انشا دانش آموزی درباره خاطرات تقلب در مدرسه
انشا با موضوع خاطرات تقلب در مدرسه به صورت ادبی و توصیفی برای دانش آموزان آماده شده تا با نحوه نگارش و مهارت نوشتاری آشنا شوند با دانشچی همراه باشید.
موضوع انشا خاطرات تقلب در مدرسه
تقلب کردن در مدرسه یکی از آن تجربههایی است که شاید خیلیها در طول دوران تحصیل با آن مواجه شده باشند، هرچند که شاید بهراحتی دربارهاش حرف نزنند. من هم یک بار در دوران مدرسه، وقتی که امتحان ریاضی سختی داشتیم، این کار را کردم و این اتفاق هنوز برایم به عنوان یک خاطره خاص باقی مانده است.
آن روز از صبح حس عجیبی داشتم؛ امتحان ریاضی ترسناکتر از همیشه به نظر میرسید. با اینکه شب قبل تا دیروقت درس خوانده بودم، باز هم مطمئن نبودم که بتوانم از پس همه سوالها بربیایم. بهویژه سوالات هندسه که همیشه برایم سخت بودند. وقتی به مدرسه رسیدم، یکی از دوستانم که همیشه خیلی خوب درس میخواند، گفت که نکات مهم را روی کاغذ کوچکی نوشته و در جیبش گذاشته است. او با خونسردی گفت: اگه سختت بود، یه نگاهی به این بنداز!
با این پیشنهاد، دلم لرزید. همیشه از بچگی به ما گفته بودند که تقلب کار درستی نیست و معلمها هم خیلی تاکید داشتند که صداقت در امتحان مهمترین چیز است. اما از طرفی، فکر اینکه ممکن است نمره بدی بگیرم، نگرانم میکرد. پس تصمیم گرفتم برای اولین بار در زندگیام این کار را امتحان کنم.
در طول امتحان، سوالات یکی پس از دیگری سختتر شدند. ضربان قلبم بالا رفت و دستانم عرق کردند. بالاخره به سوالی رسیدم که جوابش را نمیدانستم. به آرامی و با دقت نگاهی به دور و اطراف کلاس انداختم تا مطمئن شوم که هیچکس مرا نمیبیند. از جیبم کاغذ کوچکی را که دوستم به من داده بود، بیرون کشیدم. چند لحظهای آن را نگاه کردم و جواب سوال را پیدا کردم. حس میکردم که یک باری از دوشم برداشته شده است.
درست در همان لحظه، معلم نگاهی به طرفم انداخت و برای چند ثانیه به من خیره شد. قلبم به تپش افتاد و دستم سریعا کاغذ را به داخل جیبم برگرداند. در آن لحظه به شدت از کارم پشیمان شدم. تمام امتحان باقی مانده را با استرس پشت سر گذاشتم و نمیتوانستم به چیزی جز نگاههای معلم فکر کنم.
وقتی امتحان تمام شد و برگهها جمعآوری شد، معلم هیچ چیزی نگفت. اما من نمیتوانستم آرام باشم. روزهای بعد هم استرس داشتم که شاید متوجه شده باشد و من را به خاطر تقلب جریمه کند. اما این اتفاق نیفتاد. در نهایت نمرهام خوب شد، ولی هیچوقت از آن نمره خوشحال نشدم. هر بار که به آن فکر میکنم، حس بدی به من دست میدهد. انگار که آن نمره مال من نبود.
این تجربه به من یاد داد که ارزشهای اخلاقی خیلی مهمتر از یک نمره در امتحان هستند. بعد از آن روز دیگر هرگز به فکر تقلب نیفتادم، چون فهمیدم که بهترین حس زمانی است که بدانم موفقیت نتیجه تلاش و زحمات خودم بوده است، نه تکیه بر یک کاغذ کوچک. این خاطره همیشه در ذهنم باقی مانده تا به من یادآوری کند که تقلب نه تنها نتیجه خوبی ندارد، بلکه وجدان آدم را هم آزرده میکند.
انشا در مورد همکاری در مدرسهانشا اختصاصی _ نویسنده: حدیثه قاسمی