جواب به سوالات و فعالیت درس سوم نگارش هشتم ( پاسخ ها به صورت گام به گام )
پاسخگویی به سوالات درس سوم کتاب نگارش هشتم ببینیم و بنویسیم صفحات ۳۸، ۳۹، ۴۰، ۴۱، ۴۲، ۴۳، ۴۴، ۴۵، ۴۶ با دانشچی همراه باشید.
جواب سوالات نگارش هشتم درس سوم ببینیم و بنویسیم ( پاسخ گام به گام )
فعالیتهای نگارشی درس سوم
متن زیر را بخوانید و مشخّص کنید که کدام بخش آن، به نقّاشی نزدیکتر شده است.
صندوقچه مادربزرگ
صندوقچه مادربزرگ، گنجینه خاطرات من بود. مادربزرگم همیشه با دیدن من سراغ صندوقچه قدیمی اش میرفت و نقل و نباتی دستم میداد؛ انگار تمام داراییهای مادربزرگ در آن صندوقچه بود. همیشه درِ آن را با دقّت قفل میکرد.
📗 پاسخ: صندوقچه به شکل مستطیل و چوبی بود و روکشی پر نقش و نگار از جنس فلز داشت که برروی چارپایه چوبی خود در کنج اتاق مادربزرگ، جا خوش کرده بود. درش به سمت بالا باز میشد و دوباره به طرف پایین میآمد و روی آن را میپوشاند. بر دیواره جلویی آن سه ردیف حلقه بر بدنه صندوق قرار داشت که میلهای فلزی از میان آنها عبور میکرد و قفلی به شکل نیمدایره در آن حلقهها جای میگرفت و مادربزرگ چند بار کلید را در آن میچرخاند تا قفل شود؛ کلید به رنگ قهوهای سوخته بود و شبیه پیچ، خطوط دایرهای به دور آن چرخیده بود.
دنباله این کلید، نخی کلفت و خاکی رنگ، به طول بیست سی سانت داشت که به روسری گلدار و بلند مادربزرگ گره میخورد. گاهی هم برای اطمینان بیشتر آن را از سوراخ جا دکمهای جلیقه رد میکرد و بعد در جیبش جا میداد تا دیگر دست هیچ سارقی به آن نرسد. اصلاً کسی جرئت نمیکرد به آن، چپ نگاه کند.
خلاصه، تمام شکل و شمایل صندوق، درست و دست نخورده، هنوز در ذهن من باقی است. من در خاطراتم دنبال آن روسری و جلیقه مادربزرگ میگردم تا شاید کلید صندوق را بیابم و اسرار کودکیهای خود و نفسهای مادربزرگم را در آن پیدا کنم.
یکی از موضوعهای زیر را انتخاب کنید و با توجّه به آموزههای این درس، (خوب و دقیق دیدن) دربارهی آن بنویسید.
آنچه در مسیر خانه تا مدرسه میبینید، مشاهده مسابقه فوتبال از روزنه تور دروازه، دیدن مورچهای که باری را میکشد. دیدن یک شکارچی از دریچۀ چشم یک آهو، صحنۀ ورود یک موش به خانه.
توصیف دیدهها
📗 پاسخ: آنچه در مسیر خانه تا مدرسه میبینید
من صبحها که به مدرسه میروم از هوای لطیف صبحگاهی لذت میبرم و با دقت به اطرافم نگاه میکنم. دیدن مناظر و اتفاقات اطرافم برای من سرگرمی خوبی است تا مسیر خانه تا مدرسه را طی کنم.
خانههای کوچه ما اکثراً قدیمی و حیاطدار هستند. صبحها همراه من دانشآموزان دیگر و پدرهایی که برای رفتن به محل کار آماده میشوند، از خانه خارج میشوند، عدهای خوابآلود و عدهای سرحال و پرانرژی هستند. پرندههای روی شاخههای درختان که از صبح خیلی زود مشغول فعالیت هستند، ما را با خواندن آوازهایشان بدرقه میکنند. حتی گربه محل ما هم صبحها بیشتر جستوخیز میکند و از یک طرف کوچه به سمت دیگر میدود.
از کوچه که عبور میکنم به خیابان اصلی میرسم. جایی که همه رانندهها عجله دارند و حاضر نیستند لحظهای توقف کنند. همیشه با احتیاط از روی خطکشی عابرپیاده عبور میکنم تا به ایستگاه اتوبوس برسم. داخل ایستگاه افراد زیادی انتظار میکشند. عدهای عجله دارند و از دیر آمدن اتوبوس پریشانند و افرادی هم مثل من کنار دوستانشان در ایستگاه میایستند و با سلام و احوالپرسی و صحبتهای مختلف این انتظار را کوتاه میکنند.
اتوبوس که میرسد همه به نوبت سوار میشوند. داخل اتوبوس همیشه شلوغ است و راننده که انگار مانند بقیه افراد برای رسیدن عجله دارد، با سرعت حرکت میکند و ما برای حفظ تعادل خود، محکم میله اتوبوس را نگه میداریم.
به مقصد که میرسیم از اتوبوس پیاده میشویم و پس از پرداخت هزینه آن با دوستانم به سمت مدرسه به راه میافتیم. کوچه مدرسه مانند همیشه شلوغ است. رانندههای سرویس در یک سمت ایستادهاند و بچهها را از ماشین پیاده میکنند و والدینی هم که بچهها را به مدرسه رساندهاند در گوشهای دیگر تجمع کردهاند و مشغول صحبتاند.
ما وارد مدرسه میشویم و خود را برای شروع یک روز درسی پرنشاط آماده میکنیم.
📗 پاسخ: دیدن یک شکارچی از دریچۀ چشم یک آهو
آهوها خرامان خرامان در جنگل قدم میزدند و در آرامش عمیقی فرورفته بودند. آرامش جنگل همیشه برای آهوها لذتبخش بود. بچه آهوها هم با یکدیگر میدویدند و بازی میکردند.
اما نگرانی مادرها برای بچهها هیچگاه پایان ندارد. آهویی که تجربه مواجه شدن با یک شکارچی را دارد، همیشه نگران است که یک روز فرزندش گرفتار تیر شکارچیان شود.
آن روز هم مانند دیگر روزها بچه آهوها میدویدند و مادران از دور مراقب آنها بودند که ناگهان یک شکارچی به جنگل آمد. در ابتدا هیچکس متوجه حضور او نشد. چون شکارچی خود را با برگهای درختان استتار کرده بود و به سختی قابل مشاهده بود.
اما مادرهای نگران با حرکت کردن شاخههای درختان ناگهان به حضور شکارچی پی بردند. آنها به سرعت دویدند و با فریادهایشان سعی در هشدار دادن به همه آهوها داشتند. کودکان هراسناک به سمت مادرهای خود میدویدند و مادر که نگران فرزندش بود، ملتمسانه به شکارچی چشم دوخته بود تا هرلحظه حرکات او را ببیند.
شکارچی که فهمید دیگر فرصتی ندارد، تیر خود را رها کرد. مادر که تیر را دید به سرعت خود را مقابل بچه آهو قرار داد تا از او مراقبت کند. تیر به بدن آهو خورد و بچه آهو گریان و نالان به دور مادر خود میچرخید. مادر کودکش را مجبور کرد که به سرعت فرار کند. بچه آهو بر خلاف خواسته قلبی خود به دنبال آهوهای دیگر دوید و مادر اسیر دست شکارچی شد.
مادر که به فرزند خودش چشم دوخته بود تا از رفتن او مطمئن شود، با دور شدن او، قطره اشکی از چشمش چکید و برای همیشه چشمانش را بست.
درستنویسی
جملههای زیر را ویرایش کنید:
مردمی با مشتهای گره کرده که پیش میرفتند را دیدم.
📗 پاسخ: مردمی را که با مشتهای گره کرده پیش میرفتند، دیدم.
گلی که بوی خوشی داشت را بوییدم.
📗 پاسخ: گلی را که بوی خوشی داشت، بوییدم.
مثلنویسی درس سوم نگارش هشتم
اکنون، ضربالمثل زیر را به شیوۀ بازآفرینی گسترش دهید.
ضربالمثل: «کلاغ خواست راه رفتن کبک را یاد بگیرد، راه رفتن خودش را هم فراموش کرد».
📗 پاسخ: روزی کلاغی که روی شاخه درخت نشسته بود کبکی را دید که خرامان خرامان روی زمین راه میرفت. کلاغ محو تماشای زیبایی و وقار کبک حین راه رفتن شد.
از روی شاخه پرید و خود را نزدیک کبک رساند. او به کبک گفت: «ای کبک زیبا، من شیفته طرز راه رفتن تو شدم. آیا میشود شیوهات را به من هم آموزش دهی.»
کبک که از تعریف او خوشحال شده بود، با غرور پذیرفت. کبک گفت: «من راه میروم، خوب به قدمهای من نگاه کن و مانند من قدم بردار.»
کلاغ هم با خوشحالی تمام حرکات کبک را تقلید میکرد. بعد از چند بار رفت و برگشت، کبک خسته شد و به کلاغ گفت: «تو اکنون راه رفتن من را دیدهای و یاد گرفتهای، از این پس باید زیاد تمرین کنی تا مانند من به خوبی قدم برداری.»
کبک رفت و کلاغ مرتباً سعی میکرد قدمهایش را شبیه کبک بردارد. اندکی به شیوه خود راه میرفت و اندکی به شیوه کبک. کلاغ هم خسته و سرخورده تصمیم گرفت این کار را رها کند. اما هرچه که سعی کرد، به خاطر نیاورد که قبل از این خود چگونه قدم برمیداشته.
کلاغ ما برای همیشه لنگ زد و بسیار پشیمان بود از اینکه سعی داشت راه رفتن کسی را تقلید کند، اما دیگر راه چارهای نداشت.
جواب درسهای بعدی نگارش هشتم دانلود PDF کتاب نگارش هشتم