انشا زیبا در مورد زمین سخاوتمند و انسان بیتفاوت
انشا در مورد زمین سخاوتمند و انسان بیتفاوت به صورت ادبی و ساده برای دانش آموزان آماده شده تا با نحوه نگارش و مهارت نوشتاری آشنا شوند با دانشچی همراه باشید.
زمین سخاوتمند و انسان بیتفاوت
من زمینم. سیاره درخشان و خاکی. خانه تمام انسانها. انسانهایی که بدون من هرگز وجود نداشتند. من به آنها همه چیز بخشیدهام. انسانهایی که بدنشان از خاک تن من به وجود میآید و ریههایشان هوای من را تنفس میکند، بر روی من اولین قدمهایشان را برمیدارند و رشد میکنند و بزرگ و بزرگتر میشوند. چشمههای آب از دل کوههای من میجوشند و تشنگی سیریناپذیر انسان را برطرف میکند. خاک و دریاها و اقیانوسها و رودهایم به آنها غذا و روزی میرساند.
انسانها از جنگلها و درختهایم، از کوهها و سنگهایم برای خودشان سرپناه و خانه میسازند. دانه گیاهی را که در قلب من به امانت میگذارند، مادرانه پرورش میدهم تا رشد کند و چند برابر آنرا به آنها پس میدهم. با گردشم به دور خود روز و شب را میسازم تا انسانها شب را در آسودگی بخوابند و استراحت کنند و با گردشم به دور خورشید فصلهای متفاوت و زیبا را به وجود میآورم تا با دیدن این همه زیبایی به وجد بیایند. از دل من سنگهای زیبا و گرانبها خارج میشود.
یاد بگیریم: در مورد خورشید و ویژگی هایشمن به آنها آهن و فلزات دیگر میدهم تا از آن برای راحتی و رفاه خود بهره برند. هر بخشی از من را که بنگرید زیبایی و شگفتی تازهای دارم. کوههای بلندم، درههای عمیقم، جنگلهای انبوهم، زمینهای پوشیده از برفم، دشتهای سرسبزم، بیابانهای سوزانم، دریاهای آبیم، همه و همه را سخاوتمندانه در اختیار انسان گذاشتهام.
پیشنهادی: تحقیق درمورد بیابانافسوس، افسوس که انسان همه را فراموش کرده است، گویی که دیگر اهمیتی ندارم. آنچنان غرق در خود شده است که تنم را رنجور و هوایم را آلوده میکند و روحم را آزرده است. جانورانم را یک به یک از بین میبرد. آبهای درخشانم را تیره و تار میکند. جنگلهایم را نابود و کوههای یخم را ذوب میکند. تنم را آتش میزند و انبوهی از زباله میسازد. پسماندهایش را به امید من رها میکند و میرود. من، زمین خستهام.
زمین آزردهای که دیگر توان ندارد صدمات سهمگینی که به جسم و روحش وارد شده را تاب بیاورد و جبران کند. انسان اما خستگی مرا فراموش کرده است. انسان بیتفاوت که در پی منافع خویش است و فراموش کرده که هر چه دارد از همین زمین خسته است و حالا اینگونه کمر به نابودی من و خویش بسته است. من اما همیشه انسان را بر قلبم میفشارم و همچون مادری که فرزندش را راهی میکند به امید بازگشت انسان به نزد مادرش باقی خواهم ماند.