بازنویسی ساده حکایت اعرابیای را دیدم در حلقه جوهریان بصره + معنی و مفهوم
در ادامه با معنی و مفهوم حکایت اعرابی -از کتاب نگارش دوازدهم- آشنا می شوید. با دانشچی همراه باشید.
متن حکایت
اعرابیای را دیدم در حلقه جوهریان بصره که حکایت همی کرد که وقتی در بیابان راه گم کرده بودم و از زادمعنی با من چیزی نبود و دل بر هلاک نهاده که ناگاه کیسهای یافتم پرمروارید. هرگز آن ذوق و شادی فراموش نکنم که پنداشتم گندم بریان است و باز آن تلخی و نومیدی که بدانستم که مروارید است.
در بیابان خشک و ریگ روان
تشنه را در دهان چه دُر چه صدف
مرد بی توشه کاوفتاد ز پای
بر کمبربند ِ او چه زَر چه خَزَف
معنی حکایت
حلقه: گروه، مجلس
جوهریان: جواهرفروشان
دل بر هلاک نهادن: کنایه از مرگ خود را نزدیک دیدن، کاری از دست برنیامدن
خَزَف: بی ارزش
مرد عربی را دیدم که در جمع جواهرفروشان بصره حکایتی را تعریف می کرد؛ داستان از این قرار بود: روزی در بیابان راهم را گم کردم درحالیکه زاد و توشه سفرم نیز تمام شده بود و چیزی برای خوردن نداشتم. هلاکت و مرگ را با چشمانم می دیدم (احساس کردم که مرگم دارد فرا می رسد). که ناگهان کیسه ای پر از مروارید پیدا کردم.
اول به گمان اینکه در آن کیسه پر از گندم بریان است که می توانم بخورم و زنده بمانم، بسیار ذوق و شادی نمودم. هرگز این صحنه را فراموش نمی کنم که آن لحظه با دیدن آنهمه مروارید و جواهر هیچ شادی نکردم و تنها غمگین و ناامید گشتم.
معنی شعر: در بیابان بی آب و علف اگر تشنه باشی چه فایده دارد دهانت را پر از جواهر و صدف کنند! (چون تشنگی تو را رفع نمی کند)
چه فرقی دارد در کمربند تو دانه های زر و طلا باشد یا مهره های بی ارزش؟
♦ یعنی در آن لحظه تنها چیزی که تو نیاز داری آب است! حتی اگر تمام جواهرات دنیا را هم به تو بدهند دردی را از تو دوا نمی کند.
پیشنهادی: حکایتهای خواندنی