جواب به سوالات و فعالیت درس ششم نگارش دهم ( پاسخ ها به صورت گام به گام )
پاسخگویی به سوالات درس ششم کتاب نگارش دهم نوشته ذهنی (۲): سنجش و مقایسه صفحات ۹۱، ۹۲، ۹۳، ۹۴، ۹۷ با دانشچی همراه باشید.
جواب سوالات نگارش دهم درس ششم نوشته ذهنی (۲): سنجش و مقایسه ( پاسخ گام به گام )
کارگاهِ نوشتن درس ششم
۱- نوشتههای زیر را بخوانید و مشخّص کنید نویسنده برای نوشتن آنها چه چیزهایی را با هم مقایسه کرده است؟
متن یک
جنگ واژهای سه حرفی است. صلح هم سه حرف دارد؛ امّا واژه جنگ خشک و خشن است. صلح نرم و ناز. رنگ جنگ سیاه است و بالاتر از سیاهی رنگی نیست. صلح، سپید جامه است. مثل کوههای بلند در زمستان که بهاری سبز را نوید میدهند.
زیرِ عَلمَ جنگ، دشمنان خیمه زدهاند و زیر بیرق صلح، دوستان. بعید میدانم کسی، دشمنی را بر دوستی ترجیح دهد. سعدی هم بر همین باور است که میگوید:
پای در زنجیر، پیش دوستان بِه که با بیگانگان در بوستان.
جنگ با خودش چه میآورد: ناشکیبی، ناآرامی، زلزله؛ اما صلح همراه با شکیبایی، آرامش و سادگی است. صدای آژیر آتشنشانی، نمودی از جنگ و اضطراب است. صدای رسای اذان، پیغامی برای صلح و دوستی با خلق و خداست.
اگر بخواهیم برای جنگ، هیبت جانوری را فرض کنیم، فکر میکنیم، دیو مناسب باشد. برای صلح هم سیمای رستم، برازنده است.
گرگ و برّه هم میتوانند نماینده خوبی برای جنگ و صلح باشند. ناز بودن برّه با چنگ و دندان گرگ چه نسبتی دارد؟ چوپان نی مینوازد، گوسفندان در دشت پراکنده میشوند و علف به دهان، به نوای چوپان گوش میدهند؛ امّا ناگهان گرگ سر میرسد و گلّه وحشت میکند.
چوپان از جا میخیزد و موسیقی زیبای نی به هی هی و وای ، وای بدل میشود.
اگر چه در تمامی جنگها انسان حاضر و ناظر است؛ امّا ذات انسان با جنگ همخو نیست. گاهی جنگ مانند مهمان ناخوانده به سراغ انسان میآید. مثل سیل و زلزله که یک دفعه، خانه آرامش آدمی را فرو میریزد و آن را مثل سیل با خودش میبرد. فرشتهها صلحدوست هستند و سکوت را دوست دارند. البتّه جنگ اگر در راه آرمان و اعتقاد باشد، مانند هر سختی و رنج، جنبههای سازنده هم دارد؛ انسان را آبدیده میکند و روح او را میپرورد و پالایش میکند.
📗 پاسخ: در این متن جنگ و صلح با هم مقایسه شدهاند.
متن دو
دیدن به هنر نیست، به دانش هم نیست.
مرغها هم میبینند. موشها هم میبینند. گوسفندها وگرگها هم میبینند. آدمها هم میبینند. آدمها گاهی مثل مرغها میبینند، گاهی مثل موشها، برخی همچون گوسفندان و برخی مانند گرگها. پس دیدن به هنر نیست، به دانش هم نیست. حتّی به آدم بودن هم نیست.
مرغها هستی را نقطهنقطه میبینند. هر نقطهای یک دانه ارزن، یک دانۀ گندم، یک حشره مرده، یا هرچیز دیگری که با چینهدان سازگار باشد. نقطهها بههم نمیچسبند. لحظهها هم. زندگی یک نقطه بیشتر نیست. یا یک لحظه. هر لحظهای یک نقطه است. درست مثل دانه ارزن، یا هرچیز دیگری که با چینهدان سازگار باشد. آن یک نقطه که تمام شد، نقطه دیگر درست مانند نقطه قبلی است.
برای دیدن، مرغها استعداد آدم شدن ندارند. امّا شاید آدمها استعداد مرغ شدن را داشتهباشند.
موشها شاید هستی را به همان تونلهای پر پیچوخمی میشناسند که همه مثل هم هستند. یک سر به انبار خوراکیها و طعمهها، آن سر دیگر به حریم خانه. درازی راه با طولِ زمان یکی است. رفت و برگشت، یک زندگی کامل است. هر بار همان است که پیش از آن بوده است. وقتی همه رفت و برگشتها مثل هم باشند، زندگی یک رفت و برگشت بیشتر نیست.
موشها زندگی را میبینند، برخی آدمها استعداد این گونه دیدن را دارند؛ اما شاید موشها، استعداد آدم شدن را نداشته باشند.
روزی که گوسفند جوانی را سر میبریدند، چندتا گوسفند دیگر هم آنجا بودند. دیدم که گوسفندها این واقعه را نمیبینند؛ امّا علفها را میدیدند. گاهی آدمها چقدر شبیه گوسفندها میبینند.
گرگها، بیشتر سگها را میبینند تا آدمها را. گوسفندها هم در نگاه آنها شاید سگهایی ترسو هستند که باید خفه شوند.
من نمیدانم که آدم چگونه باید ببیند؛ امّا این را میدانم که نمیتوانم نگاهم را از تاریکیها برگیرم. زندگی برایم نقطههای جدا از هم نیست.
زندگی برای مرغها روشن و آشکار است، یک نقطه، خواه گندم یا هر چیز دیگر. زندگی برای موشها روشن است، یک راه رفت و برگشت. زندگی برای گوسفندان هم روشن است، علف، علف، علف.
مرغها، موشها، گرگها، سگها، همه انگار زندگی را میبینند. شاید از آن رو که تاریکی را نمیبینند. گسترههای روشناییام قایقِ کوچکی است در ظلمات بیکرانه.
دیدن به هنر نیست. به دانش هم نیست.
دیدن برای من، شاید، تقلّا کردنی است در ظلمات به سمت روشنایی.
📗 پاسخ: نویسنده نوع نگاه را در بین موجودات مختلف مقایسه کرده است و بسیار زیرکانه نگاه خالی از آگاهی و کورکورانه را نکوهش کرده است.
۲- موضوعی را انتخاب کنید و با استفاده از روش «سنجش و مقایسه»، یک متن ذهنی بنویسید.
موضوع: 📗 پاسخ: مداد و خودکار
متن نوشته
📗 پاسخ: وقتی به دبستان رفتیم فکر اینکه از این پس سواد خواندن و نوشتن پیدا میکنیم، ما را غرق در شادی میکرد. دیگر برای خواندن تابلوهای خیابان محتاج دیگران نبودیم و دیگر لازم نبود فقط به عکس کتابهای داستانمان نگاه کنیم.
مداد در دست گرفتیم و لرزان لرزان شروع به نوشتن کردیم. یک سال گذشت و ما تمام حروف الفبا را آموختیم. دیگر خواندن هیچ چیز برای ما غیرممکن نبود. اما در دست گرفتن مداد، باز هم کمی حس بیسوادی به ما میداد.
بچههای کلاسهای بالاتر خودکار در دست میگرفتند، ولی به ما اجازه نوشتن با خودکار داده نمیشد. این بار در دست گرفتن خودکار برای ما آرزو بود. به سال سوم دبستان که رسیدیم، به ما اجازه داده شد تا در کنار مداد از خودکار هم استفاده کنیم.
دیگر به اوج آرزوی خود رسیده بودیم. اما حالا که هردو را با هم داشتیم، تازه تفاوتهای آن دو را میدیدیم.
وقتی با مداد غلط مینوشتیم، به راحتی با پاککن پاک میکردیم و نوشته را تصحیح میکردیم، اما خودکار چه؟ هیچگاه ردپای اشتباه از آن پاک نمیشود. حتی اگر با لاک غلطگیر هم نوشته را تصحیح کنیم، باز جای اشتباه ما به وضوح به چشم میخورد.
مداد رد کمرنگتری از خود به جا میگذاشت، اما با خودکار واضح و خوانا میشد نوشت. برای همین نوشتههای مهم و ماندگار را با خودکار مینوشتیم که سالها خوانا باقی بماند و مانند مداد پس از چند سال اثرش کمرنگ نشود.
برای بهتر نوشتن با مداد، باید آن را میتراشیدیم تا نوک تیزتر و بهتری داشته باشد برای همین همیشه کوچک شدن آن را میدیدیم؛ اما جوهر خودکار کمکم پایین میرفت و ما متوجه تمام شدن آن نمیشدیم.
مداد همیشه یک پاککن و تراش به همراه خود دارد و آنان دوستان قدیمی و صمیمی یکدیگرند؛ اما خودکار همیشه تنهاست، گاهی لاک غلطگیر کنار او قرار میگیرد، اما چیزی از تنهایی خودکار کم نمیکند.
مداد متواضع و صبور است و نوشتن با آن زمان بیشتری میبرد، اما خودکار سریع و روان مینویسد و خیلی زود از روی کاغذ بلند میشود.
مداد و خودکار چقدر شبیه آدمهای اطراف ما هستند. کافی است کمی دقت کنیم تا به شباهتهای بین آنها با انسانها پی ببریم.
شعرگردانی
شعر زیر را بخوانید، درک و دریافت خود را در چند سطر بنویسید.
مگر دیده باشی که در باغ و راغ بتابد به شب، کرمکی چون چراغ
یکی گفتش، ای کرمک شب فروز چه بودت که بیرون نیایی به روز
ببین کاتشی کرمک خاکزاد جواب از سرِ روشنایی چه داد
که من روز و شب جز به صحرا نیم ولی پیش خورشید پیدا نیم
📗 پاسخ: شاید دیده باشی که شبها در باغ، کرمهای شبتاب مانند چراغ میتابند. شخصی از کرم شبتاب پرسید: چرا در طول روز بیرون نمیآیی؟ ببینید که کرم شبتاب از روی آگاهی و دانایی چه جواب هوشمندانهای داد. او پاسخ داد: من در تمام طول شب و روز در صحرا هستم. اما در برابر تابش خورشید دیده نمیشوم.
این شعر اشاره ظریفی به این نکته دارد که انسان باید در زمان درست و در مکان درست قرار بگیرد تا استعداد و تواناییهایش دیده شوند. شناخت موقعیت مناسب برای هرکس، چیزی است که میتواند او را به موفقیت نزدیک کند.
جواب درسهای بعدی نگارش دهم دانلود PDF کتاب نگارش دهم