خانه » ادبیات » معنی بیت ” خروشید کای پایمردان دیو “

معنی بیت ” خروشید کای پایمردان دیو “

همه چیز درباره معنی بیت خروشید کای پایمردان دیو، بریده دل از ترس گیهان خدیو، ادبیات یازدهم

خروشید کای پایمردان دیو

در ادامه با معنی و مفهوم این بیت زیبا از جناب فردوسی از کتاب ادبیات فارسی یازدهم آشنا می شوید. با دانشچی همراه باشید.

معنی بیت خروشید کای پایمردان دیو

خروشید کای پایمردان دیو

بریده دل از ترس گیهان خدیو

۱- یعنی کاوه با عصبانیت داد و فریاد زد: ای حامیان ضحاک! که هیچ ترسی از خداوند جهان (و عاقبت کار خویش) ندارید.

۲- این بیت از شعر فردوسی است. در این بیت کاوه به دربار ضحاک می رود و شکایت می کند که چرا سر فرزندانش، غذای مارهای ضحاک شده است. آیا کسی در این دیار عدالت را رعایت نمی کند؟ آیا کسی از خدای جهان ترسی ندارد که این چنین دیگران را اسیر و برده خویش کرده است؟!

گیهان خدیو یا خدیو گیهان یعنی خداوند کیهان، خداوند جهان

شعر کامل

منی چون بپیوست با کرد گار
شکست اندر آورد و برگشت کار
چه گفت آن سخن گوی با فرّ و هوش
چو خسرو شدی، بندگی را بکوش
به یزدان هر آن کس که شد نا سپاس
به دلش اندر آید زهر سو هراس
به جمشید بر، تیره گون گشت روز
همی کاست زو فرّ گیتی فروز
نهان گشت آیین فرزانگان
پراگنده شد نام دیوانگان
هنر خوار، شد جادویی ارج مند
نهان راستی، آشکارا گزند
شده بر بدی دست دیوان دراز
زنیکی نبودی سخن جز به راز
ندانست خود جز بد آموختن
جز از کشتن و غارت و سوختن
هم آن گه یکایک ز درگاه شاه
بر آمد خروشیدن دادخواه
ستم دیده را پیش او خواندند
برِ نامدارانش بنشاندند
بدو گفت مهتر به روی دژم
که بر گوی تا از که دیدی ستم
خروشید و زد دست بر سر زشاه
که شاها، منم کاوه ی داد خواه
یکی بی زیان مرد آهنگرم
زشاه آتش آید همی بر سرم
تو شاهی و گر اژدها پیکری
بباید بدین داستان داوری
اگر هفت کشور به شاهی تو راست
چرا رنج و سختی همه بهر ماست؟
شماریت با من بباید گرفت
بدان تا جهان ماند اندر شگفت
مگر کز شمار تو آید پدید
که نوبت به فرزند من چون رسید؟
که مارانت را مغز فرزند من
همی داد باید به هر انجمن
***
چو بر خواند کاوه همه محضرش
سبک، سوی پیران آن کشورش
خروشید کای پایمردان دیو
بریده دل از ترس گیهان خدیو
همه سوی دوزخ نهادید روی
سپردید دل ها به گفتار اوی
نباشم بدین محضر اندر گوا
نه هرگز براندیشم از پادشا
خروشید و برجست لرزان زجای
بدرّید و بسپرد محضر به پای
گران مایه فرزند او پیش اوی
از ایوان برون شد خروشان به کوی
چو کاوه برون آمد از پیش شاه
بر او انجمن گشت بازارگاه
همی بر خروشید و فریاد خواند
جهان را سراسر سوی داد خواند
از آن چرم،کآهنگران پشت پای
بپوشند هنگام زخم درای
همان کاوه،آن بر سر نیزه کرد
همان گه زبازاربرخاست گرد
خروشان همی رفت نیزه به دست
که ای نامداران یزدان پرست
کسی کاو هوای فریدون کند
سر از بند ضحاک بیرون کند…
بپویید کاین مهتر آهرمن است
جهان آفرین را به دل دشمن است
بدان بی بها نا سزاوار پوست
پدید آمد آوای دشمن ز دوست
همی رفت پیش اندرون مردگُرد
سپاهی بر او انجمن شد نه خُرد
بدانست خود کآفریدون کجاست
سر اندر کشید و همی رفت راست
به هر بام و در، مردم شهر بود
کسی کش زجنگاوری بهر بود
ز دیوارها خشت و از بام سنگ
به کوی اندرون تیغ و تیر خدنگ
ببارید چون ژاله زابر سیاه
کسی را نبُد بر زمین جایگاه
به شهر اندرون هر که بُرنا بدند
چو پیران که در جنگ دانا بُدند
سوی لشکر آفریدون شدند
زنیرنگ ضحاک بیرون شدند

گام به گام فارسی یازدهم

اختصاصی-دانشچی

ℹ️ اشتراک گذاری به دوستان خود:

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *