انشا در مورد طبیعت و توصیف آن – مهارت نوشتاری
انشا با موضوع طبیعت و توصیف آن به صورت ادبی و توصیفی برای دانش آموزان آماده شده تا با نحوه نگارش و مهارت نوشتاری آشنا شوند با دانشچی همراه باشید.
موضوع انشا طبیعت
همیشه وقتی از سر و صدا و شلوغی زندگی شهری خسته و ناتوان میشویم دلمان میخواهد به جایی برویم که ساکت و آرام باشد و جز موسیقی طبیعت صدای دیگری به گوش نرسد. در آنجا روح خود را رها کنیم، بیپروا و بدون هیچ نگرانی لابهلای پرچینها و بوتهها بدویم و از ته دل فریاد بکشیم تا تمام سیاهیها و گرد و غبارهایی که روی دلمان نشسته است بیرون بریزد.
طبیعت مادر زمین است. ما همیشه نیاز داریم به آغوش این مادر مهربان پناه ببریم و با او درد دل کنیم. این بار هم برای سبکتر کردن دلم به طبیعت رفتم. قدم در بیشهزارها و علفزارها گذاشتم، به گنجشکهای روی درختان تنومند سلامی کردم و به رودخانه گفتم سلام مرا به دریا برساند.
کمی زیر سایه یک درخت افرا نشستم و اجازه دادم پاهایم زمین خدا را لمس کنند. دستی به شانه گلها کشیدم و چشمکی به پروانه زدم. کفشدوزکی که از روی شاخه افتاد را آرام بلند کردم و روی گلبرگها گذاشتم. گرمای آفتاب را به جان خریدم و چشمانم را بستم.
گوش کردم، تمام وجود گوش شد و صداها را میبلعید. اما چه صدایی؟! صدای گنجشکهایی که روی شاخههای درخت لانه کرده بودند و برای فرزندانشان غذا میآوردند. صدای رقص شاخههای درخت با نوازش باد، صدای پرواز مقتدرانه عقاب بر فراز آسمانها، صدای پچپچ پرندگان مهاجر در همهمه باد، و بینهایت صدای زیبای دیگر. از آن دورتر صدای جوش و خروش رودخانه را میشنیدم.
بلند شدم و به طرفش حرکت کردم. گلها برایم دستی تکان دادند و زاغی که روی درخت نشسته بود تعظیمی کرد. رد صدا را گرفتم تا دوباره به رود خروشان رسیدم. در اینجا هیچ صدای دیگری جز همهمه قطرات آب شنیده نمیشد. دستانم را داخل رود بردم. تمام سلولهای بدنم خنک شد. آبی به صورتم زدم و کنار رود دراز کشیدم.
چقدر آزاد و رها بودم و چه احساس خوشایندی داشتم. انگار روح من متعلق به بدنم نیست و به هر دری میزد که از آن بیرون بپرد و پرواز کند. بلند شدم و دویدم و دویدم تا به انتهای دشت رسیدم. خورشید در حال غروب کردن بود. و کوهها آرام آرام خورشید درخشان را پشت خود پنهان میکردند.
دلم برای اینهمه زیبایی و شکوه تنگ میشود. دلم برای این حس آزادی و رهایی، برای همه موجودات این طبیعت و برای شنیدن صداهای زیبای طبیعت تنگ میشود. به خودم قول دادم این بار زودتر به اینجا بیایم و با درختان و پرندگان دیداری تازه کنم. پس از این مادر مهربان خواستم تا برای من و همه همنوعان من دعا کند و زیبایی خود را بیدریغ به ما عرضه کند.
انشا درباره توصیف طبیعت
طبیعت یکی از هزاران نعمت هایی است که خداوند به مخلوقاتش عطا فرموده تا در ضمن استفاده و لذت از آن، در حفظش کوشا باشند. طبیعت یعنی هر آنچه که خداوند مهربان به ما عطا کرده است؛ از سرسبزی و زیبایی کوه و دشت و صحرا تا دریا و غروب خورشید و بسیاری از چیز های دیگر که زبان، قادر به وصف آن نیست.
تماشای طبیعت خیلی لذت بخش است. از درختان زیبا گرفته تا گل های رنگارنگ و عطرآگین و گونه های حیوانی قشنگ و سبزه زارهای پهناور و کوه های برافراشته، همگی چشمان ما را به تماشای خود فرا می خوانند.
وقتی بهار جامه ی سبز رنگ و رنگارنگ خود را بر تن می کند با دیدن آن احساس آرامش می کنیم و دوست داریم هر لحظه در کنار آن بنشینیم و زبان به توصیف آن بگشاییم. وقتی صدای شرشر آب به گوش می رسد یا وقتی قایقی سوار بر امواج پر تلاطم دریا می بینیم، در دل احساس سبکی می کنیم و این چقدر لذت بخش است. غروب خورشید که دیگر جای خود دارد! وقتی خورشید بعد از یک سفر یک روزه چشم از زمین فرو می بندد و دستی به نشانه ی خداحافظی تکان می دهد و چهره در پس کوه های سر به فلک کشیده مغرب قایم می کند و پرده ی سیاه شب دامن گستر می شود، زیبا و دل چسب است.
و زیباتر از تمام این ها، بیدارشدن از خواب در یک فصل زمستانی و تماشای بلورهای زیبای برف است که با لبخند روی ساقه های خشکیده ی درختان به خواب رفته، جا خوش کرده اند! و درختانی که لباس سفید بر تن کرده و به خوابی کوتاه مدت فرو رفته اند.
آری طبیعت زیباست چرا که خالق آن زیباست.
انشا در مورد طبیعت
در یک صبح بهاری، باران زیبایی می بارید و من نیز در گوشه ای از دشت زیبا با چتر رنگی ام روی صندلی چوبی نشسته بودم و به آفریده های خدا می اندیشیدم تا اینکه در ذهنم به طبیعت پیش رویم رسیدم. چه نعمت وسیعی پیش رویم بود. سرسبزی دشت و چمن و صدای زیبای قطرات باران، و گنجشک هایی که سراسیمه به لانه هایشان در لابه لای درختان پناه می بردند.
صدای بارش باران و رعد و برق، دشت را فرا گرفته بود. آسمان چه با شادی قطره های باران را راهی زمین می کرد و گل های رنگارنگ را خیس! ساعاتی بعد باران قطع شد و خورشید از پشت ابرها چهره نشان داد و رنگین کمانی به پا انداخت. چه رنگین کمان دلنشینی! با رنگ های نیلی، بنفش،آبی، سبز، زرد، نارنجی و قرمز. چه رنگ های دلربایی!
خالق تمام این زیبایی ها خداوندی است که زیبایی را دوست دارد و نعمت های زیادی را به ما ارزانی داشته است.
طبیعت خداوند پر از زیبایی است و زبان در بیان آن ها قاصر است. ما انسان ها طبیعت را بسیار دوست داریم، ولی از همه موجودات بیش تر به آن آسیب می زنیم. ما باید برای طبیعت مانند هر موجود زنده ی دیگری احترام بگذاریم و برای آن ارزش قائل باشیم. یادمان باشد که ما در برابر نعمت های خداوند مسئول هستیم و خداوند از ما درباره ی آن نعمت ها باز خواست می کند. خداوندا کمک کن تا قدر طبیعت را بهتر و بیش تر بدانیم.
موضوعات پیشنهادی انشاهای دانش آموزیتوصیف و انشا ساده ادبی طبیعت _ دانشچی
انشا شماره یک را اصلاح کنید لطفا
متن آخر
ممنون از دیدگاهتان، مورد فوق اصلاح شد.
هنوز مورد بالا اصلاح نشده
باتشکر، اصلاح شد
عالی
موضوع ها خیلی خوبن ممنونم از شما
ن بد بود ن خوب متوسط 👐💕متشکر