خانه » زندگینامه » تحقیق در مورد زندگی وحشی بافقی + آثار

تحقیق در مورد زندگی وحشی بافقی + آثار

آشنایی با زندگی وحشی بافقی + آثار و اشعار

زندگینامه وحشی بافقی

زندگینامه وحشی بافقی

کمال‌الدّین یا شمس‌الدّین محمّد وحشی بافقی یکی از شاعران بزرگ سدهٔ دهم ایران است که در سال ۹۳۹ هجری قمری در شهر بافق از توابع یزد چشم متولد شد. و برادری شاعر داشته که « مرادی» تخلص می‌کرد و این دو برادر در نزد« شرف الدین علی بافقی» شاگردی می کرده اند.

چنان می‌نماید که وحشی در آغاز چندی در شهر یزد زیسته و سپس به کاشان رفته به مکتبداری پرداخته است و در آنجا به شاعری آغاز کرده و شاعران آن شهر مانند محتشم، ضمیری، فهمی، شجاع و غضنفر گلجاری در افتاده و کاری ایشان به هجوگویی کشیده است, وشاید به همین سبب وحشی بار دیگر به یزد رفت و تا پایان عمر در آنجا زیست ودر آنجا درگذشت مدفون شد.

مدایح وحشی بیشتر بنام شاه طهماسب(۹۸۴-۹۳۰) و عبدالله خان اعتماد الدوله صدراعظم و نواب محمد ولی سلطان، حکمران کرمان است او را همچنان مداحی و اولادشان ولی و میرمیران یزدی و شاه نعمت الله ولی می‌دانسته اند. وحشی که ندیم شاه نورالدین نعمت الله باقی بوده، در پایان زندگی در یزد می زیسته و از توجه او و خاندانش بهرمند شده است.

وحشی درسال۹۹۱در یزد بدرود حیات گفت و او را در محله سر برج یزد در برابر مزارشاهزاده فاضل برادر امام هشتم (ع)به خاک سپرده اند.

ویژگی سخن وحشی بافقی

وحشی بافقی بی شک یکی از شاعران بارز و نام آور عهد صفوی است که اهمیت او در سبک خاص بیان اوست. مضمون ها و ظرایف شاعرانه و بیان احساسات و عواطف و نازک خیالهای او آنچنان با زبانی ساده و روان بیان شده که گاه آنها را با زبان محاوره بیان می کند و گاهی چنان است که گویی حرفهای روزمره اش را می زند و همین به شاعری او ارزش و اعتبار فراوان می دهد.

او سعی می کند از استفاده بیش از حد اختیارات شاعری دوری کند و در عوض کوشش خود را برای بیان اندیشه ها و تفکرات عالی خود که بیشتر به همراه احساسات و عواطف گرم است به کار می گیرد.

او زبانی ساده و پر از صداقت را بر می گزیند و همین دلیلی است که در عهد خود به عنوان تواناترین شاعر مکتب وقوع محسوب می شود. در اشعار وحشی، واژه های مشکل و ترکیب های عربی بسیار کم دیده می شود؛ اما به جای آن از واژه ها و ترکیب های رایج زمان خود بسیار استفاده کرده است.

وحشی همچنین به صنایع و آرایه های لفظی نیز توجه نمی کرد؛ جز آنکه برای استواری کلامش ضروری بوده باشد. گر چه وحشی در مثنویهایش بیشتر از نظامی و در غزل از غزلسرایان نام آور گذشته استقبال می گرد اما خود نیز طبعی مبتکر داشت چنانکه اکثر غزلهای او بعدها توسط شاعران دیگر مورد استقبال واقع شد.

آثار وحشی بافقی

این شاعر بزرگ روزگار خود را با اندوه و سختی و تنگدستی و تنهایی گذراند و دراشعار زیبا و دلکش او سوز و گداز این سال‌های تنهایی کاملاً مشخص است. وی غزل‌سرای بزرگی بود و در غزلیات خود از عشق‌های نافرجام، زندگی سخت و مصائب و مشکلات خود یاد کرده‌است.

کلیات وحشی متجاوز از نُه هزار بیت و شامل قصیده، ترکیب بند و ترجیع بند، غزل، قطعه، رباعی و مثنوی است. وحشی دو منظومهٔ عاشقانه دارد. یکی ناظر و منظور که عشق همجنس‌گرایانهٔ پسران شاه و وزیری را بر یکدیگر روایت می‌کند، و دیگری فرهاد و شیرین یا شیرین و فرهاد به استقبال از خسرو و شیرین نظامی گنجه‌ای.

مثنوی نخستین به سال ۹۶۶ به پایان رسید و ۱۵۶۹ بیت است و امّا مثنوی دوم که از شاهکارهای ادب دراماتیک پارسی است، هم از عهد شاعر شهرت بسیار یافت لیکن وحشی بیش از ۱۰۷۰ بیت از آن را نساخت و باقی آن را وصال شیرازی شاعر مشهور سده سیزدهم هجری (م ۱۲۶۲) سروده و با افزودن ۱۲۵۱ بیت آن را به پایان رسانیده‌است.

شاعری دیگر به نام صابر شیرازی بعد از وصال ۳۰۴ بیت بر این منظومه افزود. مثنوی معروف دیگری که وحشی به پیروی از نظامی سرود، خلد برین است که بر وزن مخزن‌الاسرار نظامی گنجه‌ای می‌باشد. مثنوی‌های کوتاهی از وحشی در مدح و هجو و نظایر آن‌ها بازمانده که اهمیت منظومه‌های یادشده را ندارد.

دیوان اشعار او شامل ۹۰۷۶ بیت غزل، قصیده، قطعه، رباعی، ترکیب بند، ترجیع بند، مخمس و مثنوی با تصحبح عزیزالله علیزاده در نشر فردوس در تهران در سال ۱۳۹۲ در ۶۷۲ صفحه منتشر شده‌است.

نمونه ای از اشعار وحشی بافقی

من آن مرغم که افکندم به دام صد بلا خود را
به یک پرواز بی‌هنگام کردم مبتلا خود را

نه دستی داشتم بر سر نه پایی داشتم در گل
به دست خویش کردم این‌چنین بی‌دست و پا خود را

چنان از طرح وضع ناپسند خود گریزانم
که گر دستم دهد از خویش هم سازم جدا خود را

گر این وضع است می‌ترسم که با چندین وفاداری
شود لازم که پیشت وانمایم بی‌وفا خود را

چو از اظهار عشقم خویش را بیگانه می‌داری
نمی‌بایست کرد اول به این حرف آشنا خود را

ببین وحشی که در خوناب حسرت ماند پا در گل
کسی کو بگذراندی تشنه از آب بقا خود را

………………..

دوستان شرح پریشانی من گوش کنید
داستان غم پنهانی من گوش کنید

قصه بی سر و سامانی من گوش کنید
گفت وگوی من و حیرانی من گوش کنید

شرح این آتش جان سوز نگفتن تا کی
سوختم سوختم این راز نهفتن تا کی

روزگاری من و دل ساکن کویی بودیم
ساکن کوی بت عربده‌جویی بودیم

عقل و دین باخته، دیوانهٔ رویی بودیم
بستهٔ سلسلهٔ سلسله مویی بودیم

کس در آن سلسله غیر از من و دل بند نبود
یک گرفتار از این جمله که هستند نبود

نرگس غمزه زنش اینهمه بیمار نداشت
سنبل پرشکنش هیچ گرفتار نداشت

اینهمه مشتری و گرمی بازار نداشت
یوسفی بود ولی هیچ خریدار نداشت

اول آن کس که خریدار شدش من بودم
باعث گرمی بازار شدش من بودم

عشق من شد سبب خوبی و رعنایی او
داد رسوایی من شهرت زیبایی او

بسکه دادم همه جا شرح دلارایی او
شهر پرگشت ز غوغای تماشایی او

این زمان عاشق سرگشته فراوان دارد
کی سر برگ من بی سر و سامان دارد

چاره اینست و ندارم به از این رای دگر
که دهم جای دگر دل به دل‌آرای دگر

چشم خود فرش کنم زیر کف پای دگر
بر کف پای دگر بوسه زنم جای دگر

بعد از این رای من اینست و همین خواهد بود
من بر این هستم و البته چنین خواهدبود

پیش او یار نو و یار کهن هر دو یکی‌ست
حرمت مدعی و حرمت من هردو یکی‌ست

قول زاغ و غزل مرغ چمن هر دویکی‌ست
نغمهٔ بلبل و غوغای زغن هر دو یکی‌ست

این ندانسته که قدر همه یکسان نبود
زاغ را مرتبه مرغ خوش الحان نبود

چون چنین است پی کار دگر باشم به
چند روزی پی دلدار دگر باشم به

عندلیب گل رخسار دگر باشم به
مرغ خوش نغمهٔ گلزار دگر باشم به

نوگلی کو که شوم بلبل دستان سازش
سازم از تازه جوانان چمن ممتازش

آن که بر جانم از او دم به دم آزاری هست
می‌توان یافت که بر دل ز منش یاری هست

از من و بندگی من اگرش عاری هست
بفروشد که به هر گوشه خریداری هست

به وفاداری من نیست در این شهر کسی
بنده‌ای همچو مرا هست خریدار بسی

……………

روم به جای دگر دل دهم به یار دگر
هوای یار دگر دارم ودیار دگر

به دیگری دهم این که خوار کرده توست
چرا که عاشق نو دارد اعتبار دگر

میان ما وتو ناز ونیاز برطرف است
به خود تو نیزه بده بعد ازاین قراردگر

خبردهید به صیاد ماکه مارفتیم
به فکر صید دگر باش شکار دگر

خموش وحشی از انکار عشق اوکین حرف
حکایتی است که گفتی هزاربار دگر

………

پیوستن دوستان بهم آسان است
دشوار بریدن است وآخر آن است

شیرینی وصل را نمی دارم دوست
ازغایت تلخیی که درهجران است

بیشتر بخوانید: معنی شعر لطف تو از وحشی بافقی

زندگینامه وحشی بافقی فارسی پایه هشتم + شعر و آثار _ دانشچی

ℹ️ اشتراک گذاری به دوستان خود:

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *