جواب به سوالات و فعالیت درس اول نگارش دوازدهم نظری ( پاسخ ها به صورت گام به گام )
پاسخگویی به سوالات درس اول کتاب نگارش دوازدهم خاطرهنگاری صفحات ۱۵، ۱۷، ۱۹، ۲۳، ۲۴، ۲۵، ۲۶، ۲۷ با دانشچی همراه باشید.
جواب سوالات نگارش دوازدهم درس اول خاطرهنگاری ( پاسخ گام به گام )
فعالیت صفحه ۱۵ درس اول
در دو بند زیر خاطره پیش گفته با دو زاویۀ دید، نوشته شده است. این دو بند را بخوانید و با هم مقایسه کنید.
«جوان آن شب به آستانۀ بیستسالگی پای مینهاد. قرار بود بچههای خوابگاه برایش جشن تولد بگیرند؛ کمکم سال دوم دانشگاه را پشت سر میگذاشت. تمام حواسش به آن شب بود و سعی میکرد زودتر خود را به اتوبوس سرویس کوی دانشگاه برساند که…»
«بیست سالم بود؛ قرار بود بچههای خوابگاه برای من جشن تولد بگیرند؛ کمکم سال دوم دانشگاه را پشت سر میگذاشتم. تمام حواسم به آن شب بود و سعی میکردم زودتر خودم را به اتوبوس سرویس کوی دانشگاه برسانم که…»
📗 پاسخ: نوشته اول از نگاه سوم شخص مفرد نوشته شده است و نویسنده ناظر رخداد است. ولی در نوشته دوم زاویه دید از نگاه اول شخص مفرد است و نویسنده، شخصیت اصلی خاطره است.
فعالیت صفحه ۱۷
آیا جز مواردی که برای شروع خاطرهنگاری برشمردیم، به نظر شما شیوۀ دیگری نیز وجود دارد که آغازگر مناسبی برای نوشتن خاطره تلقی شود؟ نمونه بیاورید.
📗 پاسخ: بله، هر نویسنده با توجه به هدفی که قصد دارد، به وسیله نوشته به آن برسد، آغازی مناسب با متن خود انتخاب میکند. مثلاً توصیف یک پدیده، شخص، اشیاء؛ و یا آغاز خاطره را با جملهای پرسشی، تعجبی و یا طنزگونه شروع میکند که خواننده را برای ادامه داستان، همراه خود نگه دارد. مانند نمونه زیر:
از نظر شما چرا باید دقیقاً روزی که دیرتان شده، چرخهای ماشین پنجر شود، اتوبوسها اعتصاب کنند، مترو در باران دیشب غرق شده باشد و تمام ماشینهای روی زمین با دهنکجی از کنار شما عبور کنند؟!!!
صفحه ۱۹
خاطرۀ زیر به شیوۀ گفتاری و محاورهای بیان شده است. با رعایت نکات بالا آن را به زبان نوشتاری تبدیل کنید.
عملیات خیبر بود جزیرۀ مجنون یه جوون چارده پونزده ساله بچۀ روستاهای شهر ری بود که با گردان ما ادغام شده بود گردان ما اسمش حضرت علیاکبر بود. تو عملیات تو جزیره شمالی تو تک دشمن یه جوری شد که به حساب خیلی سخت شده بود که به قول معروف آتیش از زمین و زمان میبارید خمپاره کاتیوشا هلیکوپتر هواپیما همه میزدند منطقه هم منطقۀ نیزار و باتلاقی بود فقط یه جادهای بود بین نیزار و باتلاق.
اونجا سنگر گرفته بودیم پدافند میکردیم مسئول تدارکات ما با موتور صبح زود که آتیش کم میشد میاومد غذا برامون میآورد نمیتونست نزدیک بشه گونی کنسروها رو پرت میکرد تو سنگر و دور میشد اون روز وقتی گونی رو پرت کرد چهل پنجاه متر از سنگر دورتر افتاد زیر آتیش دشمن حالا مرد میخواست بره غذاها رو بیاره تیربار دشمن دائم کار میکرد و کسی جرئت نمیکرد بره ظهر بود.
همون جوون چارده پونزده ساله شهر ری رفتش کنار گونی کنسروها از اون کنسروها برمیداشت پرت میکرد تو سنگر برا ما خودشم زیر آتیش دشمن با خونسردی یکی از کنسروها را باز کرد همون جا نشست و خورد بعد از خوردن کنسرو کار جالبش این بود که ایستاد نمازشم همون جا خوند شجاعت این دلاور کلی به گردان روحیه داد…
📗 پاسخ: عملیات خیبر در جزیره مجنون بود که یک جوان در حدود چهارده، پانزده سال از روستاهای شهر ری با گردان ما ادغام شد. اسم گردان ما، حضرت علیاکبر (علیهالسّلام) بود. عملیات شدت گرفت، دشمن مجهز بود و با خمپاره، کاتیوشا، هلیکوپتر، هواپیما و هر چیز دیگری که در دست داشت، روی سر بچههای سنگر، آتش میریخت.
جزیره، نیزار و باتلاقی بود و تنها یک جاده بین نیزار و باتلاق وجود داشت. در همانجا سنگر گرفته بودیم و از منطقه دفاع میکردیم. به خاطر شرایط منطقه، غذا رساندن به ما کار سختی بود. مسئول تدارکات صبح زود که آتش خمپارهها کمتر میشد، با موتور نزدیک سنگر ما میآمد و گونی غذا را به سمت سنگر پرتاب میکرد. امکان اینکه جلوتر از این بیاید، وجود نداشت.
آن روز صبح وقتی گونی غذا را پرت کرد، ۴۰، ۵۰ متر دورتر از سنگر افتاد. شدت آتش دشمن هرلحظه بیشتر میشد و کسی جرأت نزدیک شدن به گونی غذا را نداشت. ظهر شده بود و رزمندهها گرسنه بودند. همان جوان اهل شهرری با شجاعت به سمت غذاها رفت، کنسروها را از گونی درمیآورد و به سمت سنگر پرت میکرد.
وقتی کارش تمام شد، با خونسردی تمام نشست زیر آتش دشمن، یک کنسرو باز کرد و شروع به خوردن کرد. غذایش که تمام شد، همانجا ایستاد و نمازش را خواند. این جوان دلاور، با شجاعتی که به خرج داد، روحیه بچههای گردان را به شدت بالا برد.
کارگاه نوشتن درس اول
تمرین (۱) به پیوست کتاب مراجعه کنید و متن «روزها»، نوشتۀ محمدعلی اسلامی ندوشن را بخوانید و به سؤالهای زیر پاسخ دهید.
الف) کدام ویژگیها، این نوشته را به عنوان «خاطره» از سایر قالبها مجزّا میکند؟
📗 پاسخ: سادگی و صمیمیت زبان نویسنده، خواننده را به دنبال خود میکشاند. متن ساده و روان است و برای هرکسی قابل فهم میباشد. جملات تکراری در آن نیست و متن حالت شخصی و خصوصی ندارد.
ب) متن را با توجّه به معیارهای زیر بررسی کنید.
موضوع: 📗 پاسخ: خاطرهای از روزهای مدرسه
زاویۀ دید: 📗 پاسخ: اول شخص مفرد
شروع: 📗 پاسخ: وقوع یک رخداد
سادگی و صمیمیت زبان:
📗 پاسخ: نویسنده بسیار بیتکلف و ساده خاطره خود را نوشته است. در آن از لغات سخت و پیچیده استفاده نکرده و هر خوانندهای به راحتی میتواند با آن همراه شود. توصیفات نیز بسیار ساده و صمیمانه نوشته شدهاند.
تمرین (۲) یکی از خاطرات زندگی خود را بنویسید.
