انشا دانش آموزی از زبان غلط گیر
انشای دانش آموزی از زبان غلط گیر به صورت ادبی و توصیفی برای دانش آموزان آماده شده تا با نحوه نگارش و مهارت نوشتاری آشنا شوند. با دانشچی همراه باشید.
موضوع انشا از زبان غلط گیر
در جامدادی کنار دیگر مدادها نشسته بودم. من هنوز نمیتوانستم از خانه پارچهای خود بیرون بیایم؛ زیرا کودک به سنی که بتواند از غلط گیر استفاده کند، نرسیده بود. نمیدانستم به خواب زمستانی بروم و با بهار سال بعد از خواب بیدار بشوم یا بیدار بمانم و روزها را بشمارم. تصمیمگیری بسیار سخت بود. من در تاریکی مطلق بودم و دیگر نمیدانستم روشنایی چگونه است. در مغازه لوازم تحریری که بودم، روشنایی روز را بسیار دوست داشتم. حال تنها زمانی میتوانستم با نور دیدار کنم که زیپ جامدادی کنار رود و کودک بخواهد یکی از مدادهایش را بردارد.
گاهی آرزو میکردم که کاش در جامدادی مدادرنگیها بودم. زیپ آن جامدادی خراب بود و مدادرنگیها میتوانستند از اکسیژن تازه استفاده کرده و منظره بیرون را تماشا کنند. پس از جشن آخرسال، من از کودک خوشحالتر بودم؛ زیرا در سال تحصیلی بعدی میتوانستم کارم را انجام دهم و دائم درون جامدادی نباشم. روز انتظار فرارسید و مدرسهها دوباره باز شدند. کودک، من را [غلط گیر] روی میز کنار بقیه خودکارها گذاشته بود. دیدن این صحنه بسیار لذتبخش بود. من مانند یک رفتگر مهربان بودم که کثیفیهای روی دفتر را تمیز و پاک میکند. هرکجا که خودکارها با خطا چیزی را مینوشتند، من به کمک آنها میشتابیدم و نجاتشان میدادم. دیگر خبری از روزهایی که در جامدادی تاریک و کوچک سپری میکردم نبود. من مسئولیت بزرگی داشتم و شبها به دلیل خستگی از روز پر کار خود، با آرامش میخوابیدم. همه چیز عالی میگذشت.
یک روز که در خانه بودم، مهمان آمد. آنها فرزند کوچکی به همراه داشتند. او بسیار کنجکاو بود. آرام آرام به اتاق آمد و جامدادیای که من در آن بودم را روی زمین انداخت. ناگهان از خواب بیدار شدم و فهمیدم که اتفاق بدی در حال رخ دادن است. کودک پرشور من را برداشت و با نهایت زور خود پرتاب کرد. در ابتدا با شدت به دیوار برخورد کردم و سپس در پشت کمد افتادم. هفتهها از آن ماجرا میگذرد و اکنون در حال برنامهریزی هستم تا با کمک مورچهها، خود را نجات دهم.
انشا جان بخشی به اشیاانشا اختصاصی _ نویسنده: حدیثه قاسمی