خلاصه زندگینامه حکیم سنایی غزنوی
شاعر و عارف پارسیزبان ایرانی حکیم سنایی با نام کامل ابوالمجد مجدود بن آدم سنایی غزنوی در قرن پنجم هجری میزیست. او از شاعران مثنویسرای و قصدهگو زبان پارسی است و بعنوان یکی از بزرگترین صوفیان تاریخ شناخته میشود. گفته میشود که سنایی برای اولین بار به صورت جدی عرفان را وارد شعر فارسی نمود. اما قبل از وی نیز صوفیان دیگر در اشعار خود از مضامین عرفانی استفاده میکردند.
حکیم سنایی در طول زندگی خود به سه حالت شخصیتی مختلف روی آورد. او اول مداح بود و سپس به وعظ و نقد اجتماعی پرداخت و در پایان نقش عارف، عاشق و قلندر را به خود گرفت. وی تا اخر عمر خود درگیر این حالتها بود.
زندگینامه حکیم سنایی
سنایی در سال ۴۷۳ قمری، در شهر غزنه که اکنون در افغانستان قرار دارد زاده شد و در سال ۵۴۵ در محل تولد خود چشم از جهان فرو بست. نامهایی چون حاجی خلیفه آدم و عوفی مجدالدین آدم السنائی را به او نسبت دادهاند. اما در دیباچه حدیقةالحقیقه، محمد بن علی الرقا نام سنایی را «ابوالمجدودبن آدم السنائی» ذکر کرده است بنابراین دیگر نامها اشتباه هستند. همچنین سنایی در برخی از ابیات دیوانش نام خود را حسن خوانده است. به همین دلیل محققان معتقدند که نام او نخست حسن بوده و بعدها نام «مجدود» را برگزیده است.
طبق رسم آن زمان ابتدا سنایی وارد دستگاه غزنویان شد و به مداحی پرداخت تا این که پس از شیدایی ارتباط خود را با جهان و جهانیان قطع نمود.
حکیم سنایی چند سال از جوانی خود را در شهرهای سرخس، نیشابور، هرات و بلخ گذراند. هنگامی که در بلخ بود به زیارت خانه خدا رفت و دوباره از مکه به بلخ بازگشت. او بعد از حج کاملا دگرگون شد و به زهد و پرهیزکاری روی آورد. سپس راهی سرخس شد و در آنجا مورد احترام مردم قرار گرفت و زندگی آرامی داشت. تا اینکه «قوام الدین درگزینی» وزیر دستگاه سلجوقیان از وی خواست تا دوباره به دربار بیاید اما سنایی این درخواست را رد و سرخس را ترک کرد. وی مثنوی سیرالعباد الی معاد را در سرخس سرود و در پایان آن به مدح سیف الدین محمد بن منصور قاضی سرخس پرداخته است.
پس از سرخس او راهی خراسان شد و به زادگاه خود برگشت. سنایی دیگر وارد دربار سلاطین نشد و به سرایش قصاید زهدآمیز خود پرداخت. او تا پایان عمر در غزنین ماند و مثنوی حدیقةالحقیقه را سرود. زمانی که مسعود سعد سلمان در اسارت بود سنایی دیوان او را تدوین کرد و این دیوان با اهتمام سنایی پراکنده شد.
پرتنوع و دلاویز بودن اندرزهای سنایی و شعر روان و پر شورش او را در زمرهی پایهگذاران اولین ادبیات منظوم عرفانی زبان پارسی قرار داده است.
سبک
لحن شعر سنایی پرخاشگر و توفنده است و در قصایدش مضامین نکوهش دنیاداری و دنیاداران وجود دارد. او در آثار خود از بیان حقایق ترسی نداشته و با حاکمان ستمگر و زاهدان ریایی ستیزیده است. وی با بیان دردهایی که دامنگیر زمانه خود شده و نقد اوضاع اجتماعی نشان میدهد شاعری دیندار و دردمند است.
سنایی با استفاده از الفاظ و تسلط خود بر شعر توانست راهی نو در مثنوی، قصیده و غزل ایجاد کند. پیش از سنایی موضوع قصاید شاعرانی چون منوچهری، فرخی سیستانی و عنصری، توصیف طبیعت و مدح پادشاهان بود. همچنین قالب غزل به هوا و هوسهای دنیوی محدود میشد. مثنوی حماسی نیز که توسط دقیقی بلخی شروع شده بود تنها شامل تعدادی قصه عاشقانه میشد و هنوز در بین افراد ناشناخته بود.
آثار حکیم سنایی
رباعیات، مفردات، قطعات، غزلیات و قصاید سنایی در دیوان او گرد آمده است. دیگر آثار وی عبارتند از:
طریقالتحقیق: این منظومه مثنوی به شیوه و وزن حدیقةالحقیقه سروده شده است.
حدیقةالحقیقه: قالب این منظومه مثنوی بوده و دارای محتوای عرفانی است. حدیقةالحقیقه را با نام فخرینامه یا الهینامه نیز میشناسند. و شامل پنج تا حدود دوازده هزار بیت است.
عشقنامه: دارای هزار بیت در قالب مثنوی بوده و از چهار بخش حکم، مواعظ حقایق و معارف تشکیل شده است.
کارنامه بلخ: این اثر در زمان توقف سنایی در بلخ سروده شده و دارای ۵۰۰ بیت است که به صورت مزاح سروده شده و نام دیگر آن مطایبهنامه است. او در کارنامه بلخ به زندگی پدر، خود و دیگر معاصران زمانهاش پرداخته است.
عقلنامه: منظومهای با سبک و وزن عشقنامه در قالب مثنوی
مکاتیب: شامل نامهها و نوشتههایی از سنایی به نثر فارسی است
سیرالعباد الی المعاد: این منظومه عرفانی دارای هفتصد بیت با موضوعات اخلاقی است. سنایی در سیرالعباد الی المعاد به طریق تمثیل، از خلقت عقلها، انسان و نفوس سخن گفته است.
تحریمة القلم: این مثنوی کوتاه شامل ۱۰۰ بیت خطاب به قلم است و سپس وارد بعضی مسائل عرفانی میشود.
شریعه الطریقه
سنائی آباد
دیوان قصاید و غزلیات
اشعار
نیست بی دیدار تو در دل شکیبایی مرا
نیست بیگفتار تو در دل توانایی مرا
در وصالت بودم از صفرا و از سودا تهی
کرد هجران تو صفرایی و سودایی مرا
عشق تو هر شب برانگیزد ز جانم رستخیز
چون تو بگریزی و بگذاری به تنهایی مرا
چشمهٔ خورشید را از ذره نشناسم همی
نیست گویی ذرهای دردیده بینایی مرا
از تو هر جایی ننالم تو هر جایی شدی
نیست جای ناله از معشوق هر جایی مرا
گاه پیری آمد از عشق تو بر رویم پدید
آنچه پنهان بود در دل گاه برنایی مرا
کرد معزولم زمانه گاه دانایی و عقل
با بلای تو چه سود از عقل و دانایی مرا
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
کار تو پیوسته آزارست گویی نیست هست
زین سبب کار دلم زارست گویی نیست هست
خصم تو بازار من بشکست و با خصم ای صنم
مر ترا پیوسته بازارست گویی نیست هست
تا به خروارست شکر لعل نوشین ترا
در دلم عشقت به خروارست گویی نیست هست
طرهٔ طرار تو دل دزدد از مردم همی
شد یقین کان طره طرارست گویی نیست هست
ماهرویا تا تو کردی رایت صحبت نگون
رایت صبرم نگونسارست گویی نیست هست
بوسهای را زان لب چون لعل نوشینت به جان
چاکر مسکین خریدارست گویی نیست هست
نرگس خونخوار تو پیوسته خون ریزد همی
نرگست بس شوخ و خونخوارست گویی نیست هست
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
قدر مردم سفر پدید آرد
خانهٔ خویش مرد را بندست
چون به سنگ اندرون بود گوهر
کس نداند که قیمتش چندست
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
ای دل نیک مذهب و منهاج
به تو اسرار هر دلی محتاج
بر فلکها به کشف ماه ترا
از حقیقت منازل و ابراج
مبطلم گشت از حقیقت حق
در ظهور نمایش معراج
متواریست وقت شاد مباش
ایمن از قبض و مکر و استدراج
بر گذرگاه باز روز شکار
آمن از قبض کی بود دراج
روز روشن منورست ولیک
در پی اوست ظلمت شب داج
یاد کن ای سنایی از اول
گر چه بر بد ترا نهاد مزاج
آخر تست جیفهٔ مطروح
اول تست نطفهٔ امشاج
گر هوایی مطهری ز صفات
ور خرابی مسلمی ز خراج