انشای دانش آموزی درباره اگر من یک پرستو بودم
انشا با موضوع اگر من یک پرستو بودم به صورت ادبی و توصیفی برای دانش آموزان آماده شده تا با نحوه نگارش و مهارت نوشتاری آشنا شوند. با دانشچی همراه باشید.
موضوع انشا اگر من یک پرستو بودم
اگر من یک پرستو بودم، دنیایم کاملا متفاوت میشد. به جای اینکه روی زمین قدم بزنم و به مدرسه بروم، در آسمان پرواز میکردم و آزادانه به هر جایی که دلم میخواست میرفتم. آسمان پهناور خانهام میشد. هر روز صبح با طلوع خورشید، بال میزدم و به سمت افقهای دوردست پرواز میکردم. دیگر هیچ محدودیتی نبود و میتوانستم از هر چیزی که در مسیرم بود لذت ببرم.
اگر من یک پرستو بودم، با دوستانم دور هم جمع میشدیم و گروهی در آسمان پرواز میکردیم. همه جا را با هم کشف میکردیم؛ از دریاها و جنگلها گرفته تا کوهها و بیابانها. هر فصل به جایی جدید میرفتیم و از دیدن طبیعتهای گوناگون لذت میبردیم. فصل بهار که میشد، بر بالای باغها و دشتها و بر فراز گلهای رنگارنگ پرواز میکردیم. صدای وزش باد در میان پرهایمان به گوش میرسید و این احساس آزادی را چند برابر میکرد.
یکی از چیزهایی که به عنوان یک پرستو تجربه میکردم، مهاجرتهای طولانی بود. با شروع فصل سرما، به همراه دستهای از پرستوهای دیگر، به سرزمینهای گرمتر پرواز میکردم. مسیرهای طولانی و خطرناک را پشت سر میگذاشتیم تا به جایی برسیم که هوایش برایمان دلپذیر باشد. در طول این سفرها، گاهی طوفانهای سخت و بادهای شدید را تجربه میکردیم، اما هیچوقت دست از تلاش بر نمیداشتیم و با هم، متحد و قوی، به مسیرمان ادامه میدادیم.
اگر من یک پرستو بودم، روی درختهای بلند و کنار برکههای زلال، لانهای کوچک و زیبا میساختم. در لانهام، جایی امن و راحت برای من میشد و در آنجا از خستگیهای سفرهایم استراحت میکردم. حس میکردم که در آن لحظات، همه دنیا مال من است و هیچ غمی نمیتواند من را ناراحت کند.
اگر پرستو بودم، میتوانستم به هر جایی که میخواستم بروم و هیچ مرزی جلوی من نبود. به شهرها و روستاهای مختلف سر میزدم و آدمها را از بالا تماشا میکردم. شاید بر فراز خانههایی که بوی نان تازه از آنها به مشام میرسید پرواز میکردم یا در کنار رودخانههایی که صدای جریان آبشان آرامشبخش بود، پایین میآمدم. این آزادی برای من یک نعمت بود و از اینکه میتوانستم همه جا را ببینم، خوشحال میشدم.
اگر من یک پرستو بودم، هر لحظه از زندگیام را با پرواز و آزادی سپری میکردم. هیچ قفسی نمیتوانست مرا در بند کند و هیچ دیواری جلوی پروازم را نمیگرفت. شاید روزی، وقتی پروازم به پایان میرسید، در گوشهای از دنیا، در یک غروب طلایی، بر فراز شاخهای کوچک استراحت میکردم و با لبخندی به یاد همه سفرها و ماجراهای زندگیام نگاه میکردم.
انشا اگر من طوطی بودمانشا اختصاصی _ نویسنده: حدیثه قاسمی