📗 پاسخ: نیمه شعبان نزدیک بود و ما مثل همیشه برای رسیدن آن لحظهشماری میکردیم. انگار فضای محله در این چند روز عید، حس و حال آسمانی میگرفت. امسال هم مانند گذشته از دو هفته پیش از نیمه شعبان تب و تاب چراغانی کوچه، بچههای محل را در خود گرفته بود.
وسایل چراغانی در زیرزمین خانه یکی از همسایهها نگهداری میشد. آنها را که آوردیم با بچههای محل شروع به چک کردن لامپهای ریسه کردیم. شکستهها و سوختهها را جدا میکردیم و آمار میگرفتیم که چند لامپ و مهتابی دیگر باید خریداری شود.
چک کردن که تمام شد، متخصصین برق محل برای ریسهکشی آماده شدند. سرتاسر کوچه با لامپهای رنگی تزئین میشد. مهتابیهای سهپایه با سه رنگ صورتی و زرد و سفید به کوچه جلوه دیگری میدادند. بین هر دسته مهتابی، سه گلدان قرار داده میشد.
گلدانها را اهالی محل برای مراسم نیمه شعبان قرض میدادند و پس از مراسم به صاحبانشان بازگردانده میشد. شبها که تمام چراغها روشن بود، کوچه مثل روز میدرخشید، با رنگهای زیبا و چشمنواز لامپهای شیشهای.
سر کوچه طاق نصرت میبستیم، دورتا دور آهنها را با برگ میپوشاندیم و یک ورودی زیبا برای کوچه تدارک میدیدیم. بالای آن هم یک قرآن نصب میکردیم تا هرکس وارد کوچه میشود از زیر قرآن عبور کند.
شبها تا صبح بچههای محل در کوچه مراقب وسایل چراغانی بودند. یک پیت روغن بزرگ خالی برمیداشتند، داخل آن چند تکه هیزم میریختند و آتش روشن میکردند، سیبزمینی آتشی، چاشنی هرشب بیخوابیهای اهالی محل بود.
روز عید نقطه اوج ماجرا بود. مداح دعوت میکردیم و وسط کوچه یک خیمه زیبا با پارچه سفیدرنگ درست میکردیم تا مداح زیر سایه آن برای این روز فرخنده مدیحهسرایی کند و همه محل در شادی آن روز سهیم شوند. همسایهها شربت و شیرینی پخش میکردند و بچهها سرتاسر کوچه میدویدند و بازی میکردند.
آن روزها، چه خوش روزگارانی بود!
مَثَلنویسی
مَثَلهای زیر را بخوانید. سپس یکی را انتخاب کنید و آن را گسترش دهید.
از دل برود هر آن که از دیده برفت.
به پایان آمد این دفتر حکایت همچنان باقی.
📗 پاسخ: از دل برود هرآنکه از دیده برفت.
گاهی به کسی انقدر وابسته میشویم که گویی دوری از او برای ما غیرممکن است. همیشه تصور ما بر این میشود که اگر او روزی کنار ما نباشد، قطعاً ما هم در این دنیا نخواهیم ماند. اما شاید حقیقت چیز دیگری باشد.
وقتی او از ما دور میشود، ابتدا خیلی بیتابی میکنیم. گاهی اشک میریزیم، گاهی به شدت عصبانی میشویم و گاهی کلافه و سردرگم هستیم. اما تمام این احساسات تاریخ انقضا دارند. وقتی دوری طولانی شود، کمکم وابستگی ما رنگ میبازد و دیگر مثل سابق دلتنگ و ناراحت نمیشویم.
زمانی که این دوری بیش از حد طول بکشد، شاید حتی دیگر به یاد نیاوریم که روزی اینچنین به کسی وابسته بودیم. این است که میگویند: «از دل برود، هرآنکه از دیده برفت.»
جواب درسهای بعدی نگارش دوازدهم دانلود PDF کتاب نگارش دوازدهم