است.
شب ها آسمان لباس زیباتری به تن می کند تا به زمینیان نشان دهد اگر خورشید هم خواب باشد، با ماه و ستارگانش آسمان شب را روشن می کند.
رنگ آسمان شب بسیار زیبا و دلرباست و این رنگ زمانی زیباتر می شود که در یکی از سردترین شب های زمستان، پیش از باریدن برف، آسمان صورتی رنگ می شود و ساعاتی بعد، بلور های ریز و درشت برف، میمانی است که از آسمان به زمین نازل می شود و لبخند به لب های زمینیان می نشاند.
آری آسمان خدا همیشه زیباست چه در شب و چه در روز …
شعر نو درباره آسمان
بسان آسمان پاکم دلم چون آبی دریا
ولی در فصل دلتنگی خزان آشنائیها
یکی آشنایم هست، در این نا آشنائیها
مرا هم جان جانان است و هم با عشق هم معنا
و او،کردگارمن ،پدیدآورد سرودعاشقی برمن
واو ،راز اسما را گشودش بر دیار من
********************
گاهی
تمام آبی این آسمان من
به یکباره
رنگی
وپر از رنگ می شود
گاهی
به زیر ابر های تیره و تار
مخوف و پر ز آژنگ می شود
و من
در این هبوط
بارش بارانم آرزوست..
شاعر: رحیمی نسب
انشا با موضوع آسمان شب با توصیف ادبی
هر چقدر به شب فکر میکنم، بیشتر متوجه میشوم توصیف ناپذیر است. حقیقتاً چیز زیادی برای نوشتن دربارهاش وجود ندارد. شب نوشتنی نیست، باید حسش کرد. باید وسط کویر بی سر و تهی دراز کشید و تا صبح فردا به آن زل زد، یا که چه بدانم، در پشت بام خانه میهمان هوای خنکش شد.
بنظرم شب که فرا میرسد، برای اهالی آسمان وقت دورهمی است. میزبان همیشگی مراسم، کهکشان راه شیری باری دیگر تمام دوستها و آشنایانش را نزد خودش دعوت میکند؛ شهاب سنگها باری دیگر برای رساندن این پیغام، راهی نقاط دوردست آسمان میشوند. همان موقع که سیارکها مشغول گپ زدنند، هر سیاره دست یکی دو تا از قمرهای خود را گرفته و به مراسم ملحق می شود.
جمعیت که رو به افزایش رفت، نوبت خداحافظی با خورشید فرا میرسد. او پشت کوهها رختخوابش را پهن میکند و گوشگیرهایش را به گوش میگذارد تا صدای رقص و آواز آسمانیها اذیتش نکند. ماه تریبون مجلس را به دست میگیرد و مشغول سخنرانی میشود. همینجا، دقیقا همینجاست که هزاران ستارۀ ریز و درشت از آن دوردورها دور هم جمع شده و چشمکزنان زمینیها را زیر نظر میگیرند.
وقتی به آسمان میاندیشم قوۀ تخیلم از قلمم پیشی میگیرد. ذهنم از پیمودن این همه مسیر تا سقف آسمان خسته نمیشود، اما توانی برای انگشتانم برای نوشتن نمیماند. اگر کسی ادعا کند که میتواند زیباییهایی که در آسمان شب میبیند را وصف کند، بسم الله؛ ولی من ترجیحاً باری دیگر به گوشهای از اتاقم لم میدهم و سعی میکنم از سفرۀ زیباییهایش لقمۀ کوچکی بخورم. نمیدانم، شاید روزی رسید که راهی برای نوشتن احساساتم را پیدا کردم، اما از یک چیز مطمئنم، مادامی که این ضیافت بزرگ برپاست، چشم من همواره نظارهگرش خواهد بود.
- کاربران عزیز در صورتی که انشایی درباره آسمان شب نوشته اید میتوانید از قسمت نظرات برای ما ارسال کنید.
– با تشکر از سهند پاشازاده کاربر فعالمون
پیشنهادی: انشا در مورد توصیف آسمان آبینویسنده _ سهند پاشازاده
خیلییی عالی بود ممنونم بلخره از این همه سایت و انشا های مسخره ی انشا خوب و ادبی پیدا کردم
بازم ممنون