خانه » مهارت نوشتاری » ۴ انشا درباره طبیعت و توصیف آن

۴ انشا درباره طبیعت و توصیف آن

انشا در مورد طبیعت و توصیف آن 🌲 – مهارت نوشتاری

انشا در مورد طبیعت

انشا با موضوع طبیعت و توصیف آن به صورت ادبی و توصیفی برای دانش آموزان آماده شده تا با نحوه نگارش و مهارت نوشتاری آشنا شوند با دانشچی همراه باشید.

انشا در مورد طبیعت

چشمان‌تان را ببندید. سبزی بی‌نهایت، زیبایی تمام‌نشدی و آوای پرندگان را تصور کنید. شاخه‌های رقصان درختان خودنمایی می‌کنند. بادها به دنبال هم می‌دوند و آسمان با پوستین آبی خود، ابرها را در آغوش گرفته است. این تصویر ظریف، طبیعتی‌ست که جنگل نام دارد و مادر مهربان زمین است. او به عنوان خانه امن موجودات در نظر گرفته می‌شود.

جنگل منبع الهام و آرامش است؛ شعری بی‌انتها که از هر سطر آن سبزینگی و طراوت می‌بارد و با خواندن هر بیت، خنکای نسیم بهاری به صورت‌تان می‌خورد. جنگل سبز راه ورود به ناشناخته‌هاست. سرزمینی از عجایب، که هرروز یک معما از دل آن کشف می‌شود. حال بهتر است کمی از طبیعت جنگلی فاصله بگیریم و به ابعاد دیگر آن بپردازیم.

کویرها بخشی دیگر از طبیعت کره زمین هستند. آن‌ها از افسردگی رنج می‌برند و اغلب تنها هستند. برخی حیوانات، بیش‌تر از موجودات دیگر به کویر علاقه دارند؛ مانند مارها. کویر با خورشید در رقابت است. آن‌ها سال‌ها بر سر این موضوع که کدام‌شان گرم‌تر هستند، در جدال‌اند. بگذارید کویر را به حال خود بگذاریم تا از تنهایی‌اش لذت ببرد و به سراغ اقیانوس برویم.

انشا درباره طبیعت و توصیف آن

این طبیعت روان، دلی بزرگ دارد و خانه موجودات آبی است. اقیانوس بر خلاف کویر، طبیعتی برون‌گرا محسوب می‌شود و با ماهیان زیادی آشنایی دارد. فرزند اقیانوس، دریا است. او دختری محسوب می‌شود و دوست دارد گیسوانش را بر روی شن‌های ساحل پهن کند. صدف‌ها پیشکش و هدیه دریا به ساحل هستند. از خانواده طبیعت گفتیم و حال به پدر قدرتمند آن‌ها می‌پردازیم.

کوه با عظمت خود سرفرازی می‌کند. او ایستاده و با قامت بلندش، نظاره‌گر خانواده طبیعت است. کوه کمی پیر شده و نمی‌تواند تکان بخورد. البته تکان نخوردن و ثابت بودن آن بهتر است. برخی از کوه‌ها عصبانی هستند و مواد مذابی را به بیرون پرتاب می‌کنند. من فکر می‌کنم آن‌ها به مراجعه روانشناس نیاز دارند؛ شاید این‌گونه آرام شوند. طبیعت را دوست داشته باشید تا آن نیز شما را دوست داشته باشد.

انشا اختصاصی _ نویسنده: حدیثه قاسمی

موضوع انشا طبیعت

همیشه وقتی از سر و صدا و شلوغی زندگی شهری خسته و ناتوان می‌شویم دلمان می‌خواهد به جایی برویم که ساکت و آرام باشد و جز موسیقی طبیعت صدای دیگری به گوش نرسد. در آنجا روح خود را رها کنیم، بی‌پروا و بدون هیچ نگرانی لابه‌لای پرچین‌ها و بوته‌ها بدویم و از ته دل فریاد بکشیم تا تمام سیاهی‌ها و گرد و غبارهایی که روی دلمان نشسته است بیرون بریزد.

طبیعت مادر زمین است. ما همیشه نیاز داریم به آغوش این مادر مهربان پناه ببریم و با او درد دل کنیم. این بار هم برای سبک‌تر کردن دلم به طبیعت رفتم. قدم در بیشه‌زارها و علفزارها گذاشتم، به گنجشک‌های روی درختان تنومند سلامی کردم و به رودخانه گفتم سلام مرا به دریا برساند.

کمی زیر سایه یک درخت افرا نشستم و اجازه دادم پاهایم زمین خدا را لمس کنند. دستی به شانه گل‌ها کشیدم و چشمکی به پروانه زدم. کفشدوزکی که از روی شاخه افتاد را آرام بلند کردم و روی گلبرگ‌ها گذاشتم. گرمای آفتاب را به جان خریدم و چشمانم را بستم.

گوش کردم، تمام وجود گوش شد و صداها را می‌بلعید. اما چه صدایی؟! صدای گنجشک‌هایی که روی شاخه‌های درخت لانه کرده بودند و برای فرزندانشان غذا می‌آوردند. صدای رقص شاخه‌های درخت با نوازش باد، صدای پرواز مقتدرانه عقاب بر فراز آسمان‌ها، صدای پچ‌پچ پرندگان مهاجر در همهمه باد، و بی‌نهایت صدای زیبای دیگر. از آن دورتر صدای جوش و خروش رودخانه را می‌شنیدم.

بلند شدم و به طرفش حرکت کردم. گل‌ها برایم دستی تکان دادند و زاغی که روی درخت نشسته بود تعظیمی کرد. رد صدا را گرفتم تا دوباره به رود خروشان رسیدم. در اینجا هیچ صدای دیگری جز همهمه قطرات آب شنیده نمی‌شد. دستانم را داخل رود بردم. تمام سلول‌های بدنم خنک شد. آبی به صورتم زدم و کنار رود دراز کشیدم.

چقدر آزاد و رها بودم و چه احساس خوشایندی داشتم. انگار روح من متعلق به بدنم نیست و به هر دری می‌زد که از آن بیرون بپرد و پرواز کند. بلند شدم و دویدم و دویدم تا به انتهای دشت رسیدم. خورشید در حال غروب کردن بود. و کوه‌ها آرام آرام خورشید درخشان را پشت خود پنهان می‌کردند.

دلم برای اینهمه زیبایی و شکوه تنگ می‌شود. دلم برای این حس آزادی و رهایی، برای همه موجودات این طبیعت و برای شنیدن صداهای زیبای طبیعت تنگ می‌شود. به خودم قول دادم این بار زودتر به اینجا بیایم و با درختان و پرندگان دیداری تازه کنم. پس از این مادر مهربان خواستم تا برای من و همه هم‌نوعان من دعا کند و زیبایی خود را بی‌دریغ به ما عرضه کند.

انشا درباره توصیف طبیعت

طبیعت یکی از هزاران نعمت هایی است که خداوند به مخلوقاتش عطا فرموده تا در ضمن استفاده و لذت از آن، در حفظش کوشا باشند. طبیعت یعنی هر آنچه که خداوند مهربان به ما عطا کرده است؛ از سرسبزی و زیبایی کوه و دشت و صحرا تا دریا و غروب خورشید و بسیاری از چیز های دیگر که زبان، قادر به وصف آن نیست.

تماشای طبیعت خیلی لذت بخش است. از درختان زیبا گرفته تا گل های رنگارنگ و عطرآگین و گونه های حیوانی قشنگ و سبزه زارهای پهناور و کوه های برافراشته، همگی چشمان ما را به تماشای خود فرا می خوانند.

وقتی بهار جامه ی سبز رنگ و رنگارنگ خود را بر تن می کند با دیدن آن احساس آرامش می کنیم و دوست داریم هر لحظه در کنار آن بنشینیم و زبان به توصیف آن بگشاییم. وقتی صدای شرشر آب به گوش می رسد یا وقتی قایقی سوار بر امواج پر تلاطم دریا می بینیم، در دل احساس سبکی می کنیم و این چقدر لذت بخش است. غروب خورشید که دیگر جای خود دارد! وقتی خورشید بعد از یک سفر یک روزه چشم از زمین فرو می بندد و دستی به نشانه ی خداحافظی تکان می دهد و چهره در پس کوه های سر به فلک کشیده مغرب قایم می کند و پرده ی سیاه شب دامن گستر می شود، زیبا و دل چسب است.

و زیباتر از تمام این ها، بیدارشدن از خواب در یک فصل زمستانی و تماشای بلورهای زیبای برف است که با لبخند روی ساقه های خشکیده ی درختان به خواب رفته، جا خوش کرده اند! و درختانی که لباس سفید بر تن کرده و به خوابی کوتاه مدت فرو رفته اند.

آری طبیعت زیباست چرا که خالق آن زیباست.

انشا در مورد طبیعت

در یک صبح بهاری، باران زیبایی می بارید و من نیز در گوشه ای از دشت زیبا با چتر رنگی ام روی صندلی چوبی نشسته بودم و به آفریده های خدا می اندیشیدم تا اینکه در ذهنم به طبیعت پیش رویم رسیدم. چه نعمت وسیعی پیش رویم بود. سرسبزی دشت و چمن و صدای زیبای قطرات باران، و گنجشک هایی که سراسیمه به لانه هایشان در لابه لای درختان پناه می بردند.

صدای بارش باران و رعد و برق، دشت را فرا گرفته بود. آسمان چه با شادی قطره های باران را راهی زمین می کرد و گل های رنگارنگ را خیس! ساعاتی بعد باران قطع شد و خورشید از پشت ابرها چهره نشان داد و رنگین کمانی به پا انداخت. چه رنگین کمان دلنشینی! با رنگ های نیلی، بنفش،آبی، سبز، زرد، نارنجی و قرمز. چه رنگ های دلربایی!
خالق تمام این زیبایی ها خداوندی است که زیبایی را دوست دارد و نعمت های زیادی را به ما ارزانی داشته است.

طبیعت خداوند پر از زیبایی است و زبان در بیان آن ها قاصر است. ما انسان ها طبیعت را بسیار دوست داریم، ولی از همه موجودات بیش تر به آن آسیب می زنیم. ما باید برای طبیعت مانند هر موجود زنده ی دیگری احترام بگذاریم و برای آن ارزش قائل باشیم. یادمان باشد که ما در برابر نعمت های خداوند مسئول هستیم و خداوند از ما درباره ی آن نعمت ها باز خواست می کند. خداوندا کمک کن تا قدر طبیعت را بهتر و بیش تر بدانیم.

موضوعات پیشنهادی انشاهای دانش آموزی

توصیف و انشا ساده ادبی طبیعت _ دانشچی

ℹ️ اشتراک گذاری به دوستان خود:

7 دیدگاه

  1. انشا شماره یک را اصلاح کنید لطفا
    متن آخر

  2. هنوز مورد بالا اصلاح نشده

  3. موضوع ها خیلی خوبن ممنونم از شما

  4. ن بد بود ن خوب متوسط 👐💕متشکر

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *