معنی و مفهوم شعر مست و هشیار فارسی پایه دوازدهم از پروین اعتصامی
در این پست، معنی و مفهوم شعر مست و هشیار از پروین اعتصامی را از کتاب فارسی دوازدهم برای شما دوستان عزیز آماده کرده ایم. با دانشچی همراه باشید.
معنی شعر مست و هشیار
۱- محتسب مستی به ره دید و گریبانش گرفت – مست گفت: «ای دوست، این پیراهن است افسار نیست»
معنی: مامور حاکم، شخص مستی را سر راهش دید و یقه او را گرفت و بازخواستش کرد – مست گفت: این که تو (با عصبانیت) گرفته ای، لباس است نه افسار حیوان.
(یعنی با یک انسان حتی اگر مست هم باشد مثل حیوان رفتار نکن و احترام او را حفظ کن.)
۲- گفت: «مستی، زان سبب افتادن و خیزان میروی» – گفت: «جُرم راه رفتن نیست، ره، هموار نیست»
معنی: مامور گفت: تو مست هستی به خاطر همین است که موقع راه رفتن زمین میخوری و تلو تلو خوران راه میروی – مست گفت: تقصیر از راه رفتن من نیست! راه صاف نیست.
(یعنی اوضاع جامعه خراب است.)
۳- گفت: «میباید تو را تا خانهٔ قاضی بَرَم» – گفت: «رو، صبح آی، قاضی نیمه شب بیدار نیست»
معنی: مامور گفت: باید تو را به خانه قاضی ببرم تا درباره تو قضاوت کند. – مست گفت: برو و صبح بیا مرا ببر. الان قاضی خوابیده است.
(یعنی مسئولان جامعه آنقدر احساس مسئولیت و وجدان کاری ندارند که در هر لحظه به امور مردم رسیدگی کنند/ اشاره به وضع نابسامان حکومت)
۴- گفت: «نزدیک است والی را سرای، آنجا شویم» – گفت: «والی از کجا در خانهٔ خَمّار نیست؟»
معنی: مامور گفت: خانه حاکم نزدیک است. بیا آنجا برویم. – مست گفت: از کجا معلوم که خود حاکم الان در میخانه نباشد؟!
(اشاره به ناکارآمدی حاکم )
۵- گفت: «تا داروغه را گوییم، در مسجد بخواب» – گفت: «مسجد خوابگاه مردم بدکار نیست»
معنی: مامور گفت: تا زمانی که نگهبان را خبر کنیم، تو برو و شب را در مسجد بخواب – مست گفت: مسجد جای آدم های گناهکار و مست نیست. (مسجد خانه خداست و باید پاکیزه در آن وارد شد)
(بی توجهی به اماکن مقدس در آن شرایط جامعه)
۶- گفت: «دیناری بده پنهان و خود را وارهان» – گفت: «کار شرع، کارِ دِرهم و دینار نیست»
معنی: مامور گفت: مقداری پول (برای رشوه) به من بده و خودت را راحت کن (و دیگر با تو کاری نخواهم داشت) – مست گفت: رشوه دادن و رشوه گرفتن در دین حرام است.
۷- گفت: «از بهر غَرامت، جامهات بیرون کُنم» – گفت: «پوسیده است، جز نقشی ز پود و تار نیست»
معنی: مامور گفت: برای تاوان گناهت، لباست را از تنت در می آورم – مست گفت: لباسم به شدت پوسیده ( به درد تو نمی خورد!)
۸- گفت: «آگه نیستی کز سر درافتادت کلاه» – گفت: «در سر عقل باید، بیکلاهی عار نیست!»
معنی: مستی و خبر نداری که کلاهت افتاده – مست گفت: بجای کلاه در سر باید عقل داشت! وگرنه بدون کلاه ماندن عیب نیست. ( اینکه آدم عقلش را به کار نگیرد عیب است.)
(در قدیم، بدون کلاه به بیرون رفتن را کار نادرستی می دانستند.)
۹- گفت: «می بسیار خوردی، زان چنین بیخود شدی» – گفت: «ای بیهوده گو، حرفِ کم و بسیار نیست!»
معنی: مامور گفت: شراب زیاد خوردی به خاطر همین زیادی مست شدی و هذیان می گویی – مست گفت: ای بیهوده گو! صحبت از کم و زیاد خوردن شراب نیست. چه یک ذره چه زیادش در هر صورت حرام است.
۱۰- گفت: «باید حد زند هشیارْ مردم، مست را» – گفت: «هشیاری بیار، اینجا کسی هشیار نیست!»
معنی: مامور گفت: باید انسان هشیار، فرد مست را مجازات کند و شلاق بزند – مست گفت: تو در این جامعه یک هشیار پیدا کن! چرا که کسی اینجا هشیار و عاقل نیست.(همه دغلکارند)
پیشنهادی: معنی شعر میوه ی هنراختصاصی-دانشچی