خانه » پایه هشتم » پاسخ سوالات درس پنجم نگارش هشتم لمس کنیم، ببوییم، بچشیم و بنویسیم

پاسخ سوالات درس پنجم نگارش هشتم لمس کنیم، ببوییم، بچشیم و بنویسیم

جواب به سوالات و فعالیت درس پنجم نگارش هشتم ( پاسخ ها به صورت گام به گام )

پاسخ سوالات درس پنجم نگارش هشتم لمس کنیم، ببوییم، بچشیم و بنویسیم

پاسخگویی به سوالات درس پنجم کتاب نگارش هشتم لمس کنیم، ببوییم، بچشیم و بنویسیم صفحات ۵۸، ۵۹، ۶۰، ۶۱، ۶۲، ۶۳، ۶۴، ۶۵، ۶۶ با دانشچی همراه باشید.

جواب سوالات نگارش هشتم درس پنجم لمس کنیم، ببوییم، بچشیم و بنویسیم ( پاسخ گام به گام )

فعالیت‌های نگارشی درس پنجم

متن زیر را بخوانید و مشخّص کنید که نویسنده در کدام بخش، تحت تأثیر قوّه چشایی، بویایی و لامسه خود قرار گرفته است.

…دلم بیشتر از همیشه گرفته بود. شکمم قاروقور می‌کرد و کتلت مچاله، توی دستم باد کرده بود. زورم گرفته بود که مثل بقیه نمی‌توانم لقمه‌ای بخورم. دلم می‌خواست همین‌جوری که مزه خیارشور زیر دندان‌هایم جا خوش می‌کرد و روغن کتلت لبم را لیز می‌کرد، به هیچ چیز فکر نکنم، به هیچ چیز مسخره‌ای که اشتهایم را کور کند. کتلت، مثل بچّه گنجشک مرده‌ای، روی دستم مانده بود.

توی سروصدای مسخرۀ خندۀ بچه‌ها، جملۀ جادویی جان گرفت: «وقتی داری از ناراحتی می‌ترکی، سه تا سوت بزن!»…

بی‌اختیار زبانم را چسباندم به پشت دندان‌هایم و انگشت کوچکم را گذاشتم توی دهانم.

اوّلین سوت: بچه ها سرِ جایشان میخکوب شدند.

دومین سوت: همه به طرفم آمدند، حتّی ناظم.

سومین سوت: پشت گردنم توی دست ناظم بود.

جای شما خالی؛ همین طور که گردنم توی دست ناظم بود، مثل ببرهای آفریقایی، توی سه سوت، ساندویچم را بلعیدم. اشتهایم حسابی باز شده بود. برای اوّلین بار مزۀ غذا بدون اشک و گریه زیرِ دندان‌هایم رفته بود…

📗 پاسخ: قوه چشایی: مزه خیارشور زیر دندان‌هایم جا خوش می‌کرد و روغن کتلت لبم را لیز می‌کرد. – توی سه سوت، ساندویچم را بلعیدم. – برای اولین بار مزه غذا بدون ِ اشک و گریه زیر دندان‌هایم رفته بود.

قوه لامسه: کتلت مچاله، توی دستم باد کرده بود. – کتلت، مثل بچه گنجشک مرده‌ای، روی دستم مانده بود. – زبانم را چسباندم به پشت دندان‌هایم و انگشت کوچکم را گذاشتم توی دهانم. – پشت گردنم توی دست ناظم بود.

موضوع‌های زیر چه حسّ و حالی به شما می‌دهد؟ یکی را انتخاب کنید و حسّ و حال خود را دربارۀ آن، بیان کنید.

»» برای مشاهده پاسخ دیگر حس و حال ها میتوانید روی عناوین زیر کلیک کنید تا پاسخ مربوطه را مشاهده نمایید.

بوی خاک پس از بارش باران

طعم بستنی یخی

بوی سیر

طعم خورشت قورمه سبزی

برداشتن یک ظرف داغ

طعم لبوی داغ در یک روز برفی

حمل یک قالب یخ بدون دستکش

📗 پاسخ: بوی سیر

من مانند هزاران نفر دیگر، چندان از بوی سیر خوشم نمی‌آید. قبلاً که حتی حاضر نبودم اندکی از سیر را بچشم، اما حالا که خواص آن را می‌دانم، به زور هم که شده آن را می‌خورم اما هنوز هم دل خوشی از بوی آن ندارم.

همسایه‌ای داریم که من فکر می‌کنم عاشق بوی سیر است. در هیچ غذایی نیست که از سیر داغ استفاده نکند و چنان بوی سیرداغ داخل ساختمان می‌پیچد که با هیچ عطر و ادکلنی نمی‌شود جلوی بوی تند آن را گرفت.

حتی زمانی که مادرم در غذایش سیر می‌ریزد، از او خواهش می‌کنم کاری کند تا بوی آن از بین برود و داخل خانه نپیچد، مادرم هم از همان ترفندهای خانه‌داریش استفاده می‌کند و به نحو ماهرانه‌ای بوی آن را می‌گیرد.

اما نمی‌دانم چرا زن همسایه تلاشی برای از بین بردن بوی آن نمی‌کند. حتی کاری نمی‌کند که بوی آن فقط در خانه خودش احساس شود و همه ساختمان محکوم به تحمل آن هستند.

شاید باور نکنید،گاهی اوقات که قصد تمرکز روی کاری را دارم،‌ اگر بوی سیر به من بخورد تمام تمرکز من بهم می‌ریزد، آن وقت است که دماغ‌گیر شنای خود را روی بینی می‌گذارم تا احساس کنم همه چیز طبیعی است. دیگر از بوی دهان عده‌ای که سیر می‌خورند و مسواک نمی‌زنند، چیزی نمی‌گویم.

درست است که سیر را خاصیت فراوان است،‌ اما ای کاش که بوی کمتری داشت.

📗 پاسخ: طعم خورشت قرمه سبزی

از نظر من غذاهای مادرم جزء بهترین و خوشمزه‌ترین غذاهای دنیاست. ظهرها که از مدرسه به خانه برمی‌گردم با باز کردن درب خانه، چنان عطر غذا به مشامم می‌رسد که دوست دارم در همان لحظه کیفم را به گوشه‌ای پرت کنم و یک بشقاب پر از غذا بخورم.

اما خوب مادرم چندان از این کار خوشش نمی‌آید و همیشه می‌گوید اول لباس‌هایم را عوض کنم، دست و رویم را بشویم و سپس سر میز ناهار بروم و یک دل سیر غذا بخورم.

امروز بوی خورشت قرمه سبزی مادرم تمام محل را فراگرفته بود. دوان دوان به خانه آمدم و مدهوش بوی غذای مادرم شدم. به سرعت کارهایم را انجام دادم و سر میز ناهار حاضر شدم. اولین لقمه را که به دهان گذاشتم، طعم لذیذ خورشت قرمه سبزی را با تمام وجودم احساس کردم.

سبزی‌هایی که به دقت خورد شده‌اند، لوبیاهای پخته شده، گوشت مغزپخت شده، طعم همه را زیر زبانم احساس می‌کردم. بوی عطر دل‌انگیز لیمو امانی که مادر به خورشت زده بود را با هربار جویدن در مشامم حس می‌کردم. طعم بی‌نظیر خورشت جا افتاده‌ی مادر جایی برای بحث باقی نمی‌گذاشت و من چنان با لذت و ولع غذا را می‌خوردم که انگار سال‌ها بود که گرسنه مانده بودم.

به نظر من خورشت قرمه سبزی از بهترین اختراعات بشر است. نمی‌دانم چه رازی در آن نهفته است که هرچقدر از این غذای خوشمزه می‌خوریم، باز هم طعم آن برایمان تکراری نمی‌شود.

📗 پاسخ: برداشتن یک ظرف داغ

طبق معمول همیشه، زمانی که خیلی گرسنه هستم به هیچ چیز دیگری جز رسیدن به غذا و خوردن آن فکر نمی‌کنم. انگار مغزم کار خود را تعطیل می‌کند تا زمانی که غذا بخورم.

