خانه » زندگینامه » تحقیق در مورد زندگی ظهیرالدین فاریابی

تحقیق در مورد زندگی ظهیرالدین فاریابی

درباره ظهیرالدین فاریابی شاعر ایرانی

زندگینامه ظهیرالدین فاریابی

ظهیرالدّین ابوالفضل طاهر بن محمد فاریابی قصیده سرای ایرانی، در قرن ششم هجری می‌زیست. آرامگاه این شاعر بزرگ در مقبر الشعرای تبریز قرار دارد. فاریابی یکی از بزرگان غزل و قصیده است و به عنوان استاد شعر و سخن‌سرای پایان سده ششم شناخته می‌شود. وی با استفاده از سخنان پر معانی دقیق و روان خود توانسته نقش مهمی در تحول غزل ایفا نماید.

برخی وی را در تغییر غزل فارسی واسطه‌ی سعدی و انوری می‌دانند. ظهیر با زبان روان و صافش در غزل که زبانی واسطه میان سبک عراقی و خراسانی است را راه برای سعدی هموار نمود. او با همین ویژگی شعرهایش از موثرترین شاعران حد واسط این دو سبک شناخته می‌شود.

زندگینامه ظهیرالدین فاریابی

همانطور که گفته شد فاریابی یکی از استادان شعر است و در تحول شعر فارسی نقش مهمی را برعهده داشته است. اکثر تذکره نویسان نام او را ظهیرالدین ابوالفضل طاهر بن محمد ذکر کرده‌اند و حدودا در سال ۵۵۰ هجری در فاریاب زاده شده است. دیوان او تخمین درست درباره تاریخ تولدش را تقویت می‌کند. همچنین تولد او هم زمان با دوره‌ای بوده است که سلطان سنجر در دیار خراسان و اطراف آن ایجاد شد.

دوره کودکی و جوانی ظهیر در فاریاب و نیشابور گذشت. او در زادگاهش به کسب اطلاعات مختلف ادبی و علمی پرداخت و سپس برای تحصیل به نیشابور رفت که در آن زمان یکی از مراکز علمی ـ فرهنگی شناخته می‌شد. فاریابی در نیشابور علوم و ادب را آموخت و با با یک از شاعران با فضل آنجا آشنا شد. در نیشابور به سرودن پرداخت و در ستایش عضدالدین طغانشاه بن مؤید آی آبه شروع کرد. طغان‌شاه اولین شخصی بود که ظهیر در مدح او سرود.

اشعار برگزیده ظهیر فاریابی

ای به عیدی دلم به روی تو شاد
عید را روی تو مبارک باد

هر کجا یاد چهره تو کنند
هیچکس را ز عید ناید یاد

ای بسا دل که از هوای لبت
در میان گل و گلاب افتاد

هر زمان شادی نوست مرا
زان رخ همچو صورت نوشاد

نی، غلط می کنم چه می گویم!
با چنین غم چگونه باشم شاد!؟

قبله نیکوان بغدادی
وز تو چشمم چو دجله بغداد

بر فلک تاختی به تندی اسب
تا رخت ماه را رخی بنهاد

می نترسی از آنک در تو رسد
آنچ کردی به جانم از بیداد

تا من از دست محنت تو کنم
پیش مخدوم خویشتن فریاد

🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸

نوروز فرخ آمد و بوی بهار داد
بوی بهار و مژده زلفین یار داد

یاری کزو وظیفه نوروز خواستم
گفت از لبم رطب دهم از غمزه خار داد

ترکی چه ترک سنگ دلی وچه سنگ دل
کز بهر بوسه ایم هزار انتظار داد

با من نمی نشست به جام ترنج شکل
او آب نار خورد و مرا تاب نار داد

چون مار مهره خواستم از حلقه لبش
در پیچ رفت زلفش واز مهره مار داد

آمد غمش ولایت جانرا ستد به زور
در دل نشست و قلعه جان را حصار داد

گفتم به جان شه که زجانم بدار دست
چون نام شه شنید به جان زینهار داد

شاه جهان اتابک اعظم که دولتش
با روی ملک را به بنای استوار داد

دارای عصر نصرت دین اختیار ملک
کایزد بر اختیار خودش اختیار داد

سر دفتر خلافت ابوبکر کاسمان
از دیده نزل برد و زجانش نثار داد

شاهنشهی که در عظمت بارگاه او
بر آسمان رساند کسی را که بار داد

حیدر صلابتی که به سرهای دشمنان
شمشیر او نشان سر ذوالفقار داد

کیخسرو زمانه که جام جهان نمای
او را می و مخالف او را خمار داد

کشورستان سکندرِ ثانی که خضر فیض
آب حیات او ز می خوشگوار باد

می خوردنش مبین که زبهر صلاح ملک
مشغولیی به چشم بد روزگار داد

چون وقت طاعت آمد و هنگام داد بود
پوشیده کرد طاعت وداد آشکار داد

از غیرت جهان به سر تیغ و مقرعه
یک یک ستد ولی به یکی صد هزار داد

چون ابر کاب را به شمار و عدد کشید
وانگه که داد بی عدد و بی شمار داد

میراث خوار ملک فریدون به عالم اوست
میراث را زمانه به میراث خوار داد

🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸

هر لحظه دلم به جست و جویی دیگر
باشد بر عشق ماهرویی دیگر

با یار چه خوش فتد برای دل او
بر سنگ غمش زند سبویی دیگر

ℹ️ اشتراک گذاری به دوستان خود:

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *