جواب به سوالات و فعالیت درس هفتم نگارش هشتم ( پاسخ ها به صورت گام به گام )
پاسخگویی به سوالات درس هفتم کتاب نگارش هشتم با جانشینسازی، راحتتر بنویسیم صفحات ۷۸، ۷۹، ۸۰، ۸۱، ۸۲، ۸۳، ۸۴، ۸۵، ۸۶ با دانشچی همراه باشید.
جواب سوالات نگارش هشتم درس هفتم با جانشینسازی، راحتتر بنویسیم ( پاسخ گام به گام )
فعالیتهای نگارشی درس هفتم
کدام یک از متنهای زیر، با موضوع این درس (توصیف به روش جانشینسازی)، تناسب بیشتری دارد؟ دلیل انتخاب خود را توضیح دهید.
الف) «هنوز در جست وجوی نشان امید بخشی، زیرچشمی به کنده کاری چهرهاش نگاه میکردم که گفت: «به مسافرخانه رسیدهایم.» از دریچهای به این پناهگاه وارد شدیم و از طریق یک راهرو داخل محوطه کوچکی شدیم که به نظرم به قبرستانی هموار شبیه بود. این مهمانخانه به نظر من، ملالتانگیزترین درختان، اندوهبارترین گنجشکان، پریشانترین گربهها و دلگیرترین اتاقها را داشت.»
ب) «سقّا دلش برای کوزه شکسته، سوخت و با همدردی گفت: از تو میخواهم در مسیر بازگشت به خانه ارباب به گلهای زیبای کنار راه توجّه کنی. در حین بالا رفتن از تپّه، کوزه شکسته، خورشید را نگاه کردکه چگونه گلهای کنار جاده را گرما میبخشد و این موضوع کمی او را شاد کرد. اما در پایان راه باز هم احساس ناراحتی میکرد. چون باز هم نیمی از آب نشت کرده بود. برای همین دوباره از صاحبش، عذرخواهی کرد. سقا گفت: من از ترک تو خبر داشتم و از آن استفاده کردم. من در کناره راه گلهایی کاشتم که هر روز وقتی از رودخانه برمیگشتیم، تو به آنها آب دادهای.»
پ) سنگی بودم بر سر راهی، هر کسی که به من می رسید، لگدی به من می زد و زور و قدرت خود را به من نشان میداد. گاهی هم مرا زیر پا میگذاشتند و عبور میکردند. تا اینکه روزی، یک چیز غولپیکری با سروصدایی هراسانگیز به طرفم آمد و مرا در میان انبوهی از سنگ و خاک و شن، بلندکرد و بر پشت چیزی سرازیر کرد. دردی سنگین تمام بدنم را فراگرفت. ساعتی در زیر خرواری از سنگ و شن گذشت. فقط این اندازه فهمیدم که مرا به جایی میبرند. حسّ عجیبی داشتم. تمام خاطرات گذشتهام را مرور کردم. هیچ کدام مثل این، نبود.
📗 پاسخ: متن «پ» از توصیف به روش جانشینسازی استفاده کرده است. نویسنده در این متن خود را به جای سنگ قرار داده است و نوشته بر اساس آن شکل گرفته است.
یکی از موضوعهای زیر را انتخاب کنید و درباره آنها متنی بنویسید.
پروانهای هستید که در تاریکی شب، شمعی روشن پیدا کردهاید…..
قطره بارانی هستید که از ابری چکیدهاید…..
📗 پاسخ: اگر معلم نگارش بودید…
من اگر معلم نگارش بودم، ذوق و شوق نوشتن را در وجود دانشآموزانم بیدار میکردم. دوست داشتم انقدر از شیوایی و شیرینی ادبیات فارسی برای آنها بگویم که نوشتن، تفریح روزانه آنها شود. من به دانشآموزانم هرروز یادآوری میکردم که زبان فارسی هیچ محدودیتی ندارد و چنان گسترده است که هرکس به میزان سلیقه خود میتواند جرعهای از آن بنوشد.
کلاس درس من از کلاسهای جذاب مدرسه میشد. تمام مدت کلاس درسم را با مباحثه و مکالمه با دانشآموزانم به آنها یاد میدادم. دوست داشتم با این روش به آنها بگویم، نگارش تنها یک درس نیست، بلکه متن زندگی انسان است. مکالمات روزمره، زیباییهایی طبیعت، تمام حواس و احساسات آدمی و هرچیزی که در این دنیا وجود دارد جزئی از درس نگارش است.
من به دانشآموزانم میگفتم که نوشتن چگونه روح آنها را از فشارهای دنیایی رها میکند و بار سنگین غم و اندوه را از شانههای آنها برمیدارد تا آنها به سبکی یک پر شوند و به پرواز درآیند، به آسمان خیال بروند و تا هرکجا که میخواهند پرواز کنند و خیالپردازی کنند، بدون اینکه در مسیر به سرعتگیر برخورد کنند و بدون حضور هیچ چراغ قرمزی که جلوی حرکت آنها را بگیرد.
کلاس درس من سکوی پرواز ما بود. من تخیلات دانشآموزانم را روشن میکردم. به آنها نشان میدادم که چه دنیای زیبا و رنگارنگی انتظار آنها را میکشد که تا به حال از وجودش بیخبر بودند. هر روز کنار یکدیگر بار سفر میبستیم و به دنیای رؤیاها سفر میکردیم.
معلمی شغل نیست، عشق است، معلم نگارش بودن عشقی است که از تداخل دنیای تخیل و واقعیت سرچشمه میگیرد.
📗 پاسخ: قطره بارانی هستید که از ابری چکیدهاید…
من یک قطره از باران بیکران آسمان هستم. خانه من ابرها میباشند. ابرها ما را به همه جای دنیا میبرند. من و قطرههای دیگر عاشق سفر هستیم. به شهرها، روستاها حتی جاهایی که هیچ انسانی وجود ندارد سفر میکنیم و دنیا را از بالا نگاه میکنیم.
وقتی تعداد قطرههای باران درون یک ابر زیاد میشود، ابر سنگین میشود و میل به بارش پیدا میکند. از آنجا تازه ماجرای ما آغاز میشود. ما که همیشه از بالا به آدمها و شهرها و مناظر نگاه میکردیم، حالا پرواز کنان به سمت آنها حرکت میکنیم.
من و دوستانم دست در دست یکدیگر شادیکنان از ابر به پایین سُر میخوریم و به زمین میآییم. گاهی روی گلها مینشینیم و همصحبت آنها میشویم، گاهی به رودخانهها میرویم و همسفر آنها میشویم، گاهی هم روی صورت انسان مینشینیم و لبخندش را رنگ میبخشیم.
کودکان عاشق ما هستند. دستانشان را رو به آسمان میگیرند تا شاید یکی از ما را در آسمان شکار کنند. همه از دیدن ما خوشحال میشوند، لبخند میزنند و خدا را شکر میگویند.
ما در نهایت به دریا یا به زیرِ زمین میرویم و باز میچرخیم و میچرخیم تا به خانه خود که همان ابر است برسیم و دوباره سفر هیجانانگیز دیگری را آغاز کنیم.
درستنویسی
جملههای زیر را ویرایش کنید:
تمام امورات تحصیلی را خودش پیگیری میکند.
📗 پاسخ: تمام امور تحصیلی را خودش پیگیری میکند.
او در مراسمات رسمی، خوب سخنرانی میکند.
📗 پاسخ: او در مراسم رسمی، خوب سخنرانی میکند.
تصویرنویسی: انشای آزاد
به دو تصویر زیر با دقّت نگاه کنید؛ درباره تفاوت آنها بیندیشید و هر یک را در نوشتهای جداگانه توصیف کنید. معیار سنجش نوشتههای شما تشخیص دوستانتان است. یعنی زمانی که نوشتههایتان را در کلاس میخوانید، آنها باید تشخیص دهند؛ هر نوشته مربوط به کدام تصویر است.
📗 پاسخ: تصویر بالا
فصل تابستان است و گرمای هوا به عشایر یادآوری میکند که فصل کوچ فرارسیده است. بارها را میبندند، دامها را جمع میکنند، زنان را سوار بر اسب و الاغ میکنند و مردان در حالی که دهانه اسب را گرفتهاند، مسیر کوچ را آغاز میکنند.
زیبایی عشایر را از دور هم میتوان مشاهده کرد. لباسهای رنگارنگ زنان و کودکان، تزئینات دستساز روی اسبها که هنر دست بانوان عشایر است و ابهت مردان که با تفنگهای شکاری خود راهی صحرا میشوند.
گله همقدم با مردم عشایر حرکت میکند و سگهای نگهبان در جلو و عقب گله را همراهی میکنند.
📗 پاسخ: تصویر پایین
فصل سرما فرارسیده و زمان کوچ دوباره عشایر فرارسیده است. هوا سرد شده و کوهستان پوشیده از برف است. بار دیگر باید بار سفر بست و کوچ را آغاز کرد. چادرها برچیده میشوند و تمام اسباب زندگی را بار اسب و الاغ میکنند تا به سمت مکانی گرمتر به راه بیفتند.
زنها و کودکان شادیکنان سوار اسب شدند و گله پابهپای آنها مسیر رفته را پس از ۶ ماه بازمیگردد. لباسهای زمستانی عشایر، همان جذابیت و رنگارنگی لباسهای تابستانی را دارد. کودکان در این مسیر راه و رسم کوچ را یاد میگیرند و آموزش میبینند که چگونه شرایط سخت را تحمل کنند.
جواب درسهای بعدی نگارش هشتم دانلود PDF کتاب نگارش هشتم