خانه » پایه پنجم » پاسخ سوالات درس سوم نگارش پنجم رازی و ساخت بیمارستان

پاسخ سوالات درس سوم نگارش پنجم رازی و ساخت بیمارستان

جواب به سوالات و فعالیت درس سوم نگارش پنجم ( پاسخ ها به صورت گام به گام )

پاسخ سوالات درس سوم نگارش پنجم رازی و ساخت بیمارستان

پاسخگویی به سوالات درس سوم کتاب نگارش پنجم رازی و ساخت بیمارستان صفحات ۱۸، ۱۹، ۲۰، ۲۱، ۲۲ با دانشچی همراه باشید.

جواب سوالات نگارش پنجم درس سوم رازی و ساخت بیمارستان ( پاسخ گام به گام )

املا و واژه‌آموزی

۱- دو بند آخر درس را خوش‌خط و خوانا بنویسید و زیر واژه‌هایی که از نظر شما ارزش املایی دارند، خط بکشید. (پاسخ ها با رنگ سبز)

امروزه همة ما تلاش می‌کنیم، کارهای خوبی انجام دهیم. یکی از شرط‌های موفّقیت در کارها، بهره‌گیری از دانایی و هوشیاری است. از خدای بزرگ می‌خواهیم به ما یاری رساند تا در این راه، موفّق شویم. پروردگار مهربان، به ما نعمت‌های فراوانی داده است. دانایی و هوشیاری، یکی از این نعمت‌هاست.

دوستان عزیز، اکنون من و شما برای موفقیت خود و سربلندی میهن عزیزمان، ایران، چه کارهایی را باید انجام دهیم؟

۲- مانند نمونه واژه‌ها را كنار هم قرار دهید و واژه‌های جدید بسازید و آنها را در جای خالی، بنویسید.

خوش، پرس، گو، بدین

حال، و، زده، تلاش، کار

جو، بزرگ، شگفت، گاه، گفت، سان

پرس‌وجو

📗 پاسخ: خوشحال، بدین سان، شگفت‌زده، کار و تلاش، گفت‌وگو، کارگاه

۳- جدول زیر را مانند نمونه کامل کنید و سپس یکی از کلمه‌های جدید را به دلخواه انتخاب کنید و جمله بسازید. (پاسخ ها با رنگ سبز)

کفش + گر= کفشگر

کلمه + گر/گار واژه‌ی جدید معنی
مس + گر مسگر شخصی که با هنر دست، وسایل مسی می‌سازد.
پرورد + گار پروردگار خالق همه موجودات روی زمین است.
کاوش + گر کاوشگر شخصی که در جست‌وجوی چیزی است.

📗 پاسخ: کاوشگر: یکی از رؤیاهای من این است که در آینده یک کاوشگر موفق شوم.

درک متن درس سوم نگارش پنجم

متن زیر را با دقّت بخوانید.

روزی یک مرد ثروتمند، پسربچّه‌ی خود را به یک دِه برد تا او را با زندگی روستایی آشنا كند.

آن دو یک شبانه‌روز در کلبه‌ی کوچک یک روستایی مهمان بودند.

در راه بازگشت، مرد از پسرش پرسید: «نظرت در مورد مسافرتمان چه بود؟»

پسر پاسخ داد: «عالی بود پدر!»

پدر پرسید: «آیا به زندگی آنها توجّه کردی؟»

پسر پاسخ داد: «بله پدر!»

و پدر پرسید: «چه چیزی از این سفر یاد گرفتی؟»

پسر کمی اندیشید و بعد به آرامی گفت: «فهمیدم که ما در حیاطمان یک فوّاره داریم و آنها رودخانه‌ای دارند که نهایت ندارد. ما در حیاطمان فانوس‌های تزئینی داریم و آنها ستارگان را دارند. حیاط ما به دیوارهایش محدود می‌شود؛ امّا باغ آنها بی‌انتهاست!»

با شنیدن حرف‌های پسر، زبان مرد بند آمده بود. پسربچّه اضافه کرد: «متشکّرم پدر، تو به من نشان دادی که ما چقدر فقیر هستیم!»

با توجّه به متن، به سؤالات زیر پاسخ دهید.

۱- پسرک چه ویژگی‌هایی برای زندگی روستایی تعریف کرد؟

📗 پاسخ: داشتن رودخانه بی‌نهایت، ستارگان درخشان و باغ‌های بی‌انتها

۲- پیام متن چه بود؟

📗 پاسخ: همه‌چیز بستگی به زاویه دید ما از زندگی دارد.

۳- بهترین عنوان برای متن چه می تواند باشد؟ چرا؟

📗 پاسخ: فقیرانِ ثروتمند

زیرا مردمان روستایی از نعمت‌های خدا بهره‌مند هستند، پس فقیرانی ثروتمند می‌باشند.

نگارش درس سوم

یکی از موضوع‌های زیر را انتخاب كنید و خاطره‌ی خودتان را از آن بنویسید.

روزی که به کلاس اول دبستان رفتم.

سفری که به یادم ماند.

بازی در یک روز بارانی.

خاطره‌ای که من دوست دارم.

روزی که من آدم برفی درست کردم.

خاطره‌ای که در آن مسئله‌ای یا مشکلی حل شده باشد.

📗 پاسخ: سفری که به یادم ماند.

نوروز سه سال پیش بود که با خانواده‌ام راهی سفر شدیم. من، پدر و مادر به همراه برادر و دو خواهرم به جاده رفتیم. قرار بود اول به شیراز برویم و پس از چندروز به بوشهر سفر کنیم.

ما به شیراز رفتیم، سعدیه، حافظیه، تخت جمشید و چند نقطه دیگر این استان زیبا را تماشا کردیم. بوی عطر بهارنارنج که در خیابان‌ها پیچیده بود، حس عجیبی به شهر می‌داد. در آنجا فالوده شیرازی خوردیم و از دیدن مناظر شگفت‌انگیز شیراز لذت بردیم.

پس از آن راهی بوشهر شدیم. جاده‌های پرپیچ و خم باران‌زده که هوای گرم بوشهر را مطبوع می‌کرد، حس خوبی بود که هیچ‌گاه از ذهنم فراموش نمی‌شود. به کنار خلیج فارس رفتیم، دیدن آبی بی‌کران دریا، آرامش خاصی به من می‌داد. به بازارچه سنتی آنجا رفتیم. صنایع دستی مردم شهر که از گوش‌ماهی و صدف درست شده بود مرا به شوق آورد. کیف‌ها و قالی‌های بافت دست زنان بوشهری زیبایی و جلوه خاصی داشت.

نوروز آن سال گرچه برای ما زود گذشت، اما بسیار خاطره‌انگیز و فراموش نشدنی بود.

📗 پاسخ: روزی که من آدم برفی درست کردم.

سال‌هاست که در تهران برفی نمی‌بارد که بتوان با آن آدم برفی ساخت. یادم است زمستان ۵ سال پیش بود که برای یک تعطیلات چندروزه به روستای مادری‌ام سفر کردیم. روستایی که در دل کو‌های زیبای کرکس که هوای مطبوع و دلپذیری دارد.

هوا بسیار سرد بود. اما خبری از برف و باران نبود. مادرم کرسی را در اتاق گذاشت و ما همه به زیر لحاف کرسی خزیدیم. چای داغ می‌خوردیم تا بدن یخ‌زده خود را گرم کنیم. شب شد. من و مادرم به همراه پدر و برادرم همگی زیر کرسی خوابیدیم. صبح با صدای پدرم از خواب بیدار شدم که ما را صدا می‌کرد تا بارش شدید برف را ببینیم.

ما همه متعجب بودیم از اینکه دیشب هوا ابری نبود اما امروز صبح ۳۰ سانتی‌متر برف روی زمین نشسته بود و تمام کفش‌های ما زیر برف مدفون شده بود.

همه خوشحال بودیم و شادی‌کنان برای برف‌بازی بیرون رفتیم. همگی آدم‌برفی ساختیم، و من شال گردن خودم را به آدم برفی قرض دادم. هروقت از سرما بدنمان بی‌حس می‌شد، کرسی جایگاه امن ما بود.

من و مادرم روی برف‌ها می‌دویدیم و می‌خندیدیم و پدر و برادرم برای حرکت ماشین به چرخ‌هایش زنجیر می‌بستند.

آن زمستان فراموش‌نشدنی همیشه در ذهن من باقی ماند.

 

جواب درس‌های بعدی نگارش پنجم دانلود PDF کتاب نگارش پنجم

اختصاصی_دانشچی

ℹ️ اشتراک گذاری به دوستان خود:

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *