آشنایی با معانی، مفهوم و داستان ضرب المثل خروس بی محل 🐓
در این پست با معانی و داستان ضرب المثل ایرانی و قدیمی ” خروس بی محل ” آشنا می شوید. با دانشچی همراه باشید.
معنی ضرب المثل خروس بی محل
۱- یعنی کاری را خارج از وقت خود انجام دادن.
۲- معمولا وقتی به کار می رود که کسی وسط کار یا حرف کس دیگری می پرد.
۳- به کسی می گویند که وقت نشناس است.
۴- یعنی شخصی که بی موقع به کار دیگران دخالت کند.
داستان ضرب المثل خروس بی محل
در روزگاران قدیم، پادشاهی به نام کیومرث زندگی میکرد که از فرمانروایان نامدار و معروف ایران باستان بوده است. وی فرزندی به نام پشنگ داشت که شبانهروز به کوههای مرتفع میرفت و در آنجا با خدای خود به زار و نیاز میپرداخت. این پسر نزد کیومرث خیلی عزیز و گرامی و به نوعی نور چشم او بود.
کیومرث سپاه قدرتمند و بزرگی داشته است و لشگرکشیهای بسیاری انجام میداد. به همین دلیل کشورهای زیادی با او دشمن بودند. شخصی به اسم دیوان در جنگی از کیومرث به شدت شکست میخورد و او هم شعلهی انتقام را در قلبش روشن میکند تا در لحظهی مناسبی، زهر خود را به کیومرث بریزد و انتقام مردمش را از او بگیرد.
دیوان میدانست پسر کیومرث برای راز و نیاز با خدا به کوه میرود. به همین خاطر در کمین او نشست تا در فرصت مناسبی او را بکشد و انتقامش را از کیومرث بگیرد. یک روز که پشنگ در حال رفتن به کوه بود، دیوان و تعدادی از افرادش او را تعقیب کردند و هنگامی که به کوه رسید به راز و نیاز پرداخت و دیوان هم از فرصت استفاده کرد و از پشت، سنگ بزرگی به سر او زد و او را کشت و از آنجا گریخت.
فردای آن روز کیومرث به کوه رفت تا فرزندش را ببیند، اما در بین راه جغدی جلوی پایش نشست و شروع به خواندن کرد و بعد از چند دقیقه پرواز کرد و رفت. کیومرث به راه خود ادامه داد و هنگامی که به کوه رسید با جنازهی پشنگ مواجه شد. او به خاطر کشته شدن فرزندش بسیار گریست و از ته دلش جغد را نفرین میکند و او را شوم مینامد. گویا از آن زمان جغد را پرندهای شوم نامیدند.
کیومرث متوجه شد که فرزندش را دیوان به قتل رسانده است و به همین دلیل با سپاهش به سمت او حرکت کرد. در طول مسیر خروسی را دید که رنگ سفیدی دارد و به همراه یک مرغ و تعدادی جوجه در حال چریدن هستند. ناگهان ماری به آنها حمله کرد و خروس برای دفاع از خانوادش با مار جنگید و با چند ضربه محکم مار را کشت و کیومرث غیرت و دلاور خروس را تحسین کرد و به سربازانش گفت مثل این خروس باشید و از ناموس و کشورتان تا پای جانتان دفاع کنید و دستور داد خروس و خانوادش را در قفسی بگذارند و هنگام بازگشت به ایران از آنها مراقبت کنند.
سپس ارتشش را حرکت داد و بعد از چند ساعت به مقر دیوان رسیدند و با یک حمله تمام افراد دیوان را کشتند و او را هم گردن زدند و به سمت ایران بازگشتند.
سالها گذشت و و در این مدت کیومرث همیشه به آن خروس آب و دانه میداد و به او محبت میکرد. یک شب خروس شروع به خواندن کرد و همه از اینکه چرا خروس هنگام شب میخواند متعجب شده بودند. ناگهان ندیمههای قصر اطلاع داند کیومرث از دنیا رفته است و همان لحظه اعلام کردند خروسی که بیوقت بخواند خروس بیمحل است.
بیشتر بخوانید: ضرب المثلهای شیرین فارسی