خانه » مهارت نوشتاری » انشا در مورد یک روز مه آلود

انشا در مورد یک روز مه آلود

انشای دانش آموزی درباره یک روز مه آلود

انشا در مورد یک روز مه آلود

انشا با موضوع یک روز مه آلود به صورت ادبی و توصیفی برای دانش آموزان آماده شده تا با نحوه نگارش و مهارت نوشتاری آشنا شوند. با دانشچی همراه باشید.

موضوع انشا یک روز مه آلود

اواخر پاییز بود. از آسمان باران می‌بارید. پدر با احتیاط رانندگی می‌کرد و مادر از آمدن پشیمان بود. پس از چندین سال به یک مسافرت خانوادگی می‌رفتیم. جاده پر از مه بود. بعد از گذشت مدت زمانی کوتاه، باران قطع شد. پدر ماشین را گوشه‌ای امن نگه داشت تا کمی استراحت کند. وقتی از ماشین پیاده شدیم، مادر گفت که مراقب خود باشیم تا در مه گم نشویم. فکر می‌کردم او شوخی می‌کند. مگر آدم در مه گم می‌شود؟

لیوانی یکبار مصرف در دستم بود. بادی وزید و روی زمین افتاد. از آن جایی که معتقد بودم نباید زباله‌هایم را روی زمین رها کنم، به دنبال او رفتم تا پیدایش کنم. چند قدم بیشتر پیش نرفته بودم که متوجه شدم مه تمام اطرافم را پوشانده. باد بیشتر می‌وزید و هوا سردتر می‌شد‌. فریاد زدم تا کسی صدایم را بشنود. آن‌قدر جلو رفته بودم که متوجه دور شدن از خانواده نبودم. نمی‌دانستم کجا هستم و همه چیز به نظرم عجیب می‌آمد. در این جاده مه گرفته گم شده بودم و هیچ‌کس فریادهای من را نمی‌شنید.

در ترس غرق شده بودم که ناگهان دستی مرا به سمت خود کشید. جیغی کشیدم و از خواب پریدم. مادر با نگاه نگران خود بالای سر من نشسته بود. گویا خوابی وحشتناک می‌دیدم. ساک‌های کنار در اتاق، خبر از مسافرتی می‌دادند که قرار بود امروز برویم. می‌شد فهمید که نگرانی‌های سفر باعث پریشانی خوابم شده است. از پنجره بیرون را نگاه کردم. قطرات باران بر روی شیشه سرسره بازی می‌کردند. پدر وارد خانه شد و خبر داد که فردا راه می‌افتیم، زیرا امروز هوای جاده بارانی و مه‌آلود است. من بسیار خوشحال بودم که آن اتفاقات، تنها خوابی بودند که واقعیت نداشتند. پدر و مادر را درآغوش گرفتم و از این که در یک جاده مه‌گرفته گم نشده‌ام در پوست خود نمی‌گنجیدم.

انشا یک روز طوفانی

انشا اختصاصی _ نویسنده: حدیثه قاسمی

ℹ️ اشتراک گذاری به دوستان خود:

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *