آشنایی با زندگی صائب تبریزی و اشعار ترکی و فارسی او
زندگی نامه صائب تبریزی
میرزا محمّدعلی متخلّص به صائب تبريزی و معروف به میرزا صائب بزرگترین غزلسرای قرن یازدهم هجری است . وی در حدود سالهای ۹۷۰ الی ۹۷۳ – ۱۰۰۰ الی ۱۰۰۳ هجری – در اصفهان دیده به جهان گشود.
پدر او تاجری معتبر بود. عمویش، شمسالدین تبریزی معروف به شیرینقلم، از خوشنویسان برجستهٔ روزگار خود به شمار میرفت و به احتمال بسیار صائب که خط خوشی داشت، نزد وی خوشنویسی آموخته بود. خانوادهٔ صائب جزو هزار خانواری بودند که به دستور شاه عباس اول صفوی از تبریز کوچ کرده و در محله عباسآباد اصفهان ساکن شدند، و این مردم را تبارزه (تبریزیهای) اصفهان مینامیدند.
صائب در اصفهان به آموختن علوم عصر پرداخت. در جوانی به حج رفت و در بازگشت به مشهد سفر کرد. وی در سال ۱۰۳۴ ه. ق از اصفهان عازم هندوستان شد و بعد به هرات و کابل رفت. حکمران کابل، خواجه احسنالله مشهور به ظفرخان، که خود شاعر و ادیب بود، مقدم صائب را گرامی داشت. ظفرخان پس از مدتی به خاطر جلوس شاه جهان، عازم دکن شد و صائب را نیز به همراه خود برد.
در سال ۱۰۴۲ ه. ق صائب به ایران بازگشت و در اصفهان اقامت گزید. شاه عباس دوم صفوی به او مقام ملکالشعرایی داد.
صائب هشتاد سال زندگی کرد و در اصفهان دیده از جهان فروبست. درگذشت او در سال ۱۰۸۶ یا ۱۰۸۷ ه.ق بودهاست. آرامگاه او در اصفهان، در محلهٔ لَنبان، در محلی است که در زمان حیات او معروف به تکیه میرزا صائب بود. مقبرهٔ صائب در باغچهای در اصفهان در خیابانی که به نام او نامگذاری شدهاست، قرار دارد.این خیابان اکنون نیز به این نام موجود است.
صائب تبریزی شاعری کثیرالشعر بود، شمار اشعار صائب را از شصت هزار تا صد و بیست هزار بیت گفتهاند. آثار صائب جز سه چهار هزار بیت قصیده و یک مثنوی کوتاه و ناقص به نام قندهارنامه و دو سه قطعه، همگی غزل است. افزون بر فارسی وی هفده غزل به ترکی آذربایجانی نیز دارد.
سبک و شیوهٔ صائب تبریزی
صائب سبکی را به کمال رساند که چند سده پس از او سبک هندی نامیده شد. او اسلوب معادله یا «مدعا مثل» را بیش از دیگر شاعران همروزگارش به کار بردهاست. نازکی خیال و لطافت اندیشه و مضمون سازیهای ظریف و معنیهای بیگانه و باریک در شعر وی دیده میشود. ابیات غزل وی استقلال معنایی دارند و در یک غزل از چندین موضوع سخن گفتهاست.
صائب را شاعر تکبیتها نیز گفتهاند.
آثار صائب تبریزی
مرآت الجمال: ابیاتی در وصف معشوق است
آرایش نگار: ابیاتی مربوط به آینه و شانه
میخانه: اشعاری در باب می و میخانه
واجب الحفظ : برگزیده غزلهایش
نمونه ای از اشعار صائب تبریزی
از تهیدستی است در مغز چنار این پیچ و تاب
چشم ظاهربین ز بی دردی کند جوهر حساب
می شود چون نافه مویش در جوانی ها سفید
هر که خون خویش را سازد چو آهو مشک ناب
راحت بی رنج در ماتم سرای خاک نیست
خنده گل گریه های تلخ دارد چون گلاب
در بلندی با فرودستان تواضع پیشه کن
تا چو ماه نو ترا گردون کند از زر رکاب
می کشد از عشق، حیف خود دل بی تاب ما
می کند خون در دل آتش به گردیدن کباب
نیست از باد مخالف فرق تا باد مراد
شد تنک دریانوردی را که دل همچون حباب
عشق در دلهای روشن بی قراری می کند
پرتو خورشید در آیینه دارد اضطراب
کوته است از حرف خاموشان زبان اعتراض
ایمن از تیغ است هر خونی که گردد مشک ناب
دل منه بر عمر مستعجل که اسب تند را
نیست مانع از دویدن پا فشردن در رکاب
می دود در جستجوی آب، دایم هر طرف
گر چه از آب است صائب پرده چشم حباب
♥♥♥♥♥ ♥ ♥♥♥♥♥
آب خضر و میشبانه یکیست
مستی و عمر جاودانه یکیست
بر دل ماست چشم، خوبان را
صد کماندار را نشانه یکیست
پیش آن چشمهای خوابآلود
نالهٔ عاشق و فسانه یکیست
پلهٔ دین و کفر چون میزان
دو نماید، ولی زبانه یکیست
گر هزارست بلبل این باغ
همه را نغمه و ترانه یکیست
پیش مرغ شکستهپر صائب
قفس و باغ و آشیانه یکیست
دنبال دل کمند نگاه کسی مباد
این برق در کمین گیاه کسی مباد
از انتظار، دیدهٔ یعقوب شد سفید
هیچ آفریده چشم به راه کسی مباد
از توبهٔ شکسته، زمین گیر خجلتم
این شیشهٔ شکسته به راه کسی مباد
یا رب که هیچ دیده ز پرواز بی محل
منتپذیر از پر کاه کسی مباد
لرزد دلم ز قامت خم همچو برگ بید
دیوار پیگسسته پناه کسی مباد
در حیرتم که توبه کنم از کدام جرم
بیش از شمار، جرم و گناه کسی مباد
صائب دلم سیاه شد از کثرت گناه
این ابر تیره پردهٔ ماه کسی مباد
♥♥♥♥♥ ♥ ♥♥♥♥♥
صبح روشن شد، بده ساقی می چون آفتاب
تا به روی دولت بیدار برخیزم ز خواب
هر که در میخانه بردارد ز روی صدق دست
از بیاض گردن مینا شود مالک رقاب
ماهیان از بی زبانی بحر بر سر می کشند
گفتگو داروی بیهوشی است در بزم شراب
عذر بیداد رخ او را خط از عشاق خواست
راه خود را پاک سازد خون چو گردد مشک ناب
از خط شبرنگ گفتم شرم او کمتر شود
پرده دیگر ز خط افزود بر شرم و حجاب
در زمان خط، مدار چشم او بر مردمی است
گردن عامل بود باریک در پای حساب
از نگاه گرم، چون مویی که بر آتش نهند
می شود افزون میان نازکش را پیچ و تاب
فیض گردون بلنداختر بود ز اقبال عشق
تاج بخشی می کند از همت دریا حباب
کیمیای دانه احسان، زمین قابل است
گوهر شهوار گردد در صدف اشک سحاب
مردم بی برگ را اسباب عیش آماده است
بستر خار است، در هر جا که سنگین گشت خواب
ایمنی جستم ز ویرانی، ندانستم که چرخ
گنج خواهد خواست جای باج ازین ملک خراب
در بلندی ناله صائب ندارد کوتهی
کوه تمکین تو می سازد صدا را بی جواب
غزلیات ترکی صائب تبریزی
مین دل محزونیله بیر تازه قربانیز هله
زخم تیر غمزه مستینله بیجانیز هله
اولمادان غم چکمه ریز دور زمانیندان سنین
ناله و آه ائتمه ده دل ایندی حیرانیز هله
لطف ائدرسن، گر چه سن اغیاره هر دم دوستیم
روز و شب بیز فرقتینله زار و نالانیز هله
عید وصلینه مشرف اولمادان اغیار دون
دستینی بوس ائیله دیک بیز اونلا شادانیز هله
دام دوزخ ایچره اغیار اولماسین اصلاً خلاص
صائبا بیز جنت دلداره مهمانیز هله
♥♥♥♥♥ ♥ ♥♥♥♥♥
عاشقین گوز یاشینه رحم ایله مز اول آفتاب
آغلاماق ایلن آپارماز اود الیندن جان کباب
باش ویرنده خنجر سیرابینه یتمزمنه
گر چه سانیر ئوزینی باشدان کیچنلردن حباب
ایچدی قانلار اول ستمگر تا کباب ایتدی منی
چکدی اوددان انتقامین دونه دونه بوکباب
خاک اولدوم اول کمان ابرو اوخین صید ایتمگه
بیلمدیم کوک یاییدن دوشمزیره تیر شهاب
گردو توشسا آتش رخساریلن ییرنده دور
ایلسون عاشقلر ایله نیچه یوز سیزلیخ نقاب
شفقت ایلن بیرکرت باشین گوتور توپراقدن
نیچه یولوندا شفقدن ترلسون قان آفتاب؟
فارغم سنگ ملامت ایچره جور چرخدن
نیلسون گوهرده اولان سویه موج انقلاب؟
عقلی عشق ایتمک سوزایلن سهل و آسان گورونور
باش آغاردی نافه نین تاقانین ایتدی مشک ناب
سایمسه هرکیم فنا دنیاده موجود ئوزینی
داخل جنت اولور محشرده صائب بی حساب