انشا دانش آموزی از زبان گلی که چیده شد
انشا ذهنی از زبان گلی که چیده شد به صورت ادبی و توصیفی برای دانش آموزان آماده شده تا با نحوه نگارش و مهارت نوشتاری آشنا شوند با دانشچی همراه باشید.
موضوع انشا از زبان گلی که چیده شد
من فرمانروای باغچه بودم. موجودی دوست داشتنی که با زیبایی خود به بقیه فخر میفروخت. هر روز صبح به من رسیدگی میکردند. با تمامی اهالی خانه آشنایی داشتم. آنها من را در ناز و نعمت قرار داده و نمیگذاشتند آسیبی به من برسد. من در زیبایی با خورشید درخشان رقابت میکردم. هر روز ابرها را تماشا و آنها را به صورت شکلهای مختلفی تجسم میکردم. آه چه بگویم از روزگار شادی که در آن بودم. باد با من رفیق بود. او داستان سرزمینهای کهن را برای من تعریف میکرد. ماه درخشان، از دلتنگی شبانهاش میگفت و به بخت روشن من حسادت میکرد. از کرمها گرفته تا برگهای درختان، همه و همه به روزگار من غبطه میخوردند و صحبتشان درباره زیبایی تمامنشدنی من بود.
من در این دوران خوش، ملکهای از جنس گل بودم. گلی سرخ و خوشبو که فکر میکرد نامیرا است. حال میخواهم ماجرای تلخ خود را برای شما تعریف کنم. قرار بود مهمان به خانه بیاید. صاحب خانه حیاط را آب و جارو کرد. به درختان آب داد و گلبرگهای من را با ظرافت تمام برق انداخت. او نسبت به من بسیار حساس بود. مهمانها کودکی شرور همراه خود داشتند. او کودکی بود که به اطراف خود توجهی نداشت و همه چیز را خراب میکرد. وقتی به خانه آمدند به سمت باغچه دوید تا من را از خانه خود یعنی خاک جدا کند. صاحب خانه متوجه شد و او را به سرعت دور کرد. اما کینهای که در دل کودک ریشه دوانده بود، به این آسانیها از بین نمیرفت. او به بهانه بازی در حیاط از خانه بیرون آمد و خودش را به سرعت به من که شاخه گلی نحیف بودم، رساند. بدون تامل از ساق پایم گرفت و من را از خاک درآورد. اشک از چشمانم جاری بود و درد در تمامی بدنم میپیچید. صاحبم تا این صحنه را دید مرا از دست کودک نجات داد و داخل یک گلدان پر آب قرار داد. حال، من دوران بیماری را میگذرانم. جانی در بدن خود ندارم و فکر میکنم این روزهای آخر باشد. آخرین جملهای که میخواهم بگویم این است که هیچ موجودی را از خانه خود جدا نکنید؛ زیرا نابود خواهد شد.
انشا اختصاصی _ نویسنده: حدیثه قاسمی