مختصری از زندگینامه و آثار ویلیام شکسپیر
ویلیام شکسپیر ( William Shakespeare) (زاده ۱۵۶۴ – درگذشته ۱۶۱۶) شاعر و نمایشنامهنویس انگلیسی بود که بسیاری وی را بزرگترین نویسنده در زبان انگلیسی دانستهاند. «سخن سرای آون» (به انگلیسی: Bard of Avon) لقبی است که به خاطر محل تولدش در آون واقع در استراتفورد انگلیس به وی دادهاند.
زندگینامه ویلیام شکسپیر
شهرت شکسپیر به عنوان شاعر، نویسنده، بازیگر و نمایشنامه نویس منحصربهفرد است و برخی او را بزرگترین نمایشنامه نویس تاریخ میدانند، اما بسیاری از حقایق زندگی او مبهم است. پدرش از صاحب منصبان دیوانی بود که گویا بعدها با مشکلات مالی مواجه شد و مادرش فرزند یک زمیندار محلی دارنده بود. شکسپیر احتمالاً در مدرسهٔ گرامر استراتفورد تحصیل کرده و در آنجا اطلاعات ارزشمندی دربارهٔ لاتین به دست آورده؛ اما ویلیام رهسپار آکسفورد یا کمبریج نشد.
دربارهٔ جوانی ویلیام افسانه فراوان است و سند معتبر اندک. اولین مدرکی که ما دربارهٔ او پس از مراسم تعمید و نامگذاری داریم از ازدواج او با آن هثوی (به انگلیسی: Anne Hathaway) در سال ۱۵۸۲ است، که ثمرهٔ آن دختری متولد ۱۵۸۳ و یک دختر و پسر دوقلو در سال ۱۵۸۵ بود. شکسپیر پس از ازدواج به لندن رفت و در تماشاخانه مشغول بازی شد. در آنجا وظیفه ویرایش نمایش نامهها را به او سپردند.
شکسپیر از این موقعیت استفاده کرد و خود چند نمایشنامه نوشت که با استقبال روبه رو شد. پس از آن تا هفت سال هیج اطلاعی از فعالیتهایش نداریم؛ اما وی احتمالاً پیش از سال ۱۵۹۲ در لندن به عنوان بازیگر کار میکرده است. در این موقع چندین گروه بازیگری در لندن و دیگر مناطق وجود داشت که ارتباط شکسپیر با یکی یا بیشتر از آنها همگی حدسیات است. اما ما از ارتباط مفید و طولانی او با موفقترین دسته بازیگران با نام مردان لرد چامبرلین اطلاع داریم که پس از به تخت نشستن جیمز اول، مردان شاه (به انگلیسی: The King’s Men) نام گرفتند. شکسپیر نه تنها با این گروه بازی کرد بلکه سرانجام سالار صاحب سهم و مدیر نمایشنامه شد.
دسته شامل کسانی که در آن روزگار مشهورترین بازیگران بودند میشد، مانند ریچارد باربیج (که بی شک خالق نقشهای هملت، شاه لیر و اتلو بود) همینطور رابرت آرمین و ویل کمپ (بازیگران نمایشنامهٔ دلقک و احمق شکسپیر).
همچنین ایشان شناخته شدهترین تئاتر الیزابتی در سال ۱۵۹۹ بودند.
شکسپیر در دوران نخستین خود را محدود تئاتر نکرد و در سال ۱۵۹۳ منظومهٔ عشقی اساطیری ونوس و آدونیس (به انگلیسی: Venus and Adonis) و در سال پس از آن نیز اثر برجسته تر تاراج لاکریس (به انگلیسی: The Rape of Lucrese) را به حامی خود اشراف زادهٔ ساوت همپتون اهدا کرد. و تا ۱۵۹۷ وی کامکار شد خانهای نو در استراتفورد خریداری کند و اینک او میتوانست خود را جنتلمن بنامد.
فرانسیس میرس (به انگلیسی: Francis Meres) در پالادیس تامیا: خزانه هوش (۱۵۹۸) در رابطه با شکسپیر میگوید: «همانطور که پلاتوس و سنکا (به انگلیسی: Plautus and Seneca) بهترین برای کمدی و تراژدی در میان لاتین هستند شکسپیر فاخرترین آنها از هر دو گونه در روی صحنه است.»
با دو چکامهای که شکسپیر در سالهای ۱۵۹۳ و ۱۵۹۴ به چاپ رساند اشعار او زودتر از نمایشهایش چاپ شدند. همینطور باید گفت که بیشتر غزلهای وی باید در این سالها نوشته شده باشند و نمایشهای او پس از سال ۱۵۹۴ نمایان شدهاند و او به طور کلی هر دو سال یکی را ارئه نمود که هریک شامل سرود و آهنگهایی بسیار زیبایی میشدند.
نمایشهای ابتدایی شکسپیر شامل: هنری چهارم، تیتوس آندرونیکس، رؤیای شب نیمهٔ تابستان، بازرگان ونیزی و ریچار دوم میشود که همگی در میانه و اواخر دهه ۱۵۹۰ تاریخ گذاری شدهاند.
پیشنهادی: همه چیز درباره زندگی ویکتور هوگوهمینطور بعضی از تراژدیهای مشهور او که در اوایل دهه ۱۶۰۰ نگاشته شدهاند شامل: اتلو، شاه لیر و مکبث میشوند. در حدود سال ۱۶۱۰ شکسپیر به استراتفورد برای استراحت برمیگردد و با وجود آن به نوشتن ادامه میدهد که دورهٔ رمان و کمدی-تراژدی او به حساب میآید مانند: طوفان، هنری هشتم، سیمبلاین و داستان زمستان. در مورد غزلیات او میتوان گفت که نخستین بار در سال ۱۶۰۹ به چاپ رسیدند.
درگذشت شکسپیر
ویلیام شکسپیر در روز ۲۳ آوریل ۱۶۱۶ میلادی در پنجاه و دو سالگی درگذشت. جسدش را دو روز بعد در کلیسای مقدس ترینیتی به خاک سپردند. او حتی قطعهای ادبی نیز برای روی سنگ قبر خود گفته که بر آن حک شدهاست:
تو را به مسیح از کندن خاکی که اینجا را دربرگرفته دست بدار!
خجسته باد آنکه این خاک را فروگذارد، و نفرین بر آنکه استخوانهایم بردارد!
او در حالی مُرد که به سال ۱۶۱۶ هیچ نسخهٔ جمعآوری شدهای از آثارش وجود نداشت، و بعضی از آنها در نسخههایی مستقل چاپ شده بودند که همانها هم بدون نظارت و ویرایش او بود. در سال ۱۶۲۳ دو تن از اعضای هیئت شکسپیر، جان همینگز و هنری کاندل، نسخه جامع و ویراستهای از نمایش نامههایش را به چاپ رساندند که فِرست فولیو (به انگلیسی: First Folio) نام گرفت.
آثار ویلیام شکسپیر
- حکایت زمستان
- درد بیهوده عشق
- اُتللو
- مکبث
- سیمبلین
- هر طور که شما دوست دارید
- همسران خوش ویندزور
- ژولیوس سزار
- قیاس برای قیاس
- ریچارد سوم
- هملت
- طوفان
- خوش است آنچه هست پایانش خوش
- رومئو و ژولیت
- شاه لیر
- تاجر ونیزی
- رؤیای شب نیمه تابستان
- هنری ششم
- دو نجیبزاده ورونایی
- تیتوس آندرونیکوس
- کینگ جان
- هنری چهارم
- رام کردن زن سرکش
- کمدی اشتباهات
- هیاهوی بسیار برای هیچ
- هنری پنجم (نمایشنامه)
- تروئیلوس و کریسدا
- آنتونیوس و کلئوپاترا
- تیمون آتنی
- پریکلس
- کوریولانوس
- هنری هشتم
گلچینی از جملات زیبای شکسپیر
وقتی چهل زمستان پیشانی تو را از همه طرف احاطه و محاصره کرد
و در کشتزار جمال تو چین و شیارهای عمیق حفر نمود
زمانی که این پوشش جوانی غرور آمیز را
به صورت لباس ژنده و کم ارزش درآورد
اگر از تو پرسیدند
آن همه زیبایی تو کجا شدند
آن همه خزانه با ارزش روزهای نشاط و جوانی کجا رفتند
اگر بگویی در گودی چشمان فرو رفته ام
گم شده اند
شرمساری بی فایده است
چقدر سرمایه گذاری زیبایی
اگر میتوانستی جواب دهی
“این طفل زیبای من حساب مرا صاف
و جوابگو عذرخواه پیری من است”
زیباییش ثابت کننده زیبایی توست
که آنرا به ارث برده است.
———————————————————-
شکوه ِ دنیا همچون دایره ای بر روی آب است
که هر زمان بر پهنای خود می افزاید
و در منتهای بزرگی هیچ می شود.
———————————————————–
هر زمان که از جور ِ روزگار
و رسوایی ِ میان ِ مردمان
در گوشه ی تنهایی بر بینوایی ِ خود اشک می ریزم،
و گوش ِ ناشنوای آسمان را با فریادهای بی حاصل ِ خویش می آزارم،
و بر خود می نگرم و بر بخت ِ بد ِ خویش نفرین می فرستم،
و آرزو می کنم که ای کاش چون آن دیگری بودم،
که دلش از من امیدوارتر
و قامتش موزون تر
و دوستانش بیشتر است.
و ای کاش هنر ِ این یک
و شکوه و شوکت ِ آن دیگری از آن ِ من بود،
و در این اوصاف چنان خود را محروم می بینم
که حتی از آنچه بیشترین نصیب را برده ام
کمترین خرسندی احساس نمی کنم.
اما در همین حال که خود را چنین خوار و حقیر می بینم
از بخت ِ نیک، حالی به یاد ِ تو می افتم،
و آنگاه روح ِ من
همچون چکاوک ِ سحر خیز
بامدادان از خاک ِ تیره اوج گرفته
و بر دروازه ی بهشت سرود می خواند
و با یاد ِ عشق ِ تو
چنان دولتی به من دست می دهد
که شأن ِ سلطانی به چشمم خوار می آید
و از سودای مقام ِ خود با پادشاهان، عار دارم.
————————————————————-
پس از مرگم در سوگ من منشین
آن هنگام که بانگ ناخوشایند ناقوس مرگ را می شنوی
که به دنیا اعلام می کند: من رها گشته ام ؛
ازاین دنیای پست , از این مأمن پست ترین کرم ها
وحتی وقتی این شعر را نیز می خوانی, به خاطر نیاور
دستی که آنرا نوشت, چرا که آنقدر تو را دوست دارم
که می خواهم در افکار زیبایت فراموش شوم
مبادا که فکر کردن به من تو را اندوهگین سازد
حتی اسم من مسکین را هم به خاطر نیاور
آن هنگام که با خاک گور یکی شده ام
هر چند از تو بخواهم این شعر را نگاه کنی
بلکه بگذار عشق تو به من , با زندگی من به زوال بنشیند
مبادا که روزگار کج اندیش متوجه عزاداری تو شود
و از اینکه من رفته ام (از جدایی دو عاشق) خوشحال شود.
—————————————————————-
وقتی قندیل های یخ از دیوار می آویزد ،
و ” دیک ” شبان با های دهانش سر انگشت هایش را گرم می کند
و “تام ” کنده های هیزم را به تالار می کشد
وقتی سطل شیر ، یخ زده به خانه می رسد ،
وقتی خون در رگ ها منجمد می شود و جاده ها را گل می پوشاند ،
جغد با چشمان خیره ،آواز شبا نه اش را می خواند
” هو ،هو !
آوای خوشی است
وقتی ” جو آن ” چرب و چیلی کفکیر را در دیگ می چرخاند
وقتی باد با تمام توان می وزد و می غرد
و سرفه ها کشیش را از سخن گفتن باز می دارد
وقتی پرندگان در برف روی تخم هایشان می خوابند ،
و نوک بینی ” مریان ” سرخ و ملتهب به نظر می آید
وقتی سیب های کباب شده در کاسه صدا می کنند
جغد با چشمان خیره ، آواز شبانه اش را می خواند
هو ، هو !”
آوای خوشی است
وقتی جو آن چرب و چیلی کفکیر را در دیگ می چرخاند.
خیلی هم عالی ولی من فقط منظورتون رو از « زمین دار محلی دارنده» نفهمیدم
یعنی مالک زمین و ملک بودند.