خانه » ادبیات » شعر درباره عید نوروز از مولانا

شعر درباره عید نوروز از مولانا

اشعار مولوی درباره عید نوروز

شعر درباره عید نوروز از مولانا

در ادامه با شعرهای زیبا از جناب مولوی درباره عید نوروز آشنا می شوید. با دانشچی همراه باشید.

شعر های زیبای عید نوروز از زبان مولوی (مولانا)

آمد بهار خرم و آمد رسول يار

مستيم و عاشقيم و خماريم و بي‌قرار

اي چشم و اي چراغ، روان شو به سوي باغ

مگذار شاهدان چمن را در انتظار

********************

بهار آمد بهار آمد سلام آورد مستان را

از آن پیغامبر خوبان پیام آورد مستان را

زبان سوسن از ساقی کرامت‌های مستان گفت

شنید آن سرو از سوسن قیام آورد مستان را

ز اول باغ در مجلس نثار آورد آنگه نقل

چو دید از لاله کوهی که جام آورد مستان را

ز گریه ابر نیسانی دم سرد زمستانی

چه حیلت کرد کز پرده به دام آورد مستان را

سقاهم ربهم خوردند و نام و ننگ گم کردند

چو آمد نامه ساقی چه نام آورد مستان را

درون مجمر دل‌ها سپند و عود می‌سوزد

که سرمای فراق او زکام آورد مستان را

درآ در گلشن باقی برآ بر بام کان ساقی

ز پنهان خانه غیبی پیام آورد مستان را

چو خوبان حله پوشیدند درآ در باغ و پس بنگر

که ساقی هر چه درباید تمام آورد مستان را

که جان‌ها را بهار آورد و ما را روی یار آورد

ببین کز جمله دولت‌ها کدام آورد مستان را

ز شمس الدین تبریزی به ناگه ساقی دولت

به جام خاص سلطانی مدام آورد مستان را

****************************

ای نوبهار خندان از لامکان رسیدی
چیزی بیار مانی از یار ما چه دیدی

خندان و تازه رویی سرسبز و مشک بویی
همرنگ یار مایی یا رنگ از او خریدی

****************************

مه دی رفت و بهمن هم بیا که نوبهار آمد

زمین سرسبز و خرم شد زمان لاله زار آمد

درختان بین که چون مستان همه گیجند و سرجنبان

صبا برخواند افسونی که گلشن بی‌قرار آمد

سمن را گفت نیلوفر که پیچاپیچ من بنگر

چمن را گفت شکوفه که فضل کردگار آمد

بنفشه در رکوع آمد چو سنبل در خشوع آمد

چو نرگس چشمکش می‌زد که وقت اعتبار آمد

چه گفت آن بید سرجنبان که از مستی سبک سر شد

چه دید آن سرو خوش قامت که رفت و پایدار آمد

قلم بگرفته نقاشان که جانم مست کف‌هاشان

که تصویرات زیباشان جمال شاخسار آمد

هزاران مرغ شیرین پر نشسته بر سر منبر

ثنا و حمد می‌خواند که وقت انتشار آمد

چو گوید مرغ جان یاهو بگوید فاخته کوکو

بگوید چون نبردی بو نصیبت انتظار آمد

بفرمودند گل‌ها را که بنمایید دل‌ها را

نشاید دل نهان کردن چو جلوه یار غار آمد

به بلبل گفت گل بنگر به سوی سوسن اخضر

که گر چه صد زبان دارد صبور و رازدار آمد

جوابش داد بلبل رو به کشف راز من بگرو

که این عشقی که من دارم چو تو بی‌زینهار آمد

چنار آورد رو در رز که ای ساجد قیامی کن

جوابش داد کاین سجده مرا بی‌اختیار آمد

منم حامل از آن شربت که بر مستان زند ضربت

مرا باطن چو نار آمد تو را ظاهر چنان آمد

برآمد زعفران فرخ نشان عاشقان بر رخ

بر او بخشود و گل گفت اه که این مسکین چه زار آمد

رسید این ماجرای او به سیب لعل خندان رو

به گل گفت او نمی‌داند که دلبر بردبار آمد

چو سیب آورد این دعوی که نیکو ظنم از مولی

برای امتحان آن ز هر سو سنگسار آمد

کسی سنگ اندر او بندد چو صادق بود می‌خندد

چرا شیرین نخندد خوش کش از خسرو نثار آمد

کلوخ انداز خوبان را برای خواندن باشد

جفای دوستان با هم نه از بهر نفار آمد

زلیخا گر درید آن دم گریبان و زه یوسف

پی تجمیش و بازی دان که کشاف سرار آمد

خورد سنگ و فروناید که من آویخته شادم

که این تشریف آویزش مرا منصوروار آمد

که من منصورم آویزان ز شاخ دار الرحمان

مرا دور از لب زشتان چنین بوس و کنار آمد

هلا ختم است بر بوسه نهان کن دل چو سنبوسه

درون سینه زن پنهان دمی که بی‌شمار آمد

**********************************

آمد بهار عاشقان تا خاکدان بستان شود

آمد ندای آسمان تا مرغ جان پران شود

هم بحر پرگوهر شود هم شوره چون گوهر شود

هم سنگ لعل کان شود هم جسم جمله جان شود

گر چشم و جان عاشقان چون ابر طوفان بار شد

اما دل اندر ابر تن چون برق‌ها رخشان شود

دانی چرا چون ابر شد در عشق چشم عاشقان

زیرا که آن مه بیشتر در ابرها پنهان شود

ای شاد و خندان ساعتی کان ابرها گرینده شد

یا رب خجسته حالتی کان برق‌ها خندان شود

زان صد هزاران قطره‌ها یک قطره ناید بر زمین

ور زانک آید بر زمین جمله جهان ویران شود

جمله جهان ویران شود وز عشق هر ویرانه‌ای

با نوح هم کشتی شود پس محرم طوفان شود

طوفان اگر ساکن بدی گردان نبودی آسمان

زان موج بیرون از جهت این شش جهت جنبان شود

ای مانده زیر شش جهت هم غم بخور هم غم مخور

کان دانه‌ها زیر زمین یک روز نخلستان شود

از خاک روزی سر کند آن بیخ شاخ تر کند

شاخی دو سه گر خشک شد باقیش آبستان شود

وان خشک چون آتش شود آتش چو جان هم خوش شود

آن این نباشد این شود این آن نباشد آن شود

چیزی دهانم را ببست یعنی کنار بام و مست

هر چه تو زان حیران شوی آن چیز از او حیران شود

**********************************

امروز روز شادي و امسال سال گل
نيكوست حال ما كه نكو باد حال گل

گل را مدد رسيد زگلزار روي دوست
تا چشم ما نبيند ديگر زوال گل

مست است چشم نرگس و خندان دهان باغ
از كرّ و فرّ و رونق لطف و كمال گل

سوسن زبان گشوده و گفته به گوش سرو
اسرار عشق بلبل و حسن خصال گل

جامه دران رسيد گل از بهر داد ما
زان مي دريم جامه به بوي وصال گل

گل آنجهاني است نگنجه درين جهان
در عالم خيال چه گنجد خيال گل

گل كيست؟ قاصديست ز بستان عقل و جان
گل چيست؟ رقعه ايست ز جاه و جمال گل

گيريم دامن گل و همراه گل شويم
رقصان همي رويم به اصل و نهان گل

اصل و نهال گل، عرق لطف مصطفاست
زان صدر، بدر گردد آنجا هلال گل

زنده كنند و باز پر و بال نو دهند
هر چند بر كنيد شما پر و بال گل

مانند چار مرغ خليل از پی وفا
در دعوت بهار ببين امتثال گل

خاموش باش و لب مگشا خواجه غنچه وار
مي خند زير لب تو به زير ظلال گل

پیشنهادی: شعر عید نوروز از حافظ
ℹ️ اشتراک گذاری به دوستان خود:

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *