آشنایی با زندگی، اشعار و آثار ادیب الممالک فراهانی
زندگی نامه ادیب الممالک فراهانی
محمدصادق بن حاجی میرزا حسین فراهانی ملقب به ادیبالممالک فراهانی و امیرالشعرا و متخلص به ” امیری ” ، شاعر، ادیب و روزنامهنگار دوره مشروطه بود. میرزاصادق خان روز چهاردهم محرم ۱۲۷۷ق/۲ اوت ۱۸۶۰م، در روستای گازران از بلوک شرا، از توابع سلطان آباد (اراک کنونی)، در خانواده ای ادب پرور چشم به جهان گشود. او در قطعه ای نام خود، نام پدر و جد و نیز نام شهر، زادبوم و تاریخ تولد خویش را این گونه گزارش می کند.
محمدصادق سومین پسر خانوادۀ خود بود. نیای بزرگ دودمان او میرزاعیسی بن حسن بن عیسی معروف به میرزابزرگ، قائم مقام میرزاشفیع شیرازی، وزیر فتحعلی شاه قاجار بود که نیکانش پشتاندرپشت در دولت های زندیه، افشاریه و صفویه و فراتر از آن منصب وزارت و صدارت داشتند.
میرزاعیسی افزون بر مقام و مسئولیت های سیاسی، مردی خردمند و عالم بود. وی چهار پسر داشت که دومین آنها میرزامعصوم، جد اعلای ادیب الممالک، و سومینشان میرزا ابوالقاسم، جد مادری او، بودند. خاندان قائم مقام عموماً فرهیخته، دانشدوست، فاضل و شاعر بودند.
میرزامحمدحسین وفای فراهانی، برادر عیسی که مدتی وزارت حکمرانان زندیه را بر عهده داشت و پس از انقراض این سلسله به خدمت شاهان قاجار درآمد، از طبع شعری برخوردار بود و دیوانی از خود به جای گذاشته است. دیگر میرزامعصوم ”محیط فراهانی“ ، پسر دوم میرزای بزرگ، از شعرای عهد فتحعلی شاه بود که در جوانی بدرود حیات گفت.
سرشناس ترین شخصیت خاندان قائم مقام میرزا ابوالقاسم متخلص به ”ثنایی“ و صاحب منشآت معروف است. و سرانجام، میرزامهدی حسینی ملقب به ملک الکتّاب، از بنی اعمام قائم مقام بود که به دربار فتحعلی شاه منتسب بود. وی از خطاطان هنرمند عصر خود و از طبع شعر بهره مند بود.۶ فرزند میرزامهدی، با نام میرزامحمدحسینِ ملک الکتّاب فراهانی و متخلص به ”گلبن،“ به حسن خط، زیبایی تحریر، لطف بیان و تقریر ”مشارٌ الیه بالبنان“ بود.
خواهر ادیب الممالک از زنان فاضل روزگار خود به شمار میرفت. تخلصش ”شاهین“ و ”شعرش به طراوت و حلاوت مشهور“ بود.
ادیب روزنامه نگار
شهرت ادیب الممالک در کسوت شاعر باعث شد که ارزش و پایگاه او در روزنامهنگاری و نویسندگی تحت الشعاع قرار گیرد و جز گروه خاصی به نقش او در مقام یکی از پیشگامان رشتهٔ روزنامهنگاری توجه نکنند.
در زمانی که نهضت آزادی خواهان ایرانی بر ضد استبداد قاجار پا گرفت و مردم طالب استقرار نظام دموکراسی بودند، نوشتههای ادیب در پیشبرد سطح آگاهی آنان از حقوق سیاسی و اجتماعی خود و تهییج آنها به ایستادگی در برابر فشارها و تهدیدات زمامداران اثری بسزا داشت.
به نظر میرسد ادیب الممالک نخستین شاعری است که در ایران به کار روزنامهنویسی هم پرداختهاست؛ بنابراین، میتوان او را طلایه دار شعرای روزنامهنگاری چون ملک الشعرای بهار، اشرف الدین گیلانی، علی اکبر دهخدا، فرخی یزدی و میرزاده عشقی دانست.
تا پیش از شروع نهضت مشروطه، روزنامههای درخور اعتنایی که در ایران نشر میشدند یا مستقیماً زیر نظر دولت بودند یا، مخصوصاً در شهرستانها، در سایهٔ حمایت حکام فعالیت میکردند. از این رو، روزنامهٔ مردمی و مستقلی در دسترس نبود که ناشر اندیشهها و آرمانهای تودههای مردم باشد. ادیب از نخستین کسانی بود که با تأسیس روزنامهٔ ادب رسماً پای به عالم مطبوعات نهاد و کمابیش تا پایان عمر کار روزنامهنویسی را همراه با شاعری دنبال کرد.
درگذشت و مدفن ادیب الممالک فراهانی
میرزاصادق در یزد به سکتۀ ناقص دچار شد و ناگزیر به تهران مراجعت کرد. پنجاه وهشت ساله بود که سرانجام در ۱۳۳۶ق/ ۱۹۱م در پایتخت بدرود حیات گفت.۲۸ علامه محمد قزوینی تاریخ وفات شاعر را ۲۸ ربیع الثانی ۱۳۳۵ق/۲۲ فوریه ۱۹۱۷م،۲۹ و دینشاه ایرانی آن را ۲۹ جمادی الاول ۱۳۲۶ق دانسته اند.۳۰ چنانچه رقم ۵۸ سالگی مسلم دانسته شود، پس باید به استناد گفتۀ قزوینی ۱۳۳۵ق را سال دقیق فوت ادیب الممالک دانست. باری، شاعر را در آستانۀ حضرت عبدالعظیم در حجرۀ میرزا ابوالحسن خان قائم مقامی به خاک سپردند.
آثار ادیب الممالک فراهانی
• دیوان به کوشش وحید دستگردی
• پیوستهٔ فرهنگ به اسلوب نصاب الصبیان، به کوشش علی نقی علاء السلطان
• مقدمه گوهر خاوری و دیوان اشعار
نمونه ای از اشعار ادیب الممالک فراهانی
این چه مشروطۀ منحوسی بود؟
که در رنج برین خانه گشود
این چه برق است که از خرمن مُلک
بُرد بر چرخ نهم شعله و دود
این چه عدل است که از ما بِستد
آنچه بخشندۀ منان بخشود
گرچه مشروطه نبود این ترتیب
جو به ما داده و گـــندم بنمود
دوخت بر قامت ما پیرهنی
که نه زآن تار عیان است و نه پود
پیرهن پاره و یوسف در چاه
گرگِ مسکین دهنش خون آلود
هر که آمد به سر مسند امر
ریش برکند و به سبلت افزود
بُن دیوان حرم را کاوید
بام ایوان کلیسا اندود
بُرد ازین ملک حمیت کالا
کرد ازین خانه سعادت بدرود
ظلم و اجحاف و ستم یافت رواج
عدل و انصاف و کرم شد نابود
سگ چوپان شده با گرگ انباز
بره را گرگ ستمکاره ربود
دیده در خون جگر زد غوطه
باد لعنت به چنین مشروطه
♦♦♦♦ ♦ ♦♦♦♦
روزی ز جور خصم ستمگر ظُلامه ای
بردم به نزد قاضیِ صلحیـۀ بَلَد
دیدم سرای تیرۀ تنگی به سان گور
تختی شکسته در بُن آن هشته چون لحد
میزی پـلید و صندلیئی کهنه پای آن
بر صندلی نشسته سیاهی درازقد
سوراخ رخ ز آبله و چانه از جُذام
خسته سرش ز نَزله و چشمانش از رَمَد
از سبلتش بریخته چون گرگ پیر پشم
وز گردنش برآمده چون سنگ پا غُـدَد
تقویم پیش روی و نظر بر خط بروج
همچون منجمی که کند اختران رصد
بر روی میز دفترکی خط کشیده بود
چون لاشۀ برآمده سُتخوانش از جسد
پهلوی آن دواتی و در جنب آن دوات
پاکت سه چار دانه و استامپ یک عدد
قاضی به صندلی چو به پشمِ شتر قُراد
در خدمتش پلیسکی استاده چون قِرَد
کردم سلام و گفت: ”علیکم“ ز روی کبر
زیرا که بود مُمتلی از نخوت و حسد
دادم ظلامه را و سپردم بهای تمبر
گفتا: ”بیا به محکمه اندر صباح غَد“
روز دگر به محکمه رفتم به قصد آن
کز خصم داد خواهم و از فضل حق مدد
قاضی به کبر گفت که خصم تو حاضر است
دعوی بیار و حجت و برهان و مستند
گفتم که این علاقه به سادات هاشمی
نسلاً به نسل ارث مُضَر باشد و مَعد
این است مُهر بوذر و سلمان و صَعصَعه
هم اَصبغِ نباته، سلیمانِ بن صُـرَد
گفتا: ”بهل حدیث خرافات و حجتی
آور که مدعی نتواند به حیله رد
اینان که نام بردی از ایشان نبوده اند
هرگز به نزد ما نه مصدق نه معتمَد“
گفتم: ”به حکم شاه ولایت علی نگر
کو شد خلیفه بر نبی و مر مراست جد“
گفتا: ”علی به حکم غیابی علی الاصول
محکوم شد به کشتنِ عمروبن عبدوَد“
گفتم: ”به نص قرآن بنگر که جبرئیل
آورد بهر احمدش از درگهِ احد“
گفتا: ”به پرسنل نبود نام جبرئیل
قرآن نخورده تمبر و نخواهد شدن سند“
بادا ز کردگار بر این قاضیان دون
دشنام بی نهایت و نفرینِ لایُـعَد
طاق و رواق عدلیه را برکَنَد ستون
آن کو فَراشت سقف سما را بلاعَـمَد
محشر دمتون درد دستتون گرم نکنه