خانه » مهارت نوشتاری » انشا در مورد غم پنهان من

انشا در مورد غم پنهان من

انشای دانش آموزی درباره غم پنهان من

انشا در مورد غم پنهان من

انشا با موضوع غم پنهان من به صورت ادبی و توصیفی برای دانش آموزان آماده شده تا با نحوه نگارش و مهارت نوشتاری آشنا شوند. با دانشچی همراه باشید.

موضوع انشا غم پنهان من

غم پنهان من مثل سایه‌ای است که همیشه همراه من است؛ نمی‌توانم از آن فرار کنم و هر جا که می‌روم، دنبالم می‌آید. انگار گوشه‌ای از قلبم را گرفته و نمی‌خواهد آن را رها کند. هیچ‌کس از آن خبر ندارد. حتی اگر در جمع دوستانم لبخند بزنم، باز هم در دلم حس غریبی است که نمی‌گذارد آرام بگیرم.

گاهی اوقات شب‌ها، وقتی همه خوابند و سکوت همه جا را فرا گرفته، غم پنهانم خودش را بیشتر نشان می‌دهد. در آن لحظات تنها من و افکارم هستیم؛ هر چقدر هم بخواهم خودم را سرگرم کنم یا به چیزهای شاد فکر کنم، فایده‌ای ندارد.

چیزی که این غم را خاص می‌کند این است که هیچ دلیل مشخصی برایش ندارم. ممکن است چیزهایی که در گذشته رخ داده‌اند، نداشتن کسی که بتوانم با او حرف بزنم یا شاید نگرانی‌ها و دغدغه‌های آینده موجب آن شده باشند. هرچه باشد، این غم مثل گر‌ه‌ای است که در قلبم افتاده و باز نمی‌شود. گاهی فکر می‌کنم اگر کسی پیدا می‌شد که حرف‌هایم را بشنود، سبک‌تر می‌شدم، اما از طرفی هم می‌ترسم که کسی بفهمد غمگینم.

در مدرسه هم وقتی با دوستانم هستم، سعی می‌کنم این غم را پنهان کنم. اگر بخواهم همیشه درباره‌اش حرف بزنم، ممکن است دیگران خسته شوند یا فکر کنند که من آدم غمگینی هستم که نمی‌تواند از زندگی لذت ببرد. برای همین، یاد گرفته‌ام که لبخند بزنم و با دیگران شاد باشم، حتی اگر در درونم چیزی به من بگوید که همه چیز درست نیست.

غم من مثل دردی است که نمی‌توانم به کسی نشان دهم، چون نمی‌خواهم دیگران را ناراحت کنم. دوست دارم قوی باشم و به دیگران نشان دهم که می‌توانم مشکلات را پشت سر بگذارم. بعضی شب‌ها، وقتی که تنها هستم، این غم به صورتم سیلی می‌زند و احساس می‌کنم که دیگر نمی‌توانم تحملش کنم. انگار دیوارهای اتاق به طرفم می‌آیند و مرا در خود می‌فشارند.

گاهی به خودم می‌گویم شاید این غم برای من درس‌هایی دارد. شاید باید یاد بگیرم که زندگی همیشه آسان نیست و باید سختی‌ها را تحمل کنم. اما باز هم در آن لحظات تنها، دلم می‌خواهد همه چیز را کنار بگذارم و از این احساس غم‌آلود رها شوم. کاش می‌توانستم آن را مثل لباسی کهنه از تنم دربیاورم و به دور بیندازم، اما متاسفانه این غم در وجودم ریشه دوانده است.

این غم پنهان بخشی از من است؛ بخشی که نمی‌توانم از آن فرار کنم و شاید هیچ‌وقت نتوانم آن را فراموش نمایم. شاید بتوانم با آن کنار بیایم و یاد بگیرم که با وجود این غم، همچنان به جلو بروم و به زندگی ادامه دهم.

انشا با تضاد معنایی خنده و گریه

انشا اختصاصی _ نویسنده: حدیثه قاسمی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *