انشا دانش آموزی از زبان جنگل سوخته
انشا ذهنی از زبان جنگل سوخته به صورت ادبی و توصیفی برای دانش آموزان آماده شده تا با نحوه نگارش و مهارت نوشتاری آشنا شوند با دانشچی همراه باشید.
موضوع انشا از زبان جنگل سوخته
با دلی اندوهگین میخواهم برای شما از خودم بگویم. روزگاری من سبز و زیبا بودم. در دل من، درختان زیادی زندگی میکردند. آنها بلند قامت و پر از طراوت و شادابی بودند. من از زندگی خود بسیار خرسند بودم. اتفاقی هولناک، من را از یک جنگل سبز به جنگل سوخته تبدیل کرد.
روزگار خوشی داشتم. پرندگان زیادی هر روز به من سر میزدند. برخی از آنها روی درختهای من لانه داشتند و شب که میشد، به خانه خود برمیگشتند. حیوانات از هر گونهای که فکرش را بکنید، درون من زندگی میکردند. همه شاد و خوشحال بودیم. هر روز متفاوت و بهتر از روز قبل میگذشت و روز بعدی میآمد.
شیر ادعای فرمانروایی میکرد و حیوانات دیگر را زیر سلطه خودش گرفته بود. جنگل سبز قوانین خودش را داشت و همه از آن اطاعت میکردند. صبح که میشد، خورشید مهربان همه موجودات را از خواب بیدار میکرد تا روز خود را آغاز کنند.
اتفاق بد زمانی شروع شد که شکارچی خشمگین، وارد جنگل شد. همه حیوانات از او میترسیدند. پس از ورود او، همه حیوانات و پرندگان به لانه و پناهگاههای خود رفتند. او پس از گشتن بدون پیدا کردن هیچ حیوانی برای شکار، خسته شد. هوا رو به تاریکی میرفت. او زمینی هموار، زیر درختی پیدا کرد تا شب را به استراحت بگذراند و صبح، دوباره شکار را آغاز کند. هوا سرد شده بود. او، آتشی کوچک برپا کرد تا بتواند ماهیهایی که از رودخانه گرفته بود را بپزد و اندکی نیز گرم شود.
آتش خیلی حریص بود؛ او میخواست که من، جنگل زیبا را برای خودش کند تا او نیز موجود زیبایی شناخته شود. آرام آرام شاخههایی که اطرافش بود را درون خود غرق کرد. آتش، بزرگ و بزرگتر شد، تا جایی که نیمی از من را بلعیده بود. درختانم درد میکشیدند و میسوختند و حیوانات با گلههای خود از جنگل فرار میکردند. پس از گذشت مدت زمانی طولانی، تمام من نابود و خاکستر شد. آتش موفق شده بود. اما خود او هم دوامی نیافت و بعد از سوزاندن کل موجودات و گیاهان من، از بین رفت.
اکنون من ماندهام که نامم را جنگل سوخته گذاشتهاند و خاکستری از فرزندانم که هیچگاه باز نخواهند گشت.
انشا از زبان آتشانشا اختصاصی _ نویسنده: حدیثه قاسمی