امروز هم بسیار گرسنه بودم و از صبح چیزی نخورده بودم، به زحمت خودم را به خانه رساندم تا غذایی بخورم سپس به ادامه کارهایم برسم. قابلمه را روی اجاق گذاشتم تا غذا گرم شود و به اتاق رفتم تا لباس‌هایم را عوض کنم.

وقتی به آشپزخانه برگشتم، چنان بوی غذا در خانه پیچیده بود که دیگر هوش از سر من پریده بود و بی‌اختیار قابلمه را از روی گاز برداشتم. چنان دستم سوخت که شانس آوردم قابلمه را روی گاز رها کردم وگرنه اگر روی زمین می‌ریخت دیگر چیزی برای خوردن نداشتم.

تمام سرانگشتانم گزگز می‌کرد، حالا مانده بودم غصه دست سوخته را بخورم یا برای خوردن غذا آماده شوم. سوزش دستم امانم را بریده بود. آب سرد را باز کردم و اندکی دستم را زیر آن گرفتم، جریان آب سرد روی تاول دستم، کمی سوزش آن را آرام‌تر کرد. به ناچار نگاهم را از قابلمه غذا برداشتم و به سمت اتاق رفتم.

کمی پماد سوختگی روی دستم زدم و با یک پارچه تمیز آن را بستم، سپس به آشپزخانه برگشتم و انتظار خود را برای خوردن غذا پایان دادم.

درست است که دستم سوخت و هنوز هم از سوزش آن رنج می‌برم، اما غذای لذیذی بود.

درست‌نویسی

جمله‌های زیر را ویرایش کنید:

گزارشات زیادی از توانایی نویسندگی دانش‌آموزان به دست ما رسیده است.

📗 پاسخ: گزارش‌های زیادی از توانایی نویسندگی دانش‌آموزان به دست ما رسیده است.

در شهر شیراز، باغات زیبایی پر از درخت نارنج، وجود دارد.

📗 پاسخ: در شهر شیراز، باغ‌های زیبایی پر از درخت نارنج، وجود دارد.

حکایت‌نگاری

حکایت زیر را به زبان سادۀ امروز، بازنویسی کنید.

حاکمی دو گوشش ناشنوا شد. مداوای طبیبان هم اثری نکرد. حاکم از این پیشامد که باعث شد او دیگر صدای هیچ مظلومی را نشنود، بسیار ناراحت بود و نمی‌دانست چه کند. روزی شخص دانایی نزدش رفت و با اشاره و به کمک نوشتن به او گفت: ای سلطان، چرا غمگین هستید؟ شما یکی از حس‌های خود را از دست داده‌اید، خداوند به شما حواس دیگر هم داده است که سالم‌اند، آنها را به کار بگیر. حاکم کمی اندیشید و گفت: ای حکیم، راست می‌گویی، من از نعمت‌های دیگر غافل بوده‌ام.

📗 پاسخ: روزی پادشاه یک سرزمین در اثر یک بیماری، دو گوشش ناشنوا شد. پزشکان زیادی را نزد او بردند، اما درمان هیچ‌یک جواب نداد و حال پادشاه بهتر نشد. پادشاه مرد خوب و نیکوکاری بود و بسیار از ناشنوا شدنش ناراحت نشد، نه برای خودش، بلکه چون دیگر نمی‌توانست صدای مظلومان را بشنود تا به کمک آنها برود. روزها گذشت و هرروز به غم پادشاه اضافه می‌شد. روزی شخص دانایی نزد او رفت و با اشاره و به کمک نوشتن از پادشاه دلیل ناراحتی او را پرسید. وقتی جوابش را گرفت، با لبخندی به پادشاه گفت: چرا ناراحت هستید؟ شما فقط یکی از حس‌های خود را از دست داده‌اید، در حالی که خداوند به شما حواس دیگر هم داده است. چرا از آنها استفاده نمی‌کنید؟ پادشاه کمی فکر کرد و گفت: تو درست می‌گویی، من انقدر از ناشنوا شدن غمگین بودم که نعمت‌های دیگر خداوند را ندیدم.

جواب درس‌های بعدی نگارش هشتم دانلود PDF کتاب نگارش هشتم
ℹ️ اشتراک گذاری به دوستان خود:

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *