۸ انشا آماده در مورد مادر – انشاء دانش آموزی
انشا درباره مادر به صورت ادبی و توصیفی برای دانش آموزان آماده شده تا با نحوه نگارش و مهارت نوشتاری آشنا شوند با دانشچی همراه باشید.
انشا در مورد مهربانی مادر
مرا از بیرحمی دنیا نترسانید، مرا از تنهاییهای وحشتآور، مرا از حوادث دوران، از ناگهانهای روزگار، مرا از هیچ چیز نترسانید که من پشتوانهای دارم صبور، مقاوم، شجاع. پناهگاهی دارم امن و مطمئن.
مادری دارم که وقتی مرا در خطر میبیند، از همه چیزش میگذرد و بیرونم میکشد از مهلکههای ویرانگر.
نگرانی و غصه من، شب و روزش را به هم میریزد و نمیآساید تا پاک کند ناراحتیها و غمهای مرا.
مادری که با همه جسم ظریف و شکنندهاش برای حفظ حریم خانواده، پهلوانی میشود در میدان مبارزه که هیچکس را توان مقابله با او نیست. میغرد، میخروشد و پاسداری میکند حریمش را از نگاه و طمع بدخواهان.
مادری که مهربان و با محبت و پر از عطوفت است ولی به گاه خطای من، پنجرههای احساسش بسته میشود، خم به ابرو میآورد، ادبم میکند و راهنماییم میکند تا درست پرورش یابم، تا سخت شوم، تا جسم و جان و روح و روانم ساخته شود برای حضور در اجتماعی که عدهای در آن فقط به فکر خویشتن هستند.
میسازدم تا سربلند بیرون آیم از امتحانات سخت، تا یاد بگیرم استقلال و اتکای به خود را، و در نهایت میبخشد و فراموش میکند خامیهای مرا.
مادری که تمام عمر مرا به سمت خدایی راهنمایی کرده که مرا آفریده، مهربان است، خطاپوش است، عالم و عادل است، دستگیر و فریادرس است و دارای هزاران صفات دیگر است که زبانم را توان شمارش آنها نیست.
اما به مادرم که نگاه میکنم، به یقین درمییابم خدایی که مادر، مرا به سوی او فرامیخواند بسیاری از صفات خودش را در وجودِ مادر به ودیعه نهاده است: صبوری، استقامت، مهر و وفا، دانایی و نیکوکاری و…
و من با تمام وجود میفهمم که احترام به مادر، نیکی به او، نثار جان در برابر قدمهایش و محو شدن در وجودش همانی است که خداوند یگانه بیهمتا از من خواسته است.
پروردگارا! به مادران سرزمینم، زیر سایه لطف و مهربانی خودت، تندرستی و آرامش ارزانی دار!
موضوع انشا مادر
آن هنگام که درخشش چشمانت را در آسمان زندگی ام می بینم؛ آن هنگام که جوشش چشمه ی چشمت را در سراشیبی صورت زیبایت برانداز می کنم؛ زمانی که به یاد می آورم چگونه در جستجوی آغوش پرمهرت حجم خالی فضا را لمس می کردم و با بی تابی نامت را بر زبان می آوردم؛ دلم چون کودکی بازیگوش و بهانه گیر در کنج قفس سینه سر بر دیوار می کوبد.
عزیز من، عزیز بودنت را خدا دانست. او که بهشت را زیر پایت نهاد؛ و تو را بزرگ و گرامی داشت.
گاه دست هایم روی موج احساس می لرزد و باران اشک در چشمانم به غم می نشیند. چرا که جوانیت را به پای من ریختی تا جوانم کنی، تا روزی کنارت بنشینم و سرم را بر زانویت بگذارم و نوازش دست هایت را روی صورتم احساس کنم؛ تا روزی تکیه گاهت شوم و انیس تنهاییت.
ای کسی که خورشید در مقابل مهربانی ات شرمنده می شود و ماه چهره در نقاب می کشد، هنگامی که رنج بی خوابی ات را که با گریه های شبانه ی من تفسیر می شود، تصویر می کنم و زمانی که به یاد می آورم که نمی توانستم لحظه ای حتی به اندازه یک چشم بر هم زدن بی تو بمانم، اشک روی چشمانم پرده می اندازد.
مادرم، ای امید من، هنگامی که با وجودت گل آرزوهایم شکوفه داد و دیوارهای سنگی سکوتم شکست. تو به من زبانی آسمانی یاد دادی، تو آیینه ی آفتابی. مرا مثل آب جذب خودت کردی، تو مرا سبز کردی…
مادرم، ای آن که وجود مقدست سراسر عشق و ایمان و دل دریاییت به وسعت آسمان است، من با واژه هایم که لبریز عشق است همه جا می نویسم که دوستت دارم و بدان که تو را در ایمن ترین و زیباترین عضو بدنم جای داده ام و هر لحظه با هر تپش، قلبم نام زیبایت را زمزمه می کند.
مادرم؛ عشق را بخاطر تو آموختم. دوست داشتن را برای تو نوشتم و تویی که همیشه در زندگی ام ترانه ی امید سردادی. تو را دوست می دارم اگر باور کنی تو خدای روی زمینم هستی.
انشا درباره مهر و محبت، مشق مروت، مادر
از موسیقی مهر و محبتش، آرزوی عاشق ماندن معشوقاتش، دنیای بی دغدغه ای که می سازد، راستی مهر و مروتش، هفت آسمان به سجده اش برآمده اند و خورشید و ماه از پی هم می روند تا دستبوس آغوش پرمهرش شوند. غنچه شکوفا می شود تا لحظه ای عطرش را به خود بگیرد؛ ستاره می درخشد تا دمی افق چشمانش را به سوی خود بکشد. باران فرو می ریزد تا قطرات اشکش را در خود گم کند. آری دنیا برایش آفریده شد تا بیافریند زیبایی هایش را. تا اگر قابل بداند خاک زیر پایش شوند، تا لحظه ای از لطفش را جبران کنند. اما نمی شود، او آن قدر بزرگ و با عظمت است که اگر هفت آسمان هم جمع شوند، نمی توانند به بلندای نامی به اسم «مادر» شوند.
انشا در مورد مادر
از زلالی چشمانت که دریایی از مهر و محبت در آن موج می زند؛ از قلب با صفایت که آکنده از شمیم معرفت است، از تو ای یگانه؛ ای روشنایی؛ ای زندگی…
تو که با شکوفه ی لبخند زیبا می شوی؛ تو آن پناهگاهی هستی که مرا از هجوم سیاهی و تاریکی در امان می داری؛ اما من همیشه با نگاهی کودکانه همه چیز را به بازی می گیرم؛ وتو چه صبور و بردباری در برابر کردار من و چه مهربان و با صفا نوازشم می کنی.
من زندگی را با تو معنا می کنم، غروب را دوست دارم با تو، زیرا مرا بر بالای بلند نگاهت می نشانی و من از منظره ی چشمان تو غروب را می نگرم. دوستت دارم آن زمان که در پناه دست های مهربان تو آرامش می گیرم؛ دوستت دارم عاشقانه، صادقانه، بی نهایت، تا قیامت…ای مادر خوبم.
انشاء درباره مادر
مادر، آن هنگام که درخشش چشمانت را در آسمان زندگی ام می بینم؛ آن هنگام که جوشش چشمه ی چشمت را در سراشیبی صورت زیبایت برانداز می کنم؛ زمانی که به یاد می آورم چگونه در جستجوی آغوش پرمهرت حجم خالی فضا را لمس می کردم و با بی تابی نامت را بر زبان می آوردم؛ دلم چون کودکی بازیگوش و بهانه گیر در کنج قفس سینه سر بر دیوار می کوبد.
عزیز من، عزیز بودنت را خدا دانست. او که بهشت را زیر پایت نهاد. و تو را بزرگ و گرامی داشت.
گاه دست هایم روی موج احساس می لرزد و باران اشک در چشمانم به غم می نشیند. چرا که جوانیت را به پای من ریختی تا جوانم کنی، تا روزی کنارت بنشینم و سرم را بر زانویت بگذارم و نوازش دست هایت را روی صورتم احساس کنم ؛ تا روزی تکیه گاهت شوم و انیس تنهاییت.
ای کسی که خورشید در مقابل مهربانی ات شرمنده می شود و ماه چهره در نقاب می کشد، هنگامی که رنج بی خوابی ات را که با گریه های شبانه ی من تفسیر می شود، تصویر می کنم و زمانی که به یاد می آورم که نمی توانستم لحظه ای حتی به اندازه یک چشم بر هم زدن بی تو بمانم، اشک روی چشمانم پرده می اندازد.
مادرم، ای امید من، هنگامی که با وجودت گل آرزوهایم شکوفه داد و دیوارهای سنگی سکوتم شکست. تو به من زبانی آسمانی یاد دادی، تو آیینه ی آفتابی. مرا مثل آب جذب خودت کردی، تو مرا سبز کردی…
مادرم، ای آن که وجود مقدست سراسر عشق و ایمان و دل دریاییت به وسعت آسمان است، من با واژه هایم که لبریز عشق است همه جا می نویسم که دوستت دارم و بدان که تو را در ایمن ترین و زیباترین عضو بدنم جای داده ام و هر لحظه با هر تپش، قلبم نام زیبایت را زمزمه می کند.
انشا مادر
از زلالی چشمانت که دریایی از مهر و محبت در آن موج می زند؛ از قلب با صفایت که آکنده از شمیم معرفت است، از تو ای یگانه؛ ای روشنایی؛ ای زندگی…
تو که با شکوفه ی لبخند زیبا می شوی؛ تو آن پناهگاهی هستی که مرا از هجوم سیاهی و تاریکی در امان می داری؛ اما من همیشه با نگاهی کودکانه همه چیز را به بازی می گیرم؛ وتو چه صبور و بردباری در برابر کردار من و چه مهربان و با صفا نوازشم می کنی.
من زندگی را با تو معنا می کنم، غروب را دوست دارم با تو، زیرا مرا بر بالای بلند نگاهت می نشانی و من از منظره ی چشمان تو غروب را می نگرم. دوستت دارم آن زمان که در پناه دست های مهربان تو آرامش می گیرم؛ دوستت دارم عاشقانه، صادقانه، بی نهایت، تا قیامت… ای مادر خوبم.
انشا زیبا برای مادر
مادر یعنی دلسوز و بی قرار، مادر یعنی امید در سختی ها، مادر یعنی رایحه ی خوش گل ها، مادر یعنی تمام وجود ما.
ای که همه جا هستی و بوی تو آرامش بخش دل هاست. ای که پادشاهان قدرتمند گدای دستای تواند. ای کسی که بهشت بی صبرانه مشتاق تو است.
بگو چگونه ستایش جان سوزی هایت را کنم، بگو چگونه شب هایی را که در خواب ناز بودم و تو بیدار ماندی را جبران کنم، بگو چگونه دوایی باشم بر دردهای زندگی ات.
ای مادرم بدان تا تو به بهشت نروی به بهشت نمی روم، بدان پس از گذشت سال ها، سال مهرت در دلم جاری می ماند.
دوستت دارم، اشک های گوشه چشمت را هنگام موفقیتم دوست دارم، نگاه مادرانه ات را هنگام جدایی ها دوست دارم و تا ابد محتاج دستانت هستم، محتاج دستانی که سرم را نوازش می کرد، محتاج دستانی که پارچه ی خنک بر پیشانیم نهاد. حتی محتاج آن دستانی هستم که سیلی بر صورتم نهاد و راه بد و راست را به من نشان داد.
ای مادرم، ای کسی که هر چه گویم تلافی جانسوزی هایت نمی شود. ای کسی که آوردن نامت پر افتخار تر از قهرمان شدن در جهان است به خاط تمام خوبی هایی که در حقم کردی و من نادیده گرفتم مرا ببخش.
انشاء دانش آموزی در مورد مادر
بنام خالق مادر با همه زیباییهایش
مادرم! ای ستارهی وجودم و ای خالق عشق! توی را با همهی وجود میستایم ایشگفتی آفرینش! در وصف تو این بس که پیامبر فرمود: بهشت زیر پای مادران است. مادر من!
ولی زیر پای تو که بهشت نبود! زیر پای تو تمام آرزوهایت بود که به خاطر من از آنها گذشتی! تو یک فرشتهی پاکی که خدا به آفریدن تو میبالد و بهراستی که بالیدن دارد.
این اعجوبهی خلقت! باوجود تو تمام زشتیها و نگرانیها از وجودم رخت برمیبندد و باران زیبایی و عشق به وجودم نازل میشود. مادر؛ تویی که بیابان وجودم را از عطر خوشت سیراب کردی! و مرا به زندگی امیدوار ساختی و تنهاییهایم را یاور گشتی! اکنون از دور، دستتو، گل سرسبد هستی را میبوسم و خود را خاک زیر پایت میکنم.
پیشنهادی: انشای زیبا و ادبی در مورد صدایی لالایی مادر
خیلی خیلی خوب مخصوصن اولی
به نظر من ششمی عالیه از همش
خیلی خیلی عالی من ششمین انشارو نوشتم
واقعا عالی بود