درباره زندگی پابلو نرودا و معرفی آثار او
ریکاردو الیسر نفتالی ریس باسوآلتو در ۱۲ ژوئیه سال ۱۹۰۴ در شهر پارال در ۴۰۰ کیلومتری جنوب سانتیاگو زاده شده است. او نام مستعار پابلو نرودا (به اسپانیایی: Pablo Neruda) را از یان نرودا شاعر اهل چک برگرفت و نویسنده، دیپلمات، سناتور و شاعر نوگرای شیلیایی و برنده جایزه ادبیات نوبل میباشد.
اشعار پابلو نرودا بیشتر در غالب سونت که سبکی از شعرسرایی در ادبیات بعضی زبانهای اروپایی، از جمله انگلیسی، فرانسوی، و ایتالیایی است سروده شده و از اهمیت بالایی برخوردارند. او در سال ۱۹۷۳ چند روز پس از کودتای ژنرال پینوشه و کشته شدن آلنده در گذشت و در گواهی رسمی مرگ او، سرطان پروستات علت مرگ ذکر شدهاست.
زندگینامه پابلو نرودا
پدر پابلو نرودا کارمند راهآهن و مادرش معلم بود. او دوماهه که بود مادرش را از دست داد و همراه پدرش در شهر تموکو ساکن شدند. نرودا از کودکی اشتیقاق به نوشتن داشت و بر خلاف میل پدرش با تشویق اطرافیان روبرو میشد. یکی از مشوقان او گابریلا میسترال بود که خود بعدها برنده جایزه نوبل ادبیات شد. نخستین مقاله نرودا وقتی که شانزده سال داشت در یک روزنامه محلی چاپ شد.
با رفتن به دانشگاه شیلی در سانتیاگو و انتشار مجموعههای شعرش شهرت او بیشتر و با شاعران و نویسندگان دیگر آشنا شد. مدتی به عنوان کارمند دولت شیلی به برمه و اندونزی رفت و به مشاغل دیگر نیز پرداخت. بعد مأمور به کنسولگری شیلی در بارسلون و بعد کنسول شیلی در مادرید شد. در همین دوره جنگ داخلی اسپانیا درگرفت. نرودا در جریان این جنگ بسیار به سیاست پرداخت و هوادار کمونیسم شد. در همین دوره با فدریکو گارسیا لورکا دوست شد.
پس از آن نرودا کنسول شیلی در پاریس شد و به انتقال پناهندگان جنگ اسپانیا به فرانسه کمک کرد. بعد از پاریس به مکزیکو رفت. در آنجا با پناه دادن به نقاش مکزیکی داوید آلفارو سیکهایروس که مظنون به شرکت در قتل تروتسکی بود، در معرض انتقاد قرار گرفت. در ۱۹۴۳ به شیلی بازگشت و پس از آن سفری به پرو کرد و بازدید از خرابههای ماچوپیچو بر او اثر کرد و شعری در این باره سرود. او در سال ۱۹۴۵ به عنوان سناتوری کمونیست در سنای شیلی مشغول شد و چهار ماه بعد رسماً عضو حزب کمونیست شیلی شد. در ۱۹۴۶ پس از شروع سرکوبی مبارزات کارگری و حزب کمونیست او سخنرانی تندی بر ضد حکومت کرد و پس از آن مدتی مخفی زندگی کرد. در سال ۱۹۴۹ با اسب از مرز به آرژانتین گریخت.
میگل آنخل آستوریاس شاعر و نویسنده گواتمالایی یکی از دوستان او در بوئنوسآیرس بود. نرودا به دلیل شباهتی که به آستوریاس داشت با گذرنامه او به پاریس سفر کرد. پس از آن به بسیاری کشورها سفر کرد و مدتی نیز در مکزیک بهسر برد. در همین دوره شعر بلند آواز مردمان را سرود. وی در دهه ۱۹۵۰ به شیلی بازگشت. در دهه ۱۹۶۰ به انتقاد شدید از سیاستهای آمریکا و جنگ ویتنام پرداخت.
در کنفرانس انجمن بینالمللی قلم سال ۱۹۶۶ در نیویورک شرکت کرد. دولت آمریکا به دلیل کمونیست بودن از دادن روادید به او خودداری میکرد ولی با کوشش نویسندگان آمریکایی، به ویژه آرتور میلر، در آخر به او ویزا دادند. در ۱۹۷۰ نام او به عنوان نامزد ریاست جمهوری مطرح بود اما او از سالوادور آلنده حمایت کرد. او در ۱۹۷۱ جایزه نوبل ادبیات را از آن خود کرد.
آثار پابلو نرودا
- اشعار تکمیلی
- خاطرات من
- سرودهای همگانی
- اقامت بر روی زمین
- پستچی
- من هستم
- خاطرات من
- بیست سرود عاشقانه و یک غم آوا
- آوای جهانی
- تاریک و روشنا
- ما بسیاریم
- یادبودهای جزیره سیاه
آثار ترجمه شده به فارسی
- مجموعه اشعار پابلو نرودا
- بلندیهای ماچوپیچو
- سرود اعتراض
- اسپانیا در قلب ما
- انگیزه نیکسونکشی و جشن انقلاب شیلی
- عاشقانهها
- هوا را از من بگیر خندهات را نه
- جهان در بوسههای ما زاده میشود: گزیدهای از اشعار ده شاعر معاصر
- پایان جهان
- از خودت برایم بگو، ۵۲ قطعه عاشقانه از پابلو نرودا
اشعار پابلو نرودا
بر فراز سکوت عاشقانهی ما
صبح
سرشار از طوفان است.
در قلب تابستان.
ابرها
چون دستمالهای سپید و داغ
عبور میکنند.
و باد، در دستهای روندهی خود
تکان میدهدشان.
قلب باد
بر فراز سکوت عاشقانهی ما
بیشمار میکوبد.
باد
نغمهخوان و آسمانی
چنان چون زبانی سرشار از نبردها و آوازها
میان درختان زمزمه میکند
با هجوم بیامان
برگهای مرده را
می برد با خود
و دور میکند از راه
پیکانهای تپندهی پرندگان را.
که باد درختان را در موجی بیکف
و مادهای بیوزن و آتشهای خمیده
واژگون میسازد.
انبوه بوسههایش
از تاختوتاز باد تابستان
میشکند و غرق میشود در آب.
زخمها
شاید این دردِ عشق پنهان بود، شاید شک بود یا رنجِ به شک آلوده،
شاید ترس از زخمی بود که میتوانست در پوست تو راه یابد همچنان که در پوست من،
و نیز گذاردن قطره سرشک گزندهای بود روی پلکهای آن کسی که دوستم میداشت،
به یقین، ما نه آسمانی با خود داشتیم، نه سایهای و نه شاخهی آلویی سرخ با میوهها و شبنمهایش،
تنها خشم کوچههای بی در و بیپیکر در روحم وارد میشد و بیرون میرفت
بدون این که بداند به کجا میرود یا از کجا میآید، بیکشتن یا مردنی حتی.
تمام اصلهای حقوق بشر را خواندم
تمام اصلهای حقوق بشر را خواندم
و جای یک اصل را خالی یافتم
و اصل دیگری را به آن افزودم
عزیز من
اصل سی و یکم :
هرانسانی حق دارد هر کسی را که میخواهد دوست داشته باشد.
پیشنهادی: شعری زیبا از پابلو نرودا