آشنایی با معنی و مفهوم شعر گردآفرید از فردوسی – ادبیات فارسی پایه دهم
در این پست، معنی و مفهوم شعر گردآفرید از فردوسی (کتاب فارسی دهم) را برای شما دوستان عزیز آماده کرده ایم. با دانشچی همراه باشید.
معنی شعر گردآفرید
۱- چو آگاه شد دختر گژدهم – که سالار آن انجمن گشت کم
معنی: وقتی که دخترِ گَژدَهَم از شکست خوردن و اسیر شدن فرمانده سپاهشان (هجیر) آگاه شد،
۲- زنی بود بر سان گُردی سوار – همیشه به جنگ اندرون نامدار
معنی: او زنی بود که مثل پهلوانان سوارکار همیشه در میدان نبرد، معروف و مشهور بود.
۳- کجا نام او بود گردآفرید – زمانه ز مادر چنین ناورید
معنی: که نام او «گُردآفرید» بود و روزگار چنین دختری را از مادر به دنیا نیاورده بود.
۴- چنان ننگش آمد ز کار هجیر – که شد لاله رنگش به کردار قیر
معنی: از شکست و اسارت هجیر چنان خشمگین و شرمنده شد که رنگ سرخ چهرهاش مانند قیر، سیاه شد.
۵- بپوشید درع سواران جنگ – نبود اندر آن کار جای درنگ
معنی: فوراً زره سواران جنگجو را پوشید که در جنگ کردن صبر و تأخیر جایز نبود.
۶- فرودآمد از دژ به کردار شیر – کمر بر میان بادپایی به زیر
معنی: مانند شیر از قلعه پایین آمد در حالی که کمربند به کمرش بسته بود (کاملاً آماده بود) و بر اسبی تیزرو سوار بود.
۷- به پیش سپاه اندر آمد چو گرد – چو رعد خروشان یکی ویله کرد
معنی: مانند دلاوری مقابل سپاه سهراب ظاهر شد و مانند رعد فریاد بلندی کشید،
۸- که گُردان کدامند و جنگآوران – دلیران و کارآزموده سران
معنی: که دلیران و جنگآوران و پهلوانان و افراد باتجربه سپاه شما چه کسانی هستند؟
۹- چو سهرابِ شیراوژن او را بدید – بخندید و لب را به دندان گزید
معنی: وقتی که سهراب شیرافکن او را دید، خندید و از تعجب لبش را با دندانش گاز گرفت.
۱۰- بیامد دمان پیش گرد آفرید – چو دخت کمندافگن او را بدید
معنی: سهراب غرّنده و خشمگین نزد گُردآفرید آمد. وقتی دختر جنگجو او را دید… (بیت ۱۰ و ۱۱ موقوف المعانی)
۱۱- کمان را به زِه کرد و بگشاد بر – نبد مرغ را پیش تیرش گذر
معنی: تیر را در چله کمان گذاشت و سینهاش را جلو داد و بازوانش را از هم گشود (آماده تیراندازی شد) در این حال هیچ پرندهای نمیتوانست از اصابت تیر او در امان بماند (تیرش به خطا نمیرفت ـ مهارت گردآفرید در تیراندازی را بیان میکند)
۱۲- به سهراب بر، تیر باران گرفت – چپ و راست جنگ سواران گرفت
معنی: پیدرپی و از همه طرف به سوی سهراب تیر پرتاب کرد و به شیوه سواران، شروع به جنگیدن کرد.
۱۳- نگه کرد سهراب و آمدْش ننگ – برآشفت و تیز اندر آمد به جنگ
معنی: سهراب که جنگیدن گُردآفرید را دید، ایستادن را در شأن خودش ندید، خشمگین شد و فوراً وارد جنگ شد.
۱۴- چو سهراب را دید گردآفرید – که بر سان آتـش همیبردمید
معنی: وقتی گُردآفرید دید که سهراب مثل آتش خروشان و خشمگین سوی او میآید… (بیت ۱۴ و ۱۵ موقوف المعانی)
۱۵- سر نیزه را سوی سهراب کرد – عنان و سنان را پر از تاب کرد
معنی: سر نیزه را به سمت سهراب گرفت و افسار اسب و نیزه را پیچاند و سهراب را هدف قرار داد.
۱۶- برآشفت سهراب و شد چون پلنگ – چو بدخواه او چارهگر بُد به جنگ
معنی: سهراب خشمگین شد و مانند پلنگ حمله کرد چون دانست که حریفش در امر جنگ ماهر و با سیاست است.
۱۷- بزد بر کمربند گردآفرید – زره بر برش یک به یک بردرید
معنی: سهراب ضربهای به کمربند گُردآفرید زد و حلقههای زره تنش یکییکی باز شد و زره پاره شد.
۱۸- چو بر زین بپیچید گرد آفرید – یکی تیغ تیز از میان برکشید
معنی: وقتی گُردآفرید تعادلش را بر روی زین اسب از دست داد و به زمین افتاد، شمشیر تیزی از کمرش بیرون کشید.
۱۹- بزد نیزهٔ او به دو نیم کرد – نشست از برِ اسپ و برخاست گَرد
معنی: با شمشیرش ضربهای به نیزه سهراب زد و نیزه، دو نیم شد و شکست. گُردآفرید بر روی اسب سوار شد و به سرعت تاخت.
۲۰- به آورد با او بسنده نبود – بپیچید ازو روی و برگاشت زود
معنی: گُردآفرید فهمید که نیروی کافی برای جنگیدن با سهراب را ندارد، برای همین از او روی برگرداند و به سرعت به سمت قلعه برگشت.
۲۱- سپهبد عنان اژدها را سپرد – به خشم از جهان روشنایی ببرد
معنی: سهراب، افسار اسب را رها کرد تا سریع بتازد چون از فرار گُردآفرید آنقدر خشمگین شده بود که جهان از خشمش، تیره و تار شد.
۲۲- چو آمد خروشان به تنگ اندرش – بجنبید و برداشت خود از سرش
معنی: وقتی سهراب فریادزنان، نزدیک گُردآفرید رسید، با حرکتی کلاهخود را از سر گُردآفرید برداشت.
۲۳- رها شد ز بند زره مـوی اوی – درفشان چو خورشید شد روی اوی
معنی: موی گُردآفرید از بند زره رها شد و چهره درخشانش مثل خورشید ظاهر شد.
۲۴- بدانست سهراب کاو دخترست – سر و موی او از در افسرست
معنی: سهراب فهمید که او دختر است و سر و موی او شایسته تاج است (وضع ظاهری او نشان میداد که از خاندان بزرگی است)
۲۵- شگفت آمدش، گفت از ایران سپـاه – چنین دختر آید به آوردگاه
معنی: سهراب حیرت زده گفت: «از سپاه ایران چنین دختری به میدان نبرد میآید؟!»
۲۶- ز فتراک بگشود پیچان کمند – بینداخت وآمد میانش به بند
معنی: کمندی که به ترکبند زین پیچیده بود را باز کرد و به سوی گُردآفرید انداخت و او را به بند کشید.
۲۷- بدو گفت کز من رهایی مجوی – چرا جنگ جویی تو ای ماه روی؟
معنی: به او گفت که سعی نکن از بند من رها شوی، ای زیبارو چرا میجنگی؟
۲۸- نیامد به دامم به سان تو گور – ز چنگم رهایی نیابی، مشور
معنی: تاکنون شکاری مثل تو به دام من نیفتاده، نمیتوانی از چنگ من رها شوی، بیهوده تلاش مکن.
۲۹- بدانست کاویخت گردآفرید – مر آن را جز از چاره درمان ندید
معنی: گُردآفرید فهمید که گرفتار شده و برای رهایی باید چارهای بیاندیشد.
۳۰- بدو روی بنمود و گفت ای دلیر – میان دلیران به کردار شیر
معنی: رو به سهراب کرد و گفت: «ای قهرمانی که میان قهرمانان به شیر معروفی… (بیت ۳۰ تا ۳۴ موقوف المعانی)
۳۱- دو لشکر نظاره برین جنگ ما – برین گرز و شمشیر و آهنگ ما
معنی: سپاهیان دو طرف جنگ و گرز و شمشیر ما را تماشا میکنند و از هدف ما از جنگیدن نیز مطلعند.
۳۲- کنون من گشایم چنین روی و موی – سپاه تو گردد پر از گفتوگوی
معنی: اکنون من چهره و موی خود را برای سپاهت آشکار میکنم تا سپاه تو دربارهات به گفتوگو بپردازند…
۳۳- که با دختری او به دشت نبرد – بدین سان به ابر اندر آورد گـرد
معنی: که سهراب با دختری با این شدت نبرد میکرد (به زحمت توانست دختری را شکست دهد).
۳۴- کنون لشکر و دژ به فرمان توست – نباید برین آشتی جنگ جُست
معنی: اکنون سپاه و قلعه به فرمان توست و آنها را تسلیم تو میکنم، با این صلح، دیگر نباید در پی جنگیدن باشی».
۳۵- عنان را بپیچید گردآفرید- سمند سرافراز بر دژ کشید
معنی: گُردآفرید افسار اسب را پیچاند و اسب سربلندش را به سمت قلعه هدایت کرد.
۳۶- همیرفت و سهراب با او به هم – بیامد به درگاه دژ، گژدهم
معنی: گُردآفرید و سهراب با هم به سمت قلعه رفتند و گژدهم نیز به ورودی قلعه رسید.
۳۷- درِ باره بگشاد گرد آفرید – تن خسته و بسته بر دژ کشید
معنی: گُردآفرید در قلعه را باز کرد و تن خسته و بسته خود را داخل قلعه کشید.
۳۸- در دژ ببستند و غمگین شدند – پر از غم دل و دیده خونین شدند
معنی: ساکنان قلعه، در قلعه را بستند و بسیار غمگین بودند و چشمانشان گریان شد.
۳۹- ز آزار گردآفرید و هجیر – پر از درد بودند برنا و پیر
معنی: به خاطر آزار و شکست گُردآفرید و هجیر، همه ساکنان قلعه اعم از پیر و جوان دردمند و ناراحت بودند.
۴۰- بگفتند کای نیکدل شیرزن – پر از غم بُد از تو دل انجمن
معنی: گفتند: «ای زن پاک و قهرمان، دل همه سپاه به خاطر تو غمگین بود.
۴۱- که هم رزم جُستی هم افسون و رنگ – نیامد ز کار تو بر دوده ننـگ
معنی: که هم جنگیدی و هم حیله و نیرنگ به کار بردی و از کار تو شرمندگی برای سپاه به وجود نیامد.»
۴۲- بخندید بسیار گرد آفرید – به باره برآمـد سپه بنگـرید
معنی: گُردآفرید بسیار خندید و به بالای قلعه آمد و سپاه را نظاره کرد.
۴۳- چو سهراب را دید بر پشت زین – چنین گفت کای شاه ترکان چین
معنی: وقتی سهراب را نشسته بر زین اسب دید، [او را مخاطب ساخت و] گفت که ای شاهِ ترکانِ چین! (بیت ۴۳ و ۴۴ موقوف المعانی)
۴۴- چرا رنجه گشتی کنون بازگرد – هم از آمدن هم ز دشت نبرد
معنی: چرا خود را به زحمت و رنج انداختی، اکنون هم از آمدن جلوی قلعه و هم از دشت نبرد بازگرد.
۴۵- تو را بهتر آید که فرمان کنی – رخ نامور سوی توران کنی
معنی: برایت بهتر است که فرمان مرا گوش کنی و چهره سرشناست را به توران برگردانی (از جنگ منصرف شوی و به توران برگردی)
۴۶- نباشی بس ایمن به بازوی خویش – خورَد گاو نادان ز پهلوی خویش
معنی: به خاطر زور و بازویت احساس امنیت نکن که گاوِ نادان خودش را به کشتن میدهد (انسان نادان، باعث نابودی خودش میشود).
قلمرو زبانی
سالار: فرمانده، در اینجا منظور هجیر است ـ انجمن: گروه، سپاه
بر سان: به مانند ـ گُرد: پهلوان ـ جنگ اندرون: در جنگ ـ نامدار: مشهور، معروف
کجا: که ـ زمانه: روزگار ـ نآورید: نیاورده است
ننگش آمد: بدش آمد، شرمنده شد ـ به کردار: مانند
درع: زره ـ اندر: در
فرود آمد: پایین آمد ـ دژ: قلعه ـ کمر: کمربند ـ میان: کمر ـ بادپا: تیزرو
پیش: جلو ـ گرد: غبار ـ رعد: تندر ـ وَیلَه: فریاد بلند
گُردان: پهلوانان ـ جنگآوران: جنگجویان ـ کارآزموده: باتجربه ـ سران: فرماندهان
شیراوژن: شیرافکن، دلیر ـ گزید: گاز گرفت
دمان: غرّان، غرّنده از خشم ـ کمند: طنابی بلند با سری حلقهمانند برای گرفتار کردن انسان یا حیوان
کمان را به زه کرد: کمان را آماده کرد ـ بر: سینه ـ نَبُد: نبود ـ مرغ: پرنده
به سهراب بر: دو حرف اضافه برای یک متمم آمده ـ گرفت: آغاز کرد
تیز: به سرعت
همیبردمید: میغرید
عنان: افسار، دهانه ـ سنان: سرنیزه
بَدخواه: دشمن ـ چارهگر: با تدبیر، با سیاست، کسی که با حیله و تدبیر کارها را سامان دهد
بر [در بر برش]: سینه، پهلو ـ بَردرید: پاره کرد
تیغ: شمشیر ـ برکشید: بیرون آورد
به دو نیم کرد: شکست ـ اسپ: اسب
آورد: جنگ ـ بسنده: کافی ـ بسنده نبود: حریف نبود، نیروی کافی نداشت ـ برگاشت: برگشت
سپهبد: سردار، فرمانده سپاه ـ عنان را سپُرد: افسار را رها کرد
خروشان: فریادزنان ـ تنگ اندرش: نزدیک او، کنارش ـ بجنبید: تکان خورد ـ خُود: کلاه جنگی
درفشان: درخشان
بدانست: فهمید ـ از درِ: شایسته، لایق ـ افسر: تاج
شگفت آمدش: تعجب کرد ـ آوردگاه: میدان نبرد
فتراک: تسمهای که از عقب زین اسب میآویزند و با آن چیزی به ترک میبندند
بدو: به او
گور: گور خر ـ چنگ: انگشتان دست ـ مشور: بیهوده تلاش و تقلا نکن
آویخت: گرفتار شد ـ درمان: راهکار، راهحل
به کردار: همانند
نظاره: تماشاچیان ـ گرز: ابزار جنگی قدیمی که از چوب و آهن ساخته میشده و سر آن گلوله مانند بوده و آن را بر سر دشمن میزدند ـ آهنگ: قصد، عزم، هدف
سمند: اسب زردرنگ ـ سرافراز: سربلند، گردنکش
به هم: با هم ـ درگاه: جلو در
باره: قلعه ـ خسته: مجروح ـ بسته: در بند افتاده
آزار: آزرده شدن ـ بُرنا: جوان
رزم جستن: نبرد کردن ـ افسون: حیله و مکر ـ رنگ: نیرنگ ـ دوده: خاندان، دودمان ـ ننگ: شرمندگی، بیآبرویی
برآمد: بالا رفت
شاهِ تُرکان چین: منظور سهراب است
رنجه گشتی: خود را به رنج و زحمت انداختی
تو را بهتر آید: برایت بهتر است، برایت بهتر میشود ـ فرمان کنی: اطاعت کنی ـ نامور: سرشناس، معروف
نباشی: نباید باشی
قلمرو ادبی
بیت ۱: گشت کم ← کنایه از اسیر شدن و در بند افتادن
بیت ۲: زنی بود بَر سانِ گُردی سوار ← تشبیه
بیت ۳: زمانه ← تشخیص
زمانه ز مادر چنین نآورید ← اغراق
بیت ۴: ننگ، رنگ ← جناس
لاله: استعاره از صورت
که شد لاله رنگش به کردارِ قیر ← تشبیه و اغراق
بیت ۵: نبود اندر آن کار، جای درنگ ← کنایه از اینکه تأخیر جایز نبود
بیت ۶: به کردار شیر ← تشبیه
شیر، زیر ← جناس
کمر ← مجاز از کمربند
کمر بر میان ← کنایه از آماده بودن
بادپا ← کنایه از اسب
بادپایی به زیر ← کنایه از سواره بودن
بیت ۷: مصراع اول ← تشبیه
مصراع دوم ← تشبیه
گرد، کرد ← جناس
رعد خروشان ← تشخیص
بیت ۸: –
بیت ۹: شیراوژن ← کنایه از دلیر و شجاع
بخندید، لب، دندان، گزید ← مراعات نظیر
لب را به دندان گزید ← کنایه از تعجب کردن
بیت ۱۰: کمندافگن ← کنایه از جنگجو
بیت ۱۱: کمان، زه، تیر ← تناسب
کمان را به زه کرد ← کنایه از آماده کردن کمان برای تیراندازی
بر ← مجاز از دست و بازو
بگشاد بر ← کنایه از آماده تیراندازی شدن
نَبُد مرغ را پیش تیرش گذر ← کنایه از مهارت بسیار در انجام کار
بیت ۱۲: تیرباران ← تشبیه و اغراق
چپ و راست ← تضاد، مجاز از همه جهات
بیت ۱۳: ننگ، جنگ ← جناس
برآشفتن ← کنایه از خشمگین شدن
بیت ۱۴: بر سانِ آتش همیبردمید ← تشبیه
بیت ۱۵: عنان و سنان ← جناس
عنان و سنان را پُر از تاب کرد ← کنایه از آماده شدن و هیجان داشتن برای نبرد
بیت ۱۶: برآشفت سهراب و شد چون پلنگ ← تشبیه
شد، بُد ← جناس
بیت ۱۷: بر، بر ← جناس
بیت ۱۸: تیغ، تیز ← جناس
بیت ۱۹: کرد، گرد ← جناس
نیزه، اسب ← تناسب
برخاست گرد ← کنایه از به سرعت تازاندن اسب
بیت ۲۰: بپیچید ازو روی و برگاشت ← کنایه از روی برگرداندن و فرار کردن
بیت ۲۱: عنان، اژدها را سپُرد ← کنایه از اینکه اختیار را به اسب داد
اژدها ← استعاره از اسب
از جهان، روشنایی ببرد ← کنایه از تیره و تاریک شدن
سپهبد، عنان،… روشنایی ببرد ← اغراق
بیت ۲۲: بجنبید ← کنایه از اینکه به سرعت حرکت کرد
بیت ۲۳: مو، او، رو ← جناس
درفشان چو خورشید شد، روی اوی ← تشبیه
بیت ۲۴: سر، مو، افسر ← تناسب
بیت ۲۵: –
بیت ۲۶: –
بیت ۲۷: ماهرو ← تشبیه
بیت ۲۸: نیامد به دامم ← کنایه از اسیر نشدن، در بند نیافتادن
به سان تو گور ← تشبیه
گور ← مجاز از شکار
چنگ ← مجاز از دست
بیت ۲۹: –
بیت ۳۰: به کردار شیر ← تشبیه
بیت ۳۱: لشکر، جنگ، گرز، شمشیر ← تناسب
گرز و شمشیر ← مجاز از نبرد
بیت ۳۲: روی و موی ← تناسب
گفتوگوی ← کنایه از شایعهپراکنی، حرف درآوردن
بیت ۳۳: به ابر اندر آورد گرد ← کنایه از به شدّت جنگیدن، اغراق دارد
ابر ← مجاز از آسمان
بیت ۳۴: توست، جُست ← جناس
آشتی، جنگ ← تضاد
بیت ۳۵: عنان را بپیچید ← کنایه از برگرداندن اسب
عنان، سمند ← تناسب
سمند سرافراز ← تشخیص
بیت ۳۶: –
بیت ۳۷: خسته و بسته ← جناس
بیت ۳۸: –
بیت ۳۹: بُرنا و پیر ← تضاد، مجاز از همگان
بیت ۴۰: شیرزن ← تشبیه
بیت ۴۱: رنگ، ننگ ← جناس
بیت ۴۲: –
بیت ۴۳: بر پشت زین ← کنایه از سوار اسب بودن
بیت ۴۴: –
بیت ۴۵: رخ سوی توران کنی ← کنایه از اینکه برگردی به سرزمین توران
بیت ۴۶: بازو ← مجاز از نیرو و قدرت
خورَد گاوِ نادان ز پهلوی خویش ← مثل است (انسان نادان به خودش آسیب میزند)
دست مریزاد بسیار عالی و روان معنی شده
ولی مصرع بیامد ب درگاه دژ کژدهم معنیش اینه ک گردآفرید ب ورودی دژ کژدهم رسید یعنی وارد دروازه قلعه شد
دژ سپید ب دژ گژدهم معروف بود چون زمانی رییس و نگهبان آن بود
اصلا گژدهم تو اون جنگ نبوده که معنی شده گژدهم نیز وارد دروازه قلعه شد.
مصرع خورد گاو نادان ز پهلوی خویش هم معنیش اینه یک گاو رو پهلوهای چاقش ب کشتن میدن پس سرکشی و گردن کلفتی هم آدم رو ب کشتن میده
با تشکر از نظر